loader-img
loader-img-2
کتابانه
کتابانه

کتاب چارلی و موشی و بازیگوشی | پرتقال

5 / -
وضعیت کالا : آماده ارسال
قیمت :
49,000 تومان
* تنها 1 عدد در انبار باقی مانده
افزودن به سبد خرید

درباره کتاب چارلی و موشی و بازیگوشی

چارلی و موشی دو برادر شیطون و بازیگوشند که با موجود خیالیشان قلنبک حرف می زنند و او را همه جا همراه شان می برند. آن ها قرار است با پدر و مادر به جشنی که در زمین بازی محله برپاست بروند و کلی خوش بگذرانند. با یک گاری پر از خوراکی حرکت می کنند، در بین راه دوستانشان، هلن و لیلی را دیدند که داشتند از درخت بالا می رفتند؛ جک و مکس مشغول کندن چاله در زمین بودند و در خیابان بعدی، تس و لوتی سرگرم بازی روی نرده ها بودند، چارلی و موشی از همه ی آن ها خواستند تا همراهشان به زمین بازی بروند. به این ترتیب همگی به محل جشن رفتند. بعد از بازی، دو برادر با خودشان فکر کردند که ای کاش کمی پول داشتند تا برای خودشان خوراکی بخرند، آن ها تصمیم گرفتند سنگ های زمین بازی را بفروشند تا پول درآورند! ولی کسی حاضر به خریدن سنگ نبود،  در همین موقع آقای اریک به آنها می گوید: اگر سنگ های اضافی جلوی خانه اش را جمع کنند، به آن ها یک دلار می دهد... داستان کوتاه و کودکانه ی چارلی و موشی با نقاشی های زیبا برای کودکان نوشته شده است. بچه ها با خواندن آن علاوه بر سرگرمی، می آموزند که شادیهایشان را با دیگران تقسیم کنند، همچنین برای رسیدن به اهدافشان باید تلاش کنند.

بخشی از کتاب چارلی و موشی و بازیگوشی

تس و لوتی راه افتادند پشت سر جک و مکس، که راه افتاده بودند پشت سر هلن و لیلی و سام، که پشت سر گاری بودند.

چارلی و موشی از خانه ی اسپنسر رد شدند. از خانه ی مارلی رد شدند. از خانه ی نورا آن هم رد شدند. سیلویا کوچولو توی گاری و روی زیرانداز نشسته بود. دیگر چیزی نمانده بود که همگی زمین بازی را ببینند. چارلی فریاد کشید: «هووراا! داریم می رسیم به جشن!»

آن ها رسیدند به زمین بازی. اما زمین بازی خالی بود. هیچ کس آن جا نبود. این بهترین جشن عمرشان بود!

چارلی گفت: «کاش یه کم پول داشتم.»

موشی گفت: «آره، کاش من هم یه کم پول داشتم.»

چارلی پرسید: «حالا از کجا پول بیاوریم؟»

موشی گفت: «چه سوال خوبی. صبر کن فکر کنم.»

موشی فکر و گفت: «فهمیدم. باید یک چیزی بفروشیم.»

چارلی گفت:«چه فکر خوبی. ولی چی بفروشیم؟»

موشی گفت: «صبر کن باز هم فکر کنم.»

موشی فکر کرد. و گفت: «فهمیدم! ما کلی سنگ داریم. سنگ می فروشیم.»

چارلی گفت: «چه فکر خوبی! موشی تو خیلی باهوشی.»

موشی گفت: «ممنون»

چارلی و موشی گاری را با بهترین سنگ هایی که داشتند، پر کردند.

بعد گاری را آوردند توی خیابان. آن ها گاری را کشیدند سمت خانه ی آقای اریک و آقای میشل و در زدند.

موشی پرسید: «امروز سنگ می خواهید؟»

آقای اریک گفت: «نه، ما خودمان کلی سنگ داریم. ولی اگر سنگ های جلوی خانه ی ما را ببرید، یک دلار بهتان می دهم.»

چارلی گفت: «قبول»

چارلی و موشی سنگ های جلوی خانه ی آقای اریک را بردند.

کتاب چارلی و موشی و بازیگوشی نوشته ی لورل اسنایدر و با تصویرگری امیلی هیوز با ترجمه ی میترا امیری از سوی انتشارات پرتقال به چاپ رسیده است.

 


فهرست


  • قلنبک
  • جشن
  • سنگ
  • موز شب


  • نویسنده: لورل اسنایدر
  • تصویرگر: امیلی هیوز
  • مترجم: میترا امیری
  • انتشارات: پرتقال
 

لورل اسنایدر


ثبت دیدگاه


دیدگاه کاربران

اولین کسی باشید که دیدگاهی برای "کتاب چارلی و موشی و بازیگوشی | پرتقال" می نویسد

آخرین بازدید های شما

۷ روز ضمانت بازگشت وجه ۷ روز ضمانت بازگشت وجه
ضمانت اصالت کالا ضمانت اصالت کالا
۷ روز هفته ۲۴ ساعته ۷ روز هفته ۲۴ ساعته
امکان پرداخت در محل امکان پرداخت در محل
امکان تحویل در محل امکان تحویل در محل