loader-img
loader-img-2
کتابانه
کتابانه

کتاب یرما - فدریکو گارسیا لورکا

5 / -
موجود شد خبرم کن
دسته بندی :

کتاب یرما اثر فدریکو گارسیا لورکا با ترجمه ی پری صابری توسط نشر قطره به چاپ رسیده است.

کتاب "یرما"، نمایش نامه ای زیبا، اثر "فدریکو گارسیا لورکا"، شاعر و نویسنده ی مشهور اسپانیایی، است که داستانی غم انگیز را در اختیار مخاطب قرار می دهد. شخصیت اصلی قصه، "یرما" زنی جوان و زیبا است که دو سال پیش، به دنبال عشق و علاقه ای دو طرفه، با "خوان"، مردی از اهالی روستای محل سکونتش، پیمان زناشویی بسته و زندگی مشترکش را آغاز می کند. این زوج جوان، علی رغم گذشت دو سال از زمان ازدواج شان، هم چنان صاحب فرزندی نشده اند و از داشتن این نعمت محروم مانده اند؛ محرومیتی که زبانزد تمامی مردم دهکده شده و این زوج را انگشت نما کرده است. از همین روی، خوان به هیچ وجه دوست ندارد که یرما از منزل خارج شده و در انظار عمومی ظاهر شود. تحت این شرایط، یرما در آتش غم ناتوانی خویش در فرزندآوری، سوخته و امیدوارانه انتظار روزی را می کشد که خداوند بزرگ، آن ها را نیز همانند هر زن و شوهری در دنیا، با موهبت فرزند، خشنود و شادمان سازد. اما خوان بدون ذره ای توجه به این آرزو و میل شدید همسرش، همواره خود را با کارهای روزانه اش سرگرم کرده و روزگار می گذراند. تا این که فشارهای روحی و روانی مذکور، بر قلب و روح یرما هجوم آورده و وقایعی فاجعه بار را پدیدار می سازد.


برشی از متن کتاب


پرده ی اول تابلوی اول هنگامی که پرده بالا می رود، یرما کنار بقچه ی خیاطی اش به خواب رفته است. نوری رویایی به صحنه می تابد. چوپانی به اتفاق کودکی که لباس سفید بر تن دارد از راه می رسد. نوک پا، نوک پا به یرما نزدیک می شود، او را دقیق می نگرد و سپس می رود. پس از خروج او، نور رویایی صحنه تبدیل به نور شاد بهاری می گردد. آواز در پشت دکور: برای نی نی  / نی نی کوچولو توی مزرعه / می ذاریم ننو لالایی می گیم / می جنبونیمش توی علفا / می خوابونیمش یرما: خوآن تو اون جایی؟ خوآن! خوآن: اومدم. یرما: وقتشه. خوآن: گاوها رفتند؟ یرما: رفتند. خوآن: خدا نگهدار. (می خواهد برود.) یرما: یه پیاله شیر بخور. خوآن: برای چی؟ یرما: تو زیاد کار می کنی. بنیه ات رو از دست می دی. خوآن: مردهای تکیده مثل فولاد آبدیده می شن. یرما: تو نه. وقتی عروسی کردیم طور دیگه ای بودی، ولی حالا رنگ و رو نداری، مثل این که سال ها آفتاب نخوردی، دلم می خواد بری توی رودخونه شنا کنی. بری روی پشت بوم و نذاری بارون چکه کنه. 24 ماهه که ما عروسی کردیم و تو هر روز غمگین تر می شی. لاغرتر می شـی. مرتب تحلیل می ری. خوآن: بس می کنی یا نه؟ یرما: بدت نیاد. ولی اگه من مریض بودم، دلم می خواست که تو به من برسی: «زنم ناخوشه براش گوسفند می کشم. براش کباب درست می کنم.» «زنم ناخوشه، پیه بز به سینه ش می مالم که دیگه سرفه نکنه. این پوست قوچ رو براش می برم که پاهاش تو برف یخ نکنه.» من این طوری ام و برای اینه که دلم می خواد از تو مواظبت کنم. خوآن: متشکرم. یرما: ولی تو نمی ذاری. خوآن: آخه من چیزیم نیست. تو فکر و خیال می کنی. کار من زیاده و سال به سال هم پیرتر می شم. یرما: معلومه. ولی برای من و تو سال ها مثل همه. خوآن: معلومه. آروم و بی دردسر. کاروبار روبه راهه. بچه هم نداریم که خرجی داشته باشه. یرما: آره بچه نداریم. خوآن. خوآن: چیه؟ یرما: مگه من تو رو خیلی دوست ندارم؟ خوآن: چرا داری. یرما: من دخترهایی رو می شناسم که قبل از رفتن به بستر شوهر گریه کردن و لرزیدن. مگه من شب اولی که با تو خوابیدم، گریه کردم؟ مگه من آواز نخوندم و ملافه های کتونی رو پس نزدم؟ مگه من نگفتم این ملافه ها بوی سیب گلاب می ده؟ خوآن: چرا گفتی. یرما: مادرم وقتی دید که من ازش جدا می شم و غصه دار نیستم گریه کرد. حق داشت. چون هیچ زنی به خوشحالی من عروسی نکرده... با وجود این... خوآن: بسه دیگه. همون حرف مردم کافیه. یرما: نه، به من نگو مردم چی می گن. می دونم که همه ش دروغه. زیر بارون سنگ هم نرم می شه. از شن زار هم گل جوونه می زنه. گل هایی که مردم می گن به چه درد می خوره، ولی من می دونم که اون گل های زرد... خوآن: باید امید داشت. یرما: آره باید خواست. (شوهرش را بغل کرده و او را می بوسد.) خوان: اگه چیزی لازم داری...

نویسنده: فدریکو گارسیا لورکا مترجم: پری صابری انتشارات: قطره

مشخصات


ثبت دیدگاه


دیدگاه کاربران

اولین کسی باشید که دیدگاهی برای "کتاب یرما - فدریکو گارسیا لورکا" می نویسد

آخرین بازدید های شما

۷ روز ضمانت بازگشت وجه ۷ روز ضمانت بازگشت وجه
ضمانت اصالت کالا ضمانت اصالت کالا
۷ روز هفته ۲۴ ساعته ۷ روز هفته ۲۴ ساعته
امکان پرداخت در محل امکان پرداخت در محل
امکان تحویل در محل امکان تحویل در محل