loader-img
loader-img-2
کتابانه
کتابانه

کتاب کمی ایمان داشته باش - میچ البوم

5 / -
موجود شد خبرم کن
دسته بندی :

کتاب کمی ایمان داشته باش نوشته ی میچ البوم با ترجمه ی احمد نیازاده توسط نشر قطره به چاپ رسیده است.

کتاب "کمی ایمان داشته باش"، روایتی واقعی در رابطه با بخشی از زندگی شخصی میچ البوم، نویسنده، روزنامه نگار و مجری امریکایی، می باشد که تحولات بزرگی را در زندگی و اعتقادات معنوی این نویسنده ایجاد نموده است. وی به عنوان راوی، قصه ی این کتاب را برای مخاطب نقل می کند. داستان از یک درخواست غیرمنتظره آغاز می شود؛ در یکی از روزهای بهاری سال 2000، آلبرت لوییس، روحانی هشتاد و دو ساله ی کلیسای محل زندگی البوم، از او در خواست می کند تا برای مراسم خاکسپاری اش، مسئولیت سخنرانی عزاداران را برعهده بگیرد. این پیشنهاد غیر منتظره، میچ را شگفت زده ساخته، از همین روی، از کشیش می خواهد تا مهلتی را برای اندیشیدن در باب پذیرش یا رد آن، به او بدهد.

میچ از دوران کودکی خود، با این کشیش پیر، آشنا می باشد؛ آشنایی ای سطحی و بدون اطلاع از جزئیات زندگی شخصی اش. درواقع تنها شناخت میچ از او، به رفتارها و ارتباطاتش با مراجعین کلیسا و علاقه اش به آواز خواندن محدود می گردد. پس از چند روز، میچ مشروط بر آن که آلبرت به وی اجازه ی دهد تا اطلاعات جامعی از زندگی اش را کسب نماید، به این درخواست پاسخ مثبت می دهد. لوییس نیز در مقابل، این شرط را می پذیرد. همین موضوع آغازگر ماجراهایی پرکشش و خواندنی گشته، میچ را تحت تاثیر قرار می دهد.


برشی از متن کتاب


ملاقات با استاد از ورودی خانه بالا رفتم و روی پادری که دورتادورش را علف و چمن خشک گرفته بود پا گذاشتم. زنگ زدم. این هم به نظرم عجیب می آمد. به گمانم فکرش را هم نمی کردم خانه ی یک مرد مقدس زنگ داشته باشد. وقتی به گذشته نگاه می کنم، حتی نمی دانم انتظار چه چیزی را داشتم. آن جا یک خانه بود. کجا باید زندگی می کرد؟ در غار؟ حتی اگر انتظار زنگ را هم داشتم، آمادگی دیدن کسی که در را باز کرد اصلا نداشتم. صندل پایش بود با جوراب و پیراهن دکمه دار آستین کوتاهش را روی شلوارکش انداخته بود. همیشه استاد را با کت و شلوار و یک ردای بلند دیده بودم. وقتی نوجوان بودیم، او را با آن اسم صدا می زدیم. «استاد.» یک جورهایی شبیه ابرقهرمان. راک. هالک. استاد. همان طور که گفتم در آن زمان با ابهت و با صلابت بود و بلندقد و جدی با گونه هایی پهن و ابروها و موهایی پرپشت و مشکی. با گشاده رویی گفت: «سسسسلللام مرد جوان.» گفتم: اوه، سلام. سعی می کردم به او خیره نشوم. از نزدیک لاغر تر و ضعیف تر به نظر می آمد. بازوهای لخت و عریانش نحیف بود و آویزان و لکه لکه های کهولت سن را می شد در آن ها دید. عینک قاب بزرگش روی بینی اش بود و پشت سر هم پلک می زد، انگار می خواست تمرکز کند اما نمی توانست، هم چون عالمی سالخورده که در هنگام پوشیدن لباس مزاحمش بشوند. با آواز گفت: «وااااارررد شو. و حالا وااااارررد می شود.» موهای جوگندمی اش را از کنار باز کرده بود و ریش های پروفسوری سفید و مشکی اش یک دست اصلاح شده بود، گرچه چند نقطه هم به چشمم خورد که ظاهرا فراموش کرده بود خوب بتراشد. آرام آرام در راهرو به راه افتاد، من هم دنبالش رفتم. به پاهای استخوانی اش نگاه می کردم و آرام آرام قدم برمی داشتم تا به او نخورم. چه طور می توانم احساسم را در آن روز توصیف کنم؟ در کتاب اشعیاء نبی به متنی برخوردم که در آن خداوند می فرماید: «آن چه من می پندارم با افکار تو یکسان نیست و طریق تو طریق من نیست و از آن جایی که آسمان ها از زمین بلندمرتبه تر است طریق من از طریق شما عالی مرتبه تر است و آن چه من می پندارم عالی مرتبه تر از اندیشه های شماست.» انتظار چنین احساسی را داشتم؛ پست تر و بی ارزش تر. اشعیاء نبی یکی از پیام آوران خدا بود. باید سرم را بلند می کردم، درست است؟ در عوض هم چون کودکان پشت سر پیرمردی جوراب و صندل به پا قدم برمی داشتم و فقط به این فکر می کردم که چه قدر مضحک به نظر می آید...

نویسنده: میچ البوم مترجم: احمد نیازاده انتشارات: قطره

مشخصات

  • نوع جلد نرم
  • قطع رقعی
  • نوبت چاپ 8
  • سال انتشار 1398
  • تعداد صفحه 276
  • انتشارات قطره

ثبت دیدگاه


دیدگاه کاربران

اولین کسی باشید که دیدگاهی برای "کتاب کمی ایمان داشته باش - میچ البوم" می نویسد

آخرین بازدید های شما

۷ روز ضمانت بازگشت وجه ۷ روز ضمانت بازگشت وجه
ضمانت اصالت کالا ضمانت اصالت کالا
۷ روز هفته ۲۴ ساعته ۷ روز هفته ۲۴ ساعته
امکان پرداخت در محل امکان پرداخت در محل
امکان تحویل در محل امکان تحویل در محل