کتاب گنجینه ما و شما - ساداتیان

کتاب گنجینه ما و شما نوشته سید حمیدرضا ساداتیان و دیگر نویسندگان در انتشارات ما و شما به چاپ رسیده است.

کتاب پیش رو مجموعه سخنان نقض و عبارات قصاری است که هرکدام به تنهایی می توانند معلم ما در افکار و رفتارمان باشند. سخنان کتاب از زبان فیلسوفان، بزرگان و اندیشمندان است که هرکدام به نوعی در زندگی خود موفق بوده و در پایه ریزی اندیشه ها و عملکردهای انسانی زمان خود سهیم بوده اند. نویسنده با هدفِ اشاعه ی فرهنگِ مناسب و درست در خصوص مسائلی چون عشق، انسانیت، پشتکار و این سخنان پر بار را در قالب کتابی ارزشمند برای مخاطب گردآوری کرده است. وی معتقد است در جامعه امروزی که به دلیل متوسل شدن به خرافات و جادو و  تمایل افراد به تامل و به کارگیری راه های عقلانی برای بهبود روش زندگی کاهش پیدا کرده است، نیاز به منبعی این چنین و همه جانبه از سوی متفکران به شدت احساس می شود، تا افراد بدانند بزرگان در مورد مسائل مختلف زندگی چه اندیشه ای دارند و چگونه با آن ها رو به رو می شوند. کتاب دارای 37 فصل است که موضوع هر فصل به یکی از ابعاد زندگی اختصاص دارد. آموزه ها در قالبِ اشعار دو زبانه، داستان های کوتاه، زندگی نامه افراد مشهور و موفق، ضرب المثل و  ارائه شده است تا خواننده با تنوع متن و دوری از یکنواختی، از آن ها پند گرفته و مطالب را سرلوحه ی زندگی شخصی خویش قرار دهد.

فهرست

فصل 1: زندگی فصل 2: عشق و محبت فصل 3: لبخند و شادی فصل 4: خویشتن فصل 5: اخلاق و رفتار فصل 6: دوستی فصل 7: نیکی و خوبی فصل 8: امید و آرزو فصل 9: اراده و پشتکار فصل 10: علم و دانش فصل 11: فکر و اندیشه فصل 12: اعتدال فصل 13: بخشندگی و سخاوت .. فصل 14: کار و تلاش فصل 15: قدرت و استعداد فصل 16: اعتماد به نفس فصل 17: تجربه فصل 18: اطمینان و تشویق فصل 19: جوانی فصل 20: بخت و اقبال فصل 21: عقل و جهل فصل 22: وقت و فرصت فصل 23: خوش بینی و بد بینی فصل 24: خوشبختی و بدبختی فصل 25: شجاعت و فداکاری فصل 26: وجدان فصل 27: موفقیت و شکست .. فصل 28: زن فصل 29: افتخار فصل 30: سخن و سخنوری فصل 31: حسادت فصل 32: تقلید فصل 33: حرص و طمع .. فصل 34: غیبت و انتقاد فصل 35: دروغ فصل 36: ازدواج فصل 37: پایانی منابع

برشی از متن کتاب

بازی روزگار: روزی روزگاری پسرک فقیری زندگی می کرد که برای گذران زندگی و تامین مخارج تحصیلش دست فروشی می کرد. از این خانه به آن خانه می رفت تا شاید بتواند پولی به دست آورد. روزی متوجه شد که تنها یک سکه ی 10 سنتی برایش باقی مانده است و این در حالی بود که شدیدا احساس گرسنگی می کرد. تصمیم گرفت از خانه ای مقداری غذا تقاضا کند. به طور اتفاقی درب خانه ای را زد. دختر جوان و زیبایی درب را باز کرد. پسرک با دیدن چهره ی زیبای دختر دستپاچه شد و به جای غذا، فقط یک لیوان آب درخواست کرد. دختر که متوجه گرسنگی شدید پسرک شده بود، به جای آب برایش یک لیوان بزرگ شیر آورد. پسر به آرامی شیر را سرکشید و گفت: « چقدر باید به شما بپردازم؟» دختر پاسخ داد:« چیزی نباید بپردازی. مادر به ما آموخته که نیکی، ما به ازایی ندارد.» پسرک گفت:« پس من از صمیم قلب از شما سپاس گذاری می کنم.» سال ها بعد دختر جوان به شدت بیمار شد. پزشکان محلی از درمان بیماری او اظهار عجز نمودند و او را برای ادامه معالجات به شهر دیگری فرستادند تا در بیمارستانی مجهز، متخصصین نسبت به درمان او اقدام کنند. دکتر هوارد کِلی، جهت بررسی وضعیت بیمار و ارائه مشاوره فراخوانده شد. هنگامی که متوجه شد بیمارش از چه شهری به آنجا آمده، برق عجیبی در چشمانش درخشید. بلافاصله بلند شد و به سرعت به طرف اتاق بیمار حرکت کرد. لباس پزشکی اش را بر تن کرد و برای دیدن مریضش وارد اتاق شد. در اولین نگاه او را شناخت. سپس به اتاق مشاوره بازگشت تا هرچه زودتر برای نجات جان بیمارش اقدام کند. از آن روز به بعد زن را مورد توجهات خاص خود قرار داد و سرانجام پس از یک تلاش طولانی علیه بیماری، پیروزی از آنِ دکتر کِلی گردید. آخرین روز بستری شدن زن در بیمارستان بود. به درخواست دکتر هزینه درمان زن جهت تایید نزد او برده شد. گوشه صورتحساب چیزی نوشت. آن را درون پاکتی گذاشت و برای زن ارسال نمود. زن از باز کردن پاکت و دیدن مبلغ صورتحساب واهمه داشت. مطمئن بود که باید تمام عمر را بدهکار باشد. سرانجام تصمیم گرفت و پاکت را باز کرد. چیزی توجه اش را جلب کرد. چند کلمه روی قبض نوشته شده بود. آهسته آن را خواند: « بهای این صورت حساب، قبلا با یک لیوان شیر پرداخت شده است.

گرد آوری و تدوین: گروه مولفان انتشارات: ما و شما