کتاب کارآگاه هرکول کاروت 5 (راز برج ایفل)

کتاب راز برج ایفل از مجموعه‌ی کارآگاه هرکول کاروت نوشته‌ی پاسکال بریزی و ترجمه‌ی نیلوفر اکبری توسط انتشارات شهر قلم به چاپ رسیده است.

یک روز کارآگاه هرکول کاروت و اوزب تلگراف تصمیم گرفتند که با هم به بازدید برج ایفل بروند و با هم سر ساعت مشخصی زیر برج قرار گذاشتند. وقتی کارآگاه به آنجا رسید، اوزب را دید که همراه با ده برادر زاده‌ی بازیگوشش منتظر او بودند. کارآگاه به اوزب گفت که باید با استفاده از پله ها تا بالاترین نقطه‌ی برج بروند، ترس سر تا پای اوزب را گرفت و با پاهایی لرزان شروع به بالا رفتن از پله ها کرد. برادر زاده هایش هم به صف شده و دنبال او و هرکول راه افتادند. وقتی به طبقه‌ی اول برج رسیدند، اوزب بچه ها را شمرد و متوجه شد که یکی از آن ها کم شده است! آن ها برای پیدا کردن بچه روباه به طبقه ها‌ی بالا رفتند؛ همین طور به هر طبقه که می رسیدند، یکی دیگر از بچه ها غیبش می زد! کاراگاه با هوش و ذکاوت بالایش، به علت ناپدید شدن بچه ها پی برده بود؛ اما چیزی نگفت و از اوزب خواست خودش به تنهایی  معمای ناپدید شدن بچه ها را حل کند تا شم کاراگاهی اش را بسنجد!

مجموعه‌ی کارآگاه هرکول کاروت در جلدهای مختلف برای کودکان دبستانی به چاپ رسیده است. "هرکول کاروت "خرگوشی با هوش است و همراه دستیار خود "اوزب تلگراف" که یک روباه پیر ترسو و شکمو است، به تحقیق و بررسی در مورد معماهای مختلف می پردازد و همیشه هم در کشف حقیقت موفق می شود. هر وقت که کاراگاه می خواهد در مورد موضوع مهمی فکر کند، یکی از هویج های ذخیره اش را در آورده و شروع به جویدنش می کند، این طوری خیلی زود جواب درست را پیدا می کند. در صفحات آخر هر جلد دو بازی طراحی شده که بچه ها باید تفاوت و شباهت تصاویر را پیدا کنند و دقت و تمرکز خود را بیازمایند.

 

برشی از متن کتاب

برادر زاده های روباه بیچاره دور او جمع شده اند. روباه غر می زند: -به سبیل های عمه هانریت قسم! این قدر وول نخورید کوچولوهای شیطان! یک، دو، سه... ده بچه روباه کوچولو و قشنگ دارند مثل سرخ پوست ها بالا و پایین می پرند و دور عمویشان می چرخند! بچه های شیطان یک صدا می گویند: -سلام آقای هرکول! کمی بعد، بارزدید از برج شروع می شود. وقتی دارند از پله ها بالا می روند، هرکول کاروت می گوید: -صف ببندید بچه ها، برویم از طبقه‌ی اول برج ایفل بازدید کنیم! اوزب وقتی پایش را روی اولین پله می گذارد، رنگش سفید می شود، کمی صبر می کند و می گوید: -آن... آن بالا؟ شما مطمئنید دوست عزیز؟ خرگوش که از این وضع خوشش آمده، می گوید: -یک تلاش کنید دوست من، باید از 1665 پله بالا بروید تا به انتهای برج برسید! آخیش! بالاخره به طبقه‌ی اول می رسند! اوزب نفس نفس می زند و می گوید: -باید یک کمی استراحت کنیم! آن وقت اعضای گروه هز هم جدا می شوند و می روند تا منظره، مغازه ها یا رستوران ها را ببینند. وقتی می خواهند به بازدید ادامه بدهند، روباه بچه ها را می شمارد.‌‌نُه بچه روباه قشنگ، ان جا جلوی چشمش هستند! یکی کم است! 2 ناپدید شدن مرموز بدتر از این نمی شود! حالا اوزب مطمین است که... هشت بچه روباه قشنگ، سر و صدا راه انداخته اند و دارند دور هم جمع می شوند! خوشبختانه، هرکول یک هویج از ذخیره‌ی هویجش در می آورد و به او اطمینان می دهد: -نگران نباشید، می دانم این بچه های شیطان کجا می روند! ولی چه طور است اوزب، بگذارم این دفعه خودتان تحقیق کنید؟ روباه می گوید: -شما را به جان سبیل های همه هانریت! تنها... تنهایی؟ کارآکاه می گوید: -من این جا منتظر می مانم. درست جلوی در این رستوران!...            

نویسنده: پاسکال بریزی مترجم: نیلوفر اکبری انتشارات: شهر قلم