loader-img
loader-img-2
کتابانه
کتابانه

کتاب گل - آفرینگان

5 / -
موجود شد خبرم کن

کتاب گل نوشته ی دیوید آلموند و ترجمه ی شهلا انتظاریان توسط نشر آفرینگان به چاپ رسیده است.

استفان رز پسری است که در یازده سالگی به کالج بنت می رود تا کشیش شود. کشیش ها جاسوسی را مامور کرده اند تا در کلیه کلاس های دانش آموزان شرکت کند و موارد غیرعادی و مشکوک را به آن ها گزارش دهد. جاسوس به آن ها می گوید که استفان قادر است مجسمه هایی از گل درست کند که می توانند حرکت کنند. کشیش ها که متوجه قدرت ماورایی و خارق العاده استفان شده اند او را به فساد و پلیدی متهم می کنند. آن ها او را نماینده شیطان در زمین می خوانند و به خانه برمی گردانند. نامه ای به والدینش می دهند که گناهان او در آن نوشته شده است. مدتی بعد از برگشت او به خانه، پدرش به آن ها می گوید که باید به استرالیا مهاجرت کنند اما یک شب پدر استفان تحت تاثیر فشارهای روحی وارد شده از طرف اطرافیان، دچار حمله عصبی شده و در اثر سکته مغزی از دنیا می رود. مادرش بر اثر مرگ همسر دیوانه شده و به آسایشگاهی منتقل می شود. استفان که حالا پدر و مادرش را از دست داده است به تنهایی زندگی می کند. خانواده ای تصمیم دارند که سرپرستی استفان را بر عهده بگیرند اما با خبر می شوند که او در شهر فلینگ عمه ای به نام مری دارد. در نهایت استفان را به آنجا می فرستند. دیوی نوجوانی است که با وجود داشتن پدر و مادر خیلی تنهاست چرا که از طرف خانواده نادیده گرفته شده؛ او در مدرسه با استفان آشنا و دوست می شود. طولی نمی کشد که دیوی متوجه گفتار و رفتار عجیب و غیرعادی استفان می شود. این که او از قدرت هیپنوتیزم زیادی برخودار و قادر به احضار ارواح است. او می تواند با گل مجسمه هایی شبیه انسان و حیوان بسازد و آن ها را به اطاعت خود وادار نماید. استفان قصد دارد تا با کمک نیروهایش تغییرات بزرگی در دنیا به وجود آورد...

 


برشی از متن کتاب


آن شب وقتی توی غار رفتیم، دیدیم استفان آن جا نشسته است. تکه ای گل روی پایش بود و داشت مجسمه ای درست می کرد. کنارش، مختصر آتشی روشن بود. سرش را بلند کرد و ما را دید اما دوباره نگاهش را پایین انداخت و چیزی نگفت. گئوردی گفت: "آن دو حواری ات را دیدیم." گفتم: "معلم هنر نشانمان داد. اسمش پرت است. می گوید خیلی عالی اند." استفان به کارش ادامه داد. گئوردی دو نخ سیگار از جیب پیراهنش بیرون آورد و به طرف او گرفت و گفت: "سیگار؟" استفان گفت: "چیز مزخرفی است. آدم را به کثافت می کشاند." گئوردی گفت: "آره؟" سرفه ای کرد و تف انداخت و یکی از آن ها را روشن کرد. "با این حال، می چسبد. حالا این یکی کیست؟ سنت باگرلاگز؟" "سنت پیتر." گئوردی به برکه اشاره کرد و گفت: "یک خروار از این ها آن جا هست. جماعتی از گل، درست همین زیر، وسط دنیا." استفان به او نگاه کرد. "نه، نیست. یک پسری آمده بود." "چی؟ این جا؟" "آره." "گنده بود؟" "کوچک. یک چیزی اندازه من. اما لاغر و باریک." من و گئوردی به همدیگر نگاه کردیم. گفتم: "اسکینر. چی گفت؟" "هیچی. گفت شنیده ما بیش تر شده ایم. گفت باید حواسم باشد طرف کی را می گیرم." گئوردی گفت: "تو چی گفتی؟" "هیچی. بهش گفتم برو. چاقویم را نشان دادم. فرار کرد." سوسکی را که جلو پایش راه می رفت، برداشت. نگاهی به آن انداخت. بعد با شستش آن را له کرد. بعد بلندش کرد، انگار منتظر بود سوسک کاری بکند. گفت: "کجا رفت؟" گئوردی گفت: "چی؟" استفان گفت: "هیچی." سوسک را توی آتش انداخت و درجا صدای فیس آهسته ای آمد. سوخت. گفت: "مثل همین کار را بکن." به دور و برش نگاه کرد. گفت: "قدیسین توی غارهایی مثل این زندگی می کردند. توی صحرا، توی بوته زارها. خودشان را آزمایش می کردند." گئوردی گفت: "درست است. مثل آن مرد لاغری که ملخ و هر جور چیزی را می خورد. یا آن یکی که اصلا هیچ چیز نمی پوشید." استفان گفت: "آره." با کف دستش آن مجسمه خیس و نرم را صاف کرد. گفت: "توی بنت، یک بار کشیشی به من گفت شاید من بیش تر به درد بوته زار بخورم تا دنیای متمدن." گئوردی گفت: "بهترین جا برای تو همین فلینگ است." گفتم: "آن جا چه خبر بود؟ توی بنت؟" استفان شانه بالا انداخت و گفت: " اصول دین مسیحیت را یاد می گرفتیم. دعا می خواندیم. به مراسم عشای ربانی می رفتیم. یک عالمه نان و مربا می خوردیم. کارهای معمولی مدرسه را انجام می دادیم؛ حساب، انگلیسی، جغرافی و این چیزها. حرف از خدا بود و معجزه هایش و این که چطور باید کشیش خوبی بود. فوتبال و مسابقه دو توی جنگل هم بود. بیش تر بچه های آن جا هم ظاهرا خوشحال بودند." گئوردی گفت: "وقتی رفته بودیم آن جا، به نظرمان آمد باید بچه ها خیلی زبل باشند. رفیق خیلی داشتند اما مادر و خواهری نبود که مواظبشان باشد." استفان گفت: "برای همه ما مناسب نبود. بعضی از ما با آن جا کنار نمی آمدند."                          

نویسنده: دیوید آلموند مترجم: شهلا انتظاریان انتشارات: آفرینگان  


ثبت دیدگاه


دیدگاه کاربران

اولین کسی باشید که دیدگاهی برای "کتاب گل - آفرینگان" می نویسد

آخرین بازدید های شما

۷ روز ضمانت بازگشت وجه ۷ روز ضمانت بازگشت وجه
ضمانت اصالت کالا ضمانت اصالت کالا
۷ روز هفته ۲۴ ساعته ۷ روز هفته ۲۴ ساعته
امکان پرداخت در محل امکان پرداخت در محل
امکان تحویل در محل امکان تحویل در محل