loader-img
loader-img-2
کتابانه
کتابانه

کتاب کتک خور سلطنتی - هوپا

5 / -
وضعیت کالا : آماده ارسال
قیمت :
110,000 تومان
* تنها 1 عدد در انبار باقی مانده
افزودن به سبد خرید

کتاب کتک خور سلطنتی نوشته ی سید فلاش من و ترجمه ی نسرین نوش امینی توسط نشر هوپا به چاپ رسیده است.

شاهزاده ای لوس و بدجنس در قصر پادشاهی پدرش زندگی خود را با آزار و اذیت دیگران و شیطنت های فراوان می گذراند. او همیشه در حال وقت گذرانی و نقشه کشیدن برای سرِ کار گذاشتن اذیت کردن بقیه بود و هیچ توجهی به درس و مدرسه اش نداشت. همه از دست او عاصی شده و دوست دارند یک درس حسابی به او بدهند؛ ولی طبق قانون هیچ کس حق تنبیه شاهزاده را ندارد به همین دلیل، یک پسر معمولی در قصر نگهداری می شود تا هر گاه از شاهزاده کار اشتباهی سر زد، او را به جایش تنبیه کرده و کتکش بزنند. نام این پسرک بینوا "جمی" است؛ او در واقع یک کتک خور سلطنتی است! شاهزاده  اصلا از جمی خوشش نمی آید به همین خاطر اشتباهات بیشتری مرتکب می شود تا او شلاق بخورد و خودش از تماشای کتک خوردن جمی لذت  ببرد! جمی آرزو دارد روزی از قصر فرار کرده و به زندگی فقیرانه ای که قبل از آمدنش به قصر داشت، ادامه دهد و دیگر هرگز طعم آن شلاق ها را نچشد! تا اینکه شبی شاهزاده به سراغش آمده، می گوید حوصله اش سر رفته و قصد فرار از قصر را دارد و به او دستور می دهد که همراهی اش کند. جمی که همیشه در آرزوی فرار بود، می پذیرد و با هم از قصر خارج می شوند. اما بیرون رفتن از قصر، خطراتی را برای آن ها به همراه دارد؛ آن ها گرفتار دو دزد شرور می شوند و اتفاقاتی برایشان رقم می خورد که سرنوشت آن ها را تغییر می دهد.

 


برشی از متن کتاب


کم کم توده‌ی مه مثل بقچه ای باز شد و ذرات آن مثل تکه پارچه هایی پراکنده شد و به درخت ها چسبید. جنگل پیدا شد. اما کاج ها طوری به هم چسبیده بودند که اشعه های آفتاب دم صبح به زحمت به زمین می رسید. بیلی دماغتو بگیر شاخه‌ی خمیده ای را کنار زد و کلبه‌ی چوبی زهوار در رفته ای با سقفی کاهگلی و نم کشیده پیدا شد. بیلی خنده‌ی چندشناکی کرد و گفت: "این هم از قصر ما والاحضرت! مهمون نوازی ما رو پذیرا باشید. امیدوارم از این که مجبورید روی زمین بخوابید آزرده خاطر نشوید سرور من!" کف زمین سفت و خاکی بود. ریسه های سیر مثل طناب های منگوله داری از تیرک سقف آویزان بودند. شاهزاده فریاد زد: "من گشنمه!" بیلی دماغتو بگیر گفت: "اصلا به افتخارت جشن می‌گیریم سرورمن! آبدزدک! اعیونی ترین نونی که داریم و بهترین شاه ماهی رو آماده کن!" جمی قبلا از این غذاها زیاد خورده بود، همان روزگاری که بخت باهاش یار بود. الان هم آن قدر گرسنه بود که می توانست چند تا بشقاب غذا پشت سر هم بخورد. شاهزاده لب و دماغش را هم کشید و گفت: "گِل بخورم بهتر از این غذاست." دستش را دراز کرد که صندوقچه حصیری را بردارد، اما آبدزدک تندی قاپیدش. آبدزدکِ لاغرِ استخوانی زیر لب گفت: "بذار ببینم چی این تو داریم!" در صندوقچه را باز کرد: _بیا ببین چه خبره بیلی! فکر کنم پیراشکی گوشته، از خوراکِ گوشت خودمون خیلی باکلاس تره، کیک میوه ای، یه جفت قرقاول کباب شده... امروز مثل سلاطین غذا تناول میفرماییم. شاهزاده فریاد زد: "دستت رو بکش! اون مال منه!" آبدزدک زوزه کشید: "مال تو بود!" جمی پیش خود فکر کرد: "وای خدا! چقدر این شاهزاده خنگه! اینجا هم می خواد بند و بساط شاهونه‌ش رو ولو کنه! واسه خودش بشقاب چینی و قاشق و کارد نقره هم آورده!" بوی گندِ سیرِ بیلی دماغتو بگیر به مشام می‌رسید. بیلی همانطور که خرت و پرت های توی صندوقچه را زیر و رو می کرد، رو به آب دزدک فریاد زد: "فانوس رو بیار اینجا ببینم این چیه؟" در تاریک روشنای کلبه، مرد گنده بک یک تاج پادشاهی طلا از صندوقچه بیرون کشید. شاهزاده ناامید با صدایی که بیشتر مثل بع بع گوسفند بود گفت: "اون مال منه!" بیلی همان طور که تاج را روی انبوه موهای ژولیده‌ی قرمزش جا می‌داد، گفت: "مال تو بود!" آبدزدک دست هایش را به هم کوبید و خوشحال فریاد زد: "والاحضرت شاهزاده بینی دماغ تو بگیر!" بعد هم چنگ انداخت و خودش را خاراند. جوری خودش را میخاراند که انگار هزار تا شپش توی لباسش لول می‌زنند. البته از نظر جمی هیچ بعید نبود که واقعاً همین‌طور باشد. آبدزدک گفت: "عجب چیزی گیرمون اومد! مایه دار شدیم رفت!" بلیط دماغتو بگیر پوزخندی زد و گفت:"با همین یه دونه ماس ماسک مایه دار شدیم؟ نه قربون تو بشم! بیشتر از این ها کاسب میشیم!" جمی با خودش فکر کرد: "گیرچه کله پوکی افتاده‌م! برای چی ورداشته این تاج رو با خودش آورده؟ که لابد یه وری بذاره روی کله‌ش و منتظر بمونه که ولگردها و آدم کش ها جلوش زانو بزنند." بیلیِ گنده بکِ نتراشیده، شازده مارمولک را از روی زمین بلند کرد و طوری او را بالا آورد که انگاری یک گونی سیب زمینی را وزن می‌کند. گفت: "من که می گم 55 پوند وزن داره!" رو کرد به آبدزدک و گفت: "یه پیغام پسغامی چیزی برای پادشاه می ‌فرستیم و می گیم که عوض این وزغ سلطنتی 55 پوند طلا اخ کنه بیاد!...    

(برنده ی نشان نیوبری) نویسنده: سید فلاش من مترجم: نسرین نوش امینی تصویرگر: مریم جاودانی انتشارات: هوپا


ثبت دیدگاه


دیدگاه کاربران

اولین کسی باشید که دیدگاهی برای "کتاب کتک خور سلطنتی - هوپا" می نویسد

آخرین بازدید های شما

۷ روز ضمانت بازگشت وجه ۷ روز ضمانت بازگشت وجه
ضمانت اصالت کالا ضمانت اصالت کالا
۷ روز هفته ۲۴ ساعته ۷ روز هفته ۲۴ ساعته
امکان پرداخت در محل امکان پرداخت در محل
امکان تحویل در محل امکان تحویل در محل