loader-img
loader-img-2
کتابانه
کتابانه

کتاب گوردخمه (تیمارستان 3)

5 / -
موجود شد خبرم کن

کتاب گوردخمه سومین جلد از مجموعه ی تیمارستان اثر مدلین روو و ترجمه ی امیر مهدی عاطفی نیا یکی از بهترین کتابهای نشر باژ به چاپ رسیده است.

این اثر جلد سوم از مجموعه تیمارستان، رمانی در ژانر وحشت و معمایی است و طرفداران این دسته  از کتاب ها می توانند داستانی با مضمون ترس و دلهره بخوانند. دن، جردن و اَبی نوجوانانی هستند که در آستانه راه جوانی قرار دارند و آماده ی رفتن به کالج می شوند.

جردن در حال نقل مکان کردن، که خودش آن را مهاجرت بزرگ توصیف می کند، به نئواورلئان است تا به همراه عمویش زندگی کند. او از دو دوست دیگرش خواسته تا در جمع آوری وسایلش کمک کنند و در این سفر او را همراهی کنند و تعطیلات را در کنار هم بگذرانند. نُه ماه از سوختن و ویران شدن تیمارستانی که آن ها در آن بودند می گذرد، هر سه در این سانحه به طرز معجزه آسایی توسط پسری به نام میکا که هم سن و سالشان بود، نجات پیدا کرده بودند. دن پس از آن اتفاق وحشتناک همیشه احساس می کرد که شبحی از میکا را می بیند.

او در باقی مانده های آن آتش سوزی موفق به پیدا کردن پرونده ای از خانواده ی احتمالی خود شده بود، چیزی که مدت ها در تیمارستان به دنبال آن ها می گشت، اما در این نه ماه کمترین ردی از آن ها به دست نیاورده بود. اَبی در حال انجام پروژه ی عکاسی خودش است و این سفر را فرصت مناسبی برای گرفتن عکس های سیاه و سفید از مکان های فراموش شده می داند. در بین راه لاستیک اتومبیل می ترکد و آن ها برای پیدا کردن تعمیرکاری پیاده به سمت رستورانی که یک کیلومتری با آن جا فاصله دارد، می روند و به سختی شخصی را برای تعمیرکردن چرخ ماشین پیدا می کنند.

آن مرد پولی از آن ها نمی گیرد و می خواهد زمانی که به رستوران برگشتند با او تسویه حساب کنند، اما در رستوران کسی آن مرد مرموز و عجیب را نمی شناسد. در ادامه راهشان آن ها متوجه مردی می شوند که در حال عکس برداری از آن هاست و در بین راه به ساختمان مخروبه ای برخورد می کنند که عمارت آن شبیه عکس کارت پستالی است که دن از پرونده ی والدینش پیدا کرده است. آن ها وارد ساختمان می شوند و دن دوباره اشباحی شبیه به والدینش و مردی که به دنبال آن هاست را می بیند و ... .

 


برشی از متن کتاب


فصل دوازدهم جردن گفت: «قلمروی اونا؟ این دیگه یعنی چی؟» به طرز خطرناکی منحرف شد و با کوبیدن مشتش به فرمان روی سوالاتش تأکید کرد. دن دشت ها و درختان لوئیزیانای شمالی را تماشا می کرد که زمینی هموار برای نهر کوچک دوک مانند فراهم می ساخت، درختان به طرز عجیبی باریک و نحیف بودند. چاله های طویل آب در امتداد جاده قرار داشت، سپس گاهی اوقات در حین تبدیل مداوم خیابان به پل ها و سپس برگشتن به حالت اولش زیر جاده می‌رفت. با این حال زمین همچنان هموار بود. همچنان به طرز نفرت انگیزی نمناک و مرطوب بود. سعی داشت سرش را از شیشه جدا کند اما همچنان به آن چسبیده بود و آهی که کشید، باعث شد بخاری نیمه گرم روی شیشه تشکیل شود. گفت: «نمی دونم، جردن. هزاران بار توی ذهنم مرورش کردم ولی به هیچ جایی نمی رسم.» جردن گفت: «عمو استیو عضو نیروهای ویژه بوده. اون می دونه چی کار باید بکنیم.» اما دن نمی دانست این موضوع چگونه چیزی را حل می کند. ابی از صندلی عقب گفت: «یک عالم ماشین کلاسیک این اطرافه.» تصمیم گرفته بود به هر ماشین قدیمی که از کنارشان رد می شد یا پشت سرشان می آمد، اشاره کند. دن بعد از بسیاری از این هشدارها به او یادآور شد که اصلاً مطمئن نیست دنبال چه ماشین یا مدلی هستند. ابی نگران نبود. او گفت: «موتور سیکلت های مشکی زیادی دیده نمی شه.» دن با غرولند گفت: «میشه کولر رو روشن کنی؟» زنگ موبایل جردن به صدا در آمد، او با سر به دن اشاره کرد و گفت: «می شه یه نگاه بهش بندازی؟ من محض اطمینان یک اعلان برای ایمیل های جدید گذاشتم تا اگه میسی مور جوابم رو داد، متوجه بشم.» دن زیر لب گفت: «احتمالاً باز هم رهبر قبیله اته.» اما به هرحال موبایل را برداشت. - رهبر انجمن، تازه اگر اون باشه، چی میشه؟ من ده مرحله تا تکمیل شدسطح صد و هشتاد فاصله دارم و اون رپتوس عوضی نمی خواد خودش را بکشه ... دن صاف تر نشست، مانع وراجی جردن شد و گفت: «گندش بزنن. اون جواب داده. صبر کن، بذار ببینم چی نوشته.» ابی جلو خزید تا از روی شانه ‌اش بخواند. موهای سیاه بلندش در حین خم شدن به جلو، با دست دن تماس پیدا کرد. دن خواند: «ممنونم که فوراً جوابم را دادین. می تونین درک کنین که با توجه به ماهیت شخصی بودن اون نامه ها، ترجیح می دم در موردشون رودررو صحبت کنم. هر دفعه که به اوی و مارکوس فکر می کنم، ذره‌ای از قلبم می میره. اون دوتا از بهترین افرادی بودن که تا به حال باهاشون کار کردم، روزنامه نگارهای واقعی، مأمورهای تحقیق واقعی، از اون دسته آدم هایی که در دوران مدرن امروز نمی بینین ولی این بحث باشه برای بعد.» دن نفس عمیقی کشید. «گفتین که بچه شون رو می شناسین؟ بی نظیره. خیلی دوست دارم ببینمش. اکثر روزهای این هفته موقع ناهار وقتم آزاده.» دن مکثی کرد. «تو درباره من بهش گفتی؟» - چرا که نه؟ فکر کردم از این زاویه بهتر می شه به حرف آوردش....            

نویسنده: مدلین روو ترجمه ی: امیر مهدی عاطفی نیا انتشارات: باژ

مدلین روو


ثبت دیدگاه


دیدگاه کاربران

اولین کسی باشید که دیدگاهی برای "کتاب گوردخمه (تیمارستان 3)" می نویسد

آخرین بازدید های شما

۷ روز ضمانت بازگشت وجه ۷ روز ضمانت بازگشت وجه
ضمانت اصالت کالا ضمانت اصالت کالا
۷ روز هفته ۲۴ ساعته ۷ روز هفته ۲۴ ساعته
امکان پرداخت در محل امکان پرداخت در محل
امکان تحویل در محل امکان تحویل در محل