loader-img
loader-img-2
کتابانه
کتابانه

کتاب چطور قلب یک اژدها را بشکنیم - ویدا

5 / -
موجود شد خبرم کن

کتاب چطور قلب یک اژدها را بشکنیم هفتمین جلد از مجموعه ی چگونه اژدهای خود را تربیت کنید، نوشته ی کرسیدا کاول و ترجمه ی بیتا ابراهیمی توسط نشر ویدا به چاپ رسیده است.

" هیکاپ هورندوس هدوک سوم "، یک شمشیر باز فوق العاده است که می تواند با اژدها ها حرف بزند و تقریبا یکی از بزرگ ترین قهرمانانِ وایکینگی می باشد. خاطرات او که در این کتاب به آنها اشاره شده، مربوط به زمانی می باشد که او یک پسر بچه ای معمولی است و از نظرش قهرمان شدن کار خیلی سختی به نظر می رسد. این قسمت از خاطرات او به تابستانی اشاره می کند که در آن کامی کازه، دخترِ برتا هیکل گنده؛ رئیس قبیله ی دزدهای باتلاق در دریا گم می شود و هیکاپ به عنوان وارث قبیله ی ولگردهای پشمالو، به همراه پدرش و نیروهای او برای پیدا کردن دختر، سوار بر کشتی به دل دریا می زنند. کامی کازه، دختری کوچولو، شجاع با موهایی درهم و برهم است که تک و تنها سوار بر قایقش می شود و به دریا می رود. اندکی بعد طوفانی بزرگ با موج هایی خروشان شروع می شود که یکی از بزرگ ترین طوفان ها در طول صد سال گذشته است. چنین امواجی باعث گم شدن، ویرانی و پیدا شدن خیلی چیزها می شود؛ اما مسئله ی مهم این است که در سر تا سر دریا هیچ اثری از دخترک دیده نشد. برتا هیکل گنده، همه را برای پیدا کردن او مامور می کند در این میان قبیله ی ولگردهای پشمالو هم به کمک شان می آیند. هیکاپ هم در این سفر جست و جو، همراه شان هست؛ آنها کم کم نزدیک به جزیره ای به نام قلب شکسته می شوند. دو نفر از نیروهای پدرش به نام پاماهی و مشنگ دماغ قشنگ، می گویند آن جزیره پر از ارواح می باشد و روح زنی داخل یک کشتی عجیب وجود دارد که کل جزیره را تسخیر کرده است او همیشه به دنبال بچه ی مرده اش می گردد. هیکاپ حرف های آنها را خیلی جدی نمی گیرد و با خودش می گوید این ها همه افسانه هایی خیالی بیش نیستند بی خبر از اینکه چه اتفاقات پر هیجان و خطرناکی را پیش رو دارد...چطور قلب یک اژدها را بشکنیم جلد هفتم از مجموعه ی چگونه اژدهای خود را تربیت کنید می باشد که در چند جل از جمله چطور اژدهای خود را تربیت کنیم، چگونه دزد دریایی شویم، چطور به زبان اژدهاها صحبت کنیم، چطور از شر نفرین اژدها خلاص شویم، چطور با اژدهای مرگبار مواجه شویم و... تهیه و چاپ شده است.

 


برشی از متن کتاب


و عصر یکی از روزهای تابستان بود که دو قایق قبیله ی ولگردهای پشمالو دور جزیره ی زندگی آرام در شرق مجمع الجزایر می گشتند و می گشتند. وجود قایق هایولگرد در این بخش از دریا عجیب بود، چون این جا جای بسیار خطرناکی بود و وایکینگ ها ترجیح می دادند به هر قیمت که شده از آن دوری کنند. چیزهای وحشتناک خیلی خیلی زیادی در جزایر شرقی وجود داشت. تنها دلیلی که باعث شده بود ولگردها به این جا بیایند، کمک به برتا هیکل گنده برای پیدا کردن دخترک گمشده اشبود. ولی حالا دیگر هوا تاریک شده بود و آنها در پی این جست و جو از خانه های کوچک شان در جزیره ی مشنگستان خیلی خیلی دور شده بودند و دیگر برای برگشتن به خانه های شان دیر شده بود. احتمالا مجبور بودند همان جا لنگر بیندازند و شب را در جزایر شرقی بگذارنند که اصلا کار جالبی به نظر نمی رسید، اما کجا باید اردو می زدند؟ همه ی زمین های شمال و شرق، بخشی از قلمرو قاتلان زشت بود و قاتلان زشت بدجنس ترین و خبیث ترین دزدان دریایی در جهان بربرها بودند و دوست داشتند هر چیز جانداری را که به آنها نزدیک می شد، بکشند به علاوه در خیلی از سواحل شان تله هم گذاشته بودند. خب، جزیره ی شوریده هم آن جا بود. شوریده ها هم وقتی ماه کامل می شد، دیوانه می شدند و مثل سگ زوزه می کشیدند و مردم را توی سبد گیر می انداختند و آنها را در میان جنگل ها خوراک جانوران وحشی می کردند. با این حساب، جزیره ی زندگی آرام تنها جزیره ی امن در میان جزایر شرقی برای گذراندن شب بود. و به همین علت بود که ولگردها یک ساعت و نیم آخر را دور زدند و دور زدند و به دنبال محل مناسبی برای اردو زدن گشتند. استوییک کبیر، کسی که شنیدن نامش لرزه بر اندام می انداخت، رئیس قبیله ی ولگردهای پشمالو، فریاد کشید: ایست! او فرد درشت هیکلی بود با ریش قرمزی مثل یال یک شیر نر که به طرز عجیبی رو به عقب شانه شده بود. یک لحظه پاروهاتون رو حرکت ندیدن! استوییک رو به پسرش، هیکاپ هوندروس هدوک سوم، کرد که کنار او روی عرشه ی پنگوئن خپل ایستاده بود و با نگرانی از لا به لای مردم نگاه می کرد و همان طور که به افق خیره شده بود، دستش را در برابر نور خورشید سایبان چشمانش کرده بود. هیکاپ اصلا شبیه به کسی که وارث قبیله ی ولگردهای پشمالو باشد، نبود. او یک پسر خیلی عادی بود با موهای سرخ و دست و پای دراز و لاغر و چهره ای نگران و پر از کک مک که به راحتی می شد در میان افراد قبیله نادیده اش گرفت. استوییک با لحنی جدی گفت: هیکاپ می خوام خوب نگاه کنی که چکار می کنم. یه رئیس باید کاملا مطمئن باشه...

فهرست


پیش گفتار
  1. بچه ی گمشده
  2. چیزی در ساحل
  3. مطوئنا بهترین محل برای اردو نبود!
  4. چای با قز، قاتل زشت
  5. دوازدهمین نامزد کج خلقی قاتل زشتی
  6. تنهای تنها
  7. من فردا صبح ازدواج می کنم
  8. والدین پا ماهی چه کسانی بودند؟
  9. مخوف ها
  10. کسی این سبد خرچنگ را یادش می آید؟
  11. نامزد قبل از نامزد یکی مونده به آخر
  12. آلفونس، سرآشپز فرانسوی با استعداد، اما احساساتی
  13. در تاریکی
  14. تخت گمشده ی سرگشته ی غرب
  15. تشکر درست و حسابی از قبیله ی هیستریک
  16. جشن مرده ی شب
  17. جونور
  18. مرگ مثل یک قهرمان
  19. یک تغییر غیر منتظره
  20. واقعا شب خیلی بدی بود
  21. الوین شگفت زده می شود
  22. بچه ها پیدا می شوند
  23. چطور قز، اتل زشتی بالاخره دخترش را از دست می دهد
سخن آخر

(چگونه اژدهای خود راتربیت کنید 7) نویسنده: کرسیدا کاول مترجم: بیتا ابراهیمی انتشارات: ویدا


ثبت دیدگاه


دیدگاه کاربران

اولین کسی باشید که دیدگاهی برای "کتاب چطور قلب یک اژدها را بشکنیم - ویدا" می نویسد

آخرین بازدید های شما

۷ روز ضمانت بازگشت وجه ۷ روز ضمانت بازگشت وجه
ضمانت اصالت کالا ضمانت اصالت کالا
۷ روز هفته ۲۴ ساعته ۷ روز هفته ۲۴ ساعته
امکان پرداخت در محل امکان پرداخت در محل
امکان تحویل در محل امکان تحویل در محل