loader-img
loader-img-2
کتابانه
کتابانه

کتاب چشم شب - هوپا

5 / -
موجود شد خبرم کن

کتاب چشم شب نوشته ی مریم عزیزی با تصویرگری مریم طباطبایی توسط نشر هوپا به چاپ رسیده است.

این کتاب، داستانِ عجیب و غریبِ زندگیِ ” سوگل ” را تعریف می کند که همه او را به دروغگویی می شناسند. البته دروغ گفتن، تنها کار بدی ست که سوگل انجام می دهد و بقیه ی رفتارهایش آنقدر با نظم است که آدم گاهی شک می کند این همان سوگل است که دروغ می گوید. در ضمن بیشترِ دروغگویی هایش هم از خیال پردازی می آید و آنقدر قوه ی تخیل قوی ای دارد که بیشتر روز را در همان دنیای خیالاتش می گذراند. سوگل هشت سال دارد و مادر و پدرش از همدیگر جدا شده اند، او مجبور شده همراه ” عمه سودابه ” و پدرش زندگی کند، پدر سوگل در مدرسه کار می کند و چون حقوق مناسبی ندارد بعد از آن جا به نانوایی می رود و خمیر درست می کند برای همین هم نمی تواند سوگل را به مسافرت ببرد، تازه مخارج بدهی های آسایش گاه مادرش هم پرداخت نکرده و این که سوگل می گوید پدرش او را به جزیره ای زیبا و دور افتاده برده است از نظر هم کلاسی هایش و به خصوص ” ویدا ” دروغِ شاخ داریست‌. اما او معتقد است که دروغ گفتن تا وقتی که همه دروغ بگوید کار بدی نیست و چون تنها او این حرف ها را می زند برای بقیه غیر قابل باور است. سر همین دروغ هایش هم یک روز حسابی با ویدا دعوا می کند و از مدرسه فرار کرد و رفت و رفت تا به کوچه ی تاریکی رسید، آن جا پیر زنی مهربان را دید و نزدش درد و دل کرد، او درباره ی دروغ گویی هایش توضیح داد. آن پیر زن، گویی به اسم ” چشم شب ” که داخلش ریسمان های سبز و طلایی داشت، به سوگل داد و گفت با کاشتن آن همه چیز برایت درست می شود و دیگر کسی با حرف های دروغت کاری ندارد. اما همه چیز آن طور پیش نرفت که آن پیر زن می گفت و اوضاع جور دیگری شد و سوگل را کفری کرد و ...

 


برشی از متن کتاب


وقتی خانم معلم از سوگل پرسید چرا تکلیف هایش را حاضر نکرده، سوگل بلافاصله گفت: دیروز تولدم بود، خانوم. واسه همین بابایی من رو برد ماهی گیری. با هلیکوپترمون رفتیم. باید بودین و می دیدین. یه جزیره رفتیم که توش پر بود از درخت هایی که حرف می زدن و یک عالمه تیغ داشتن. خانم معلم قد بلند بود و پوستی به سپیدی گچ داشت؛ آن قدر سپید که می شد رویش حتی با مداد رنگی خاکستری نقاشی کشید. چشم های گرد و درشتی داشت که وقتی به فکر فرو می رفت گردتر هم می شد، آن قدر گرد و درشت که به نظر می آمد این باقی بدنش است که به چشم هایش وصل شده‌‌. خانم معلم همیشه و همه وقت و به خصوص در تمام مدت درس از زنگ اول تا آخر، خط کش بلند و کلفتی دستش بود. بچه ها می گفتند خط کش را حتی تو دستشویی هم همراهش می برد. خانم معلم بعد از شنیدن جواب سوگل، چند لحظه سکوت کرد، بعد از پشت میزش بلند شد و جلو آمد و مقابل میز سوگل ایستاد، نوک خط کشش را روی میز کشید و پرسید: ماهی های جزیره خوشمزه بودن؟ سوگل گفت: نشد بفهمیم، خانوم. درخت ها اجازه ندادن فرود بیایم. برای همین بابایی به جاش من رو برد تماشای روباه های قطبی و پنگوئن ها. خانم معلم خط کشش را به دست دیگرش داد و آن را در هوا محکم تکان داد و پچ پچ بچه های کلاس را ساکت کرد، بعد برگشت سر میزش و قبل از اینکه نفر بعدی را برای دیدن تکالیفش صدا کند، به سوگل گفت: این دفعه اشکالی نداره، اما به جای تکالیفی که انجان ندادی، گزارش دقیقی در مورد سفر دیروزت می نویسی و فردا می آری و تحویل می دی. سوگل گفت چشم و زیر چشمی نگاهی به ویدا انداخت که از طرف دیگر میز چپ چپ نگاهش می کرد. زنگ تفریح، ویدا گفت: فکر کردی دروغ بگی و خانم معلم باور کنه، منم باور می کنم؟! سوگل شانه بالا انداخت و گفت: باید هم باور نکنی. بابای تو که مثل بابای من خلبانی بلد نیست‌. ویدا گفت: بابای تو دوچرخه هم نداره چه برسه به هلیکوپتر. اون وقت می گی خلبانی بلده؟ سوگل گفت: می خوای باور کن می خوای نکن.

نویسنده: مریم عزیزی تصویرگر: مریم طباطبایی انتشارات: هوپا

مشخصات


ثبت دیدگاه


دیدگاه کاربران

اولین کسی باشید که دیدگاهی برای "کتاب چشم شب - هوپا" می نویسد

آخرین بازدید های شما

۷ روز ضمانت بازگشت وجه ۷ روز ضمانت بازگشت وجه
ضمانت اصالت کالا ضمانت اصالت کالا
۷ روز هفته ۲۴ ساعته ۷ روز هفته ۲۴ ساعته
امکان پرداخت در محل امکان پرداخت در محل
امکان تحویل در محل امکان تحویل در محل