loader-img
loader-img-2
کتابانه
کتابانه

کتاب گرگ های پوشالی - پرتقال

5 / -
موجود شد خبرم کن

کتاب گرگ های پوشالی نویسنده لارن ولک و ترجمه ی آناهیتا حضرتی توسط انتشارات پرتقال به چاپ رسیده است.

داستان کتاب هم زمان با جنگ جهانی دوم در روستایی واقع در اطراف یکی از شهرهای امریکا می گذرد؛ آنابل دختری یازده ساله است که با خانواده اش در مزرعه‌ی موروثی شان در کنار پدربزرگ و مادربزرگ زندگی می کند. او دو برادر کوچک تر از خودش دارد و هر سه با هم به یک مدرسه می روند؛ بچه ها همگی در کارهای خانه و مزرعه به پدر و مادر خود کمک می کنند و علیرغم جنگ، زندگی آرامی دارند. اما این آرامش برای آنابل دیری نمی پاید و با آمدن دختری شهری به نام بتی به روستا، همه چیز برای او رنگ و بوی دیگری می گیرد. بتی دختری تخس، زورگو و بسیار بی ادب است که جثه‌ی بزرگی دارد و از آنابل هم بزرگتر است. او از همان ابتدای ورود شروع به آزار و اذیت آنابل کرده و از او اخاذی می کند. آنابل اول تسلیم زورگویی هایش می شود اما بلاخره تصمیم می گیرد جلوی او بایستد. در این میان، مردی تقریبا خانه به دوش و مرموز که نزدیک مزرعه‌ی پدری آنابل زندگی می کند، متوجه زورگویی های بتی می شود و به او هشدار می دهد که از آنابل دور بماند. اما با اتفاقاتی که می افتد پای خودش و آنابل در ماجرایی عجیب باز می شود. اثر فوق در سال 2017 برنده‌ی نشان نیوبری شده و جوایز متعدد دیگری را نیز از آن خود نموده است.

 


برشی از متن کتاب


من می توانستم روزی ده مرتبه برادرهایم را تهدید کنم که می کشمشان یا تکه تکه شان می کنم و آن ها هم به من می خندیدند و زبانشان را برایم در می آوروند؛ اما کافی بود بتی نگاهشان کن تا سر جایشان آرام بگیرند. برای همین آن روز که بتی توی خندق گرگ از پشت درختی بیرون آمد و جلوتر سر راهم ایستاد، اگر برادرهایم هم آنجا بودند، نمی توانستند کمک زیادی به من بکنند. وقتی کوچک تر بودم، از پدربزرگم پرسیدم چطور شد اسم آنجا را خندق گرگ  گذاشتند. گفت: "قدیم ندیم ها واسه گرفتن گرگ ها خندق های عمیق می کندیم." پدربزرگ یکی از ما هشت نفر بود که با هم در خانه ی روستایی مان زندگی می‌کردیم. این خانه از صد سال پیش مال ما بود. بعد از اینکه به خاطر رکود، کل کشور در مضیقه افتاد و مزرعه ی ما بهترین جا برای زندگی کردن شد، سه نسل را کنار هم زیر یک سقف جا داد. حالا که شعله های خشم جنگ جهانی دوم زبانه می کشید، خیلی از خانواده ها برای خودشان باغ های پیروزی ساخته بودند تا غذا برای خوردن داشته باشند؛ اما کل مزرعه ی ما برای خودش یک باغ پیروزی خیلی بزرگ به حساب می آمد که پدربزرگم همه ی عمرش را صرف نگه داری از آن کرده بود. پدربزرگم مردی جدی بود و همیشه حقیقت را به من می گفت؛ حقیقتی که البته همیشه هم نمی خواستم بشنوم! اما خب، گاهی هم از او می خواستم بگوید. مثلاً وقتی از او پرسیدم چه شد اسم آنجا را خندق گرگ گذاشتند، با اینکه آن موقع فقط هشت سال داشتم، ماجرایش را برایم توضیح داد. توی آشپزخانه روی یک صندلی نزدیک اجاق نشسته و آرنج هایش را روی زانوهایش گذاشته و کف دست هایش را از مچ های پهنش آویزان کرده بود. پاهای رنگ پریده اش هم آماده ی چکمه پوشیدن بود. در زمان های مختلفی از سال، پدربزرگ شبیه مرد کم سن و سال تری به نظر می رسید و هشیار بود. آن روز صبح با اینکه هنوز ماه ژوئن بود، خسته و کوفته به نظر می آمد. بالای پیشانی اش درست مثل پاهایش رنگ پریده بود، اما دماغ و گونه هایش، درست مثل دست ها و بازوهایش، تا جایی که آستین هایش را بالا می زد، قهوه ای بود. با اینکه ساعت های زیادی از روز را توی سایه می نشست و کا های کوچک انجام می داد، می دانستم چقدر خسته است. "برای چی می خواستن گرگ ها رو بگیرن؟" شیر گرگ ها را که نمی شود دوشید یا آن ها را به گاوآهن بست یا برای ناهار خورد؛ من که این طور فکر نمی کردم. "برای اینکه این حوالی، دیگه یه عالمه گرگ این ور اون ور ندوئَن." نگاهش به من نبود؛ به دست هایش نگاه می کرد. با اینکه دست هایش مثل چرم زمخت بود، از بس در شکافت به پدر کمک می کرد، پایین هر کدام از شست هایش یک تاول باز داشت. پرسیدم: "مرغ و جوجه ها رو می خوردن؟" بعضی صبح ها از صدای مادرم از خواب می پریدم که سر روباهی که زمین را کنده و وارد لانه ی مرغ ها شده بود، جیغ می کشید. مطمئن نبودم مادرم بخواهد همان طوری گرگی را دنبال کند...    

(برنده ی جایزه) نویسنده: لارن ولک مترجم: آناهیتا حضرتی انتشارات: پرتقال


ثبت دیدگاه


دیدگاه کاربران

اولین کسی باشید که دیدگاهی برای "کتاب گرگ های پوشالی - پرتقال" می نویسد

آخرین بازدید های شما

۷ روز ضمانت بازگشت وجه ۷ روز ضمانت بازگشت وجه
ضمانت اصالت کالا ضمانت اصالت کالا
۷ روز هفته ۲۴ ساعته ۷ روز هفته ۲۴ ساعته
امکان پرداخت در محل امکان پرداخت در محل
امکان تحویل در محل امکان تحویل در محل