loader-img
loader-img-2
کتابانه
کتابانه

کتاب یک جای امن - شیرمحمدی

5 / -
موجود شد خبرم کن
دسته بندی :

کتاب یک جای امن اثر مرجان شیرمحمدی توسط نشر مرکز به چاپ رسیده است.

کتاب حاضر، مجموعه ی هفت داستان کوتاه و خواندنی تحت عناوین "خواستگاری"، "مهمان"، "توکا"، "کاروان‌سرا"، "زیرزمین"، "کافه" و "یک جای امن" را در برمی گیرد که هر یک از داستان ها، روایت هایی پرکشش و جذاب را با مضمون تنهایی و عشق و دلداگی، در اختیار مخاطب قرار می دهد. به عنوان مثال در داستان "خواستگاری"، شخصیت اصلی داستان، "آقای نوری"، مردی چهل و پنج ساله است که به تنهایی روزهای عمرش را، سپری می کند. وی در یک درمانگاه، مسئول تزریقات می باشد و در این مکان، دوست و همکاری به نام  "محمود آقا"، دارد که به عنوان آبدارچی، به فعالیت می پردازد. "راحله"، فرزند محمود، دختری لاغر اندام، با قدی بلند و صورتی سرشار از آثار آبله است که تاکنون ازدواج نکرده و در خانه ی پدرش زندگی می کند. محمود آقا، مدام از نوری می خواهد تا به خواستگاری راحله آمده و با بستن پیمان زناشویی با دخترش، آینده ای روشن را برای خود رقم بزند. اما نوری هر بار، از پاسخ دادن به این درخواست او، طفره رفته و آن را رد می کند تا این که تصمیمی تازه برای خود و زندگی اش گرفته و با ماجراهایی پر فراز و نشیب رو به رو می شود.


برشی از متن کتاب


خواستگاری سه روز بود آقای نوری بعد از یک هفته مرخصی برگشته بود سر کارش و از محمود آقا خبری نبود. آن روز، طاقت نیاورد و قبل از این که برود درمانگاه، سری به خانه ی محمود آقا زد. هیچ کس خانه نبود. زن همسایه از در آمد بیرون و چشمش به نوری افتاد، گفت: «نیستن» آقای نوری پرسید: «کجان؟» زن همسایه گفت: «نمی دونم. فقط می دونم دو سه روزه نیستن.» بعد به کیسه ی سوغاتی هایی که دست نوری بود نگاه کرد و گفت: «از اقوامش هستین؟» نوری گفت: «همکارشونم.» زن همسایه گفت: «بیان بهشون می گم. بگم کی اومده بود؟» نوری دیگر راه افتاده بود و حوصله ی سوال و جواب هم نداشت. تمام طول یک سال گذشته، نوری هر وقت بیکار می شد، می نشست روی صندلی کنار پنجره و به بالکن خانه ی رو به رویی نگاه می کرد. از شبی که عروس و دامادی آمدند خانه ی بخت شان در خانه ی رو به رویی، کار آقای نوری خیال پروری درباره ی زندگی آن ها بود. مرد را دیده بود. همان شب اول، بعد از این که آمپول پیرمرد مردنی و زهوار در رفته ای را زده بود، رفته بود سراغ پنجره. نیمه شب بود، عروس با لباس سپید عروسی، پشت به نرده های بالکن تکیه داده بود به گلدان مستطیلی شکل درازی که توش پر از گل بود، و همین طور که داشت حرف می زد، داماد لبخند زنان به طره موهای ولو شده روی سر و شانه اش ور می رفت. بوی پنی سیلین و مواد ضدعفونی کننده توی دماغش بود و حواسش رو داده بود به عروس و داماد روی بالکن که داماد همان طور که لبخند می زد، دست عروس را کشید و برد توی اتاق و پرده را کشید و چراغ اتاق را خاموش کرد. آقای نوری سیگاری روشن کرد و نشست روی صندلی کنار پنجره و رفت توی فکر. محمود آقای آبدارچی با دو تا چایی آمد سراغش و گفت: به چی فکر می کنی؟» آقای نوری چایی را از دستش گرفت و خودش را زد به آن راه و گفت: «به هیچ چی» محمود آقا مثل این که فکرش را بخواند، دستش را گذاشت روی شانه ی نوری و گفت: «چرا این قدر دست دست می کنی؟ بیا این راحله رو بگیر. اهل زندگی یه. نه این که دختر خودم باشه ...» هزار بار این حرف ها را گفته بود و اقای نوری هر بار با خنده و شوخی رد کرده بود. یک دختر بیست و هفت هشت ساله ای داشت که روی دستش مانده بود. صورتش پر بود از جای آبله، قدش بلند بود و زیادی لاغر بود و یک بار که چادرش پس رفته بود، از روی پیراهن دیده بود که از زیر گردن تا شکمش صاف و یک تکه بود و هیچ برجستگی نداشت. ولی می دانست که پیرمرد راست می گوید و دخترش اهل زندگی است. خیلی هم با خودش کلنجار رفته بود که راحله را خواستگاری کند. محمود آقا را سال ها می شناخت و با هم رفیق بودند، ولی نمی توانست با خودش کنار بیاید. جای آبله و پوست تیره و لاغری بیش از حد راحله نمی گذاشت پا پیش بگذارد. از طرفی خودش خوب می دانست با ...

فهرست


خواستگاری مهمان توکا کاروان‌سرا زیرزمین کافه یک جای امن

نویسنده: مرجان شیرمحمدی انتشارات: مرکز

مرجان شیرمحمدی

سایر آثار نویسنده

مشاهده بیشتر

ثبت دیدگاه


دیدگاه کاربران

اولین کسی باشید که دیدگاهی برای "کتاب یک جای امن - شیرمحمدی" می نویسد

آخرین بازدید های شما

۷ روز ضمانت بازگشت وجه ۷ روز ضمانت بازگشت وجه
ضمانت اصالت کالا ضمانت اصالت کالا
۷ روز هفته ۲۴ ساعته ۷ روز هفته ۲۴ ساعته
امکان پرداخت در محل امکان پرداخت در محل
امکان تحویل در محل امکان تحویل در محل