loader-img
loader-img-2
کتابانه
کتابانه

کتاب کنار دریا - ورونیک اولمی

5 / -
موجود شد خبرم کن
دسته بندی :

کتاب کنار دریا نوشته ورونیک اولمی و ترجمه آوا قائمی توسط نشر چترنگ به چاپ رسیده است.

کتاب "کنار دریا" رمانی دردناک و غم انگیز می باشد که داستان زندگی فقیرانه ی یک مادر و فرزندانش را روایت می کند. شخصیت اصلی داستان که راوی آن نیز هست، زنی است که به شدت افسرده و غمگین بوده و سرپرستی دو فرزند خود به نام های "کوین" و "استان" را بر عهده دارد. آن ها زندگی بسیار مشقت بار و فقیرانه ای دارند و مادر به سختی هزینه های روزمره شان را تامین می نماید؛ از سویی دیگر، حالات روحی و اختلالات روانی این زن به حدی می باشد که مددکاران اجتماعی، وی را لایق و شایسته ی سرپرستی از پسران ندانسته و همین مساله زن قصه را بسیار نگران و هراسان کرده است؛ بنابراین، علی رغم دایر بودن مدارس و نبود تعطیلات، به طور ناگهانی، تصمیم می گیرد که شبانه، همراه با فرزندانش به شهری دیگر سفر کند. جهت تحقق بخشیدن به این امر، در یک شب بارانی، با اتوبوسی بسیار کهنه و قدیمی عازم سفر شده و به مکان مورد نظر رسیده و در هتلی بسیار کثیف ساکن می شوند. بچه ها به هیچ وجه از این وضعیت خوششان نیامده و مدام با بهانه گیری از مادر می خواهند که به شهر و منزل خود بازگرداند. غافل از این که مادر با قصد و هدفی دیگر آن ها را به این سفر برده و آینده ای شوم در انتظارشان است.


برشی از متن کتاب


سوار اتوبوس شده بودیم، آخرین اتوبوس شب؛ برای این که کسی ما را نبیند. قبل از حرکت، بچه ها عصرانه شان را خورده بودند. دیدم که شیشه ی مربا را تمام نکرده اند و فکر کردم این مربا همین طوری خواهد ماند. حیف شد، با این که بهش شان یاد داده بودم که اسراف نکنند و فکر فردا هم باشند. فکر می کنم از سفر با اتوبوس خوش حال بودند، شاید هم کمی نگران؛ چون هیچ توضیحی بهشان نداده بودم. فکر بارانی ها را از قبل کرده بودم، معمولا کنار دریا باران می بارد. این را بهشان گفته بودم، گفته بودم که قرار است دریا را ببینند. کوین، پسر کوچک ترم، خوش حال تر و در کل کنجکاو تر بود؛ اما استان، همان طور نگران به من نگاه می کرد. مثل وقتی که در آشپزخانه ماتم می برد و نگاهم می کرد و فکر می کند نمی بینمش که با لباس خواب و پا برهنه است. من حتی حال این را ندارم که به او بگویم پا برهنه نایست استان. گاهی ساعت ها در آشپزخانه، همان طور می نشینم و به هیچ چیز اهمیت نمی دهم. خوش بختانه خیلی منتظر اتوبوس نمانده بودیم و موقع حرکت کسی ما را ندید. رفتن از شهر، ترک کردنش برای رفتن به جایی نا آشنا، حس عجیبی داشت؛ خصوصا حالا که تعطیلات نبود و این ذهن پسرها را مشغول کرده بود. این را خوب می دانستم ما هیچ وقت به تعطیلات نرفته بودیم، هیچ وقت شهر را ترک نکرده بودیم و یک دفعه زندگی حس تازه ای پیدا کرد. دل شوره داشتم، مرتب تشنه بودم و همه چیز اذیتم می کرد؛ با این حال تمام تلاشم را کردم، واقعا تمام تلاشم را، تا بچه ها چیزی متوجه نشوند. می خواستم راهی شویم و عمیقا به آن اعتقاد داشته باشیم. وقتی که اتوبوس رسید هر سه ی ما هیجان‌ زده بودیم و کمی هم خجالت ‌زده. اگر سوار یک کشتی لوکس درجه ‌یک شده بودیم، دیگر آن ‌قدر خجالت نمی‌ کشیدیم. با این حال این فقط یک اتوبوس قدیمی پرسر و صدا و سرد بود، واقعاً سرد بود. وقتی که سوارش شدیم انگار که وارد یخچال شده بودیم. کرایه ی اتوبوس را با آخرین اسکناس صدی که برایم مانده بود پرداخت کردم و ته اتوبوس نشستیم. من و پسرها با ساک ‌های ورزشی روی پاهای مان که با لباس‌ های گرم پسرها پرشان کرده بودم. می ‌دانم زیادی بود اما ترسی در جمع کردن وسایل بود که نمی‌ توانم توضیح بدهم. می‌ خواستم همه‌ چیز را بردارم. می ‌دانستم به هیچ دردی نمی ‌خورد؛ اما می ‌خواستم همراه مان باشد. وسایل خانه، چیزهای آشنایی که در نگاه اول بشناسیم شان. کوین می‌ خواست اسباب ‌بازی ‌هایش را هم بیاورم؛ اما من نمی ‌خواستم. خوب می ‌دانستم که برای تفریح نمی‌ رویم. اطراف مان پر از آدم بود. تصور نمی کردیم این وقت شب این همه آدم بیرون باشند. از کجا می آمدند؟ آیا آن ها هم می رفتند به همان جایی که ما می رفتیم؟ نمی شد حدس زد. آرام به نظر می رسیدند. در افکار آرام شان غرق شده بودند...

نویسنده: ورونیک اولمی مترجم: آوا قائمی انتشارات: چترنگ


ثبت دیدگاه


دیدگاه کاربران

اولین کسی باشید که دیدگاهی برای "کتاب کنار دریا - ورونیک اولمی" می نویسد

آخرین بازدید های شما

۷ روز ضمانت بازگشت وجه ۷ روز ضمانت بازگشت وجه
ضمانت اصالت کالا ضمانت اصالت کالا
۷ روز هفته ۲۴ ساعته ۷ روز هفته ۲۴ ساعته
امکان پرداخت در محل امکان پرداخت در محل
امکان تحویل در محل امکان تحویل در محل