کتاب کنارم بمون! پاندا کوچولو

کتاب کنارم بمون! پاندا کوچولو نوشته ی کلیر فریدمن  و ترجمه ی هانیه فکور با تصویرگری روری تایگر توسط انتشارات نقش گستران سرمدی به چاپ رسیده است.

کتاب داستان زندگی پاندای کوچکی به نام " بامبولی " است که در کنار مادرش زندگی می کند و هر جا مادرش می رود با او همراه است. بعد از آمدن بهار و گرم شدن هوا بامبولی در چمن زار به گردش می رود و به همراه مادرش به جنگل بزرگ می روند. او تا به حال جنگل را ندیده، بنابراین دیدن میمون ها طلایی، آهو ها، پروانه ها و رودخانه او را شگفت زده می کند. او در جنگل تمرین می کند تا بتواند برای اولین بار از درخت بامبو بالا رود. بامبولی از درختان بالا می رود و برگ های بامبو را می خورد و چیزهای جدیدی یاد می گیرد. درهمین هنگام او یک پاندای کوچک مثل خودش را بالای درخت ها می بیند و دوست جدیدی پیدا می کند و ...

 

برشی از متن کتاب

بامبولی و مادرش همیشه و همه جا با هم بودند. دست هم را می گرفتند و روی تپه های پر از برف می گشتند. کنار رودخانه می رفتند. با موج های کوچک، ماهی ها و تکه های یخ بازی می کردند. لای علف های خیس و گل های رنگارنگ غلت می زدند و دنبال هم سر می خوردند. شب که ستاره ها دوباره پیدا می شدند، بامبولی و مادرش همدیگر را بغل می کردند، تا آرام آرام بخوابند. آن وقت مادر می گفت: «چه دنیای زیبا و عجیبی! تو به زودی می توانی از درخت ها بالا بروی و به ابرها برسی! می توانی صدای بال زدن پروانه ها را بشنوی!» بامبولی می پرسید: «واقعا ... من می توانم؟» مامان پاندا می خندید و می گفت: «البته. به زودی» بامبولی خوابش می برد و خواب پروانه ها را می دید. بهار تمام شد و کم کم تابستان رسید. هوا گرم و گرم تر شد. یک روز صبح، بامبولی پرسید: «مامان امروز چه کار کنیم؟» مادر جواب داد: «می توانی در چمن زار بازی کنی.» بامبولی گفت: «تنهایی بازی کردن را دوست ندارم.» مادر پرسید: «دلت می خواهد با هم به جنگل بزرگ برویم؟» بامبولی خیلی خوشحال شد. به دست های گرم و بزرگ مادر آویزان شد و خود را تاب داد. ...

نویسنده: کلیر فریدمن تصویرگر: روری تایگر مترجم: هانیه فکور انتشارت: نقش گستران سرمدی