loader-img
loader-img-2
کتابانه
کتابانه

کتاب پیچ - زهرا شاهی

5 / -
موجود شد خبرم کن
دسته بندی :

کتاب پیچ نوشته زهرا شاهی توسط نشر چشمه به چاپ رسیده است.

زهرا شاهی در رمان پیچ به داستان یک زن می پردازد. تفسیر یک زن از خودش، زندگی و محیط اجتماعی ای که گاه و بی گاه در ذهن اش او را به کنجی می کشاند و چاره ای ندارد جز اینکه خودش را از حال به گذشته ببرد. شخصیت اصلی داستان شاید همان آدم عادی روبروی ما باشد که رفتارش را دوست داریم. یا ممکن است حتی خود ما باشیم که طوری رفتار می کنیم که دیگران دوست دارند.


برشی از متن کتاب


می خندیم. تازه دارم احساس خواهر بزرگتر بودن را کشف می کنم. بر می گردد کمی نگاهم می کند و یک دفعه می گوید "همیشه فکر می کردم بی عرضه ای، فقط زورت به من می رسه." احساس خواهر بزرگتر بودنم دمر می شود تو هونگ و زیر دسته هونگ پودر می شود. می دانسته. همیشه می دانسته من چقدر بی عرضه ام. حتما از همان وقتی که تو بالکن خانه ی مامان جان، دختره به مان گفت بی تربیت... دوست دارم پاک کن بردارم و تمام ذهنیات مزخرفی را که در مورد من دارد پاک کنم و فقط جمله ی " آفرین، حقش بود." را بگذارم بماند. بی عرضه. لیاقتم همین است. همه جا بی عرضه ام. بی عرضه ام که تو موسسه از پس هر کاری برمی آیم و همه را هم سر وقت و بی نقص تحویلشان می دهم. بی عرضه ام که بلد نیستم از زیر کار در بروم و مثل این چند روز هر وقت عشقم کشید کار را تعطیل کنم و تو بازی پرتاب قورباغه برای خودم امتیاز جمع کنم و بروم مرحله ی بعد. واقعا بی عرضه ام. چند تا مغازه ی دیگر را هم بالا پایین می کنیم. بالاخره از آخری یک چیزی می خرد و از فروشگاه می زنیم بیرون. من مدام به دست های سحر نگاه می کنم چه قدر بی عرضه ام که هیچ وقت به دست هایش درست و حسابی نگاه نکرده ام. کنج پاساژ یک رستوران فست فود بهمان چشمک می زند و اول سحر را و بعد من را پشت سر سحر می کشاند سمت خودش. فضا کم نور است و دیوارهایش تیره و میزهایش گرد و کوچک/ تقریبا نصف میزها پر است. پشت یکیسان نی نشینیم. سحر دستمال مرطوبی در می آورد و دست هایش را تمیز می کند. بعد آینه اش را در می آورد و خودش را چک می کند. زل می زنم تو صورتش؛ جوش قلمبه ی نوک دماغ. حتا وقتی کنکور داشت برایم مهم نبود قبول می شود یا نه. وقتی برایش خواستگار می آمد دلم نمی خواست فکرم را درگیر انتخاب هایش کنم. خودم تازه ازدواج کرده بودم و مسعود را مثل مجسمه ی بودا گذاشته بودم نوک زندگی ام و به خیال رسیدن به نیروانا، دهن کجی می کردم به ادم های خانه ای که خوشحال ترین شان داداش های گیر افتاده تو قاب عکس مامان بابا بودند. هوس می کنم برگردم.برگردم به همان روزها. "سحر یادته برای خودت جزوه ی ازدواج درست کرده بودی و برای خواستگارهات پرونده تهیه می کردی؟" می خندد و آینه را می گذارد توی کیفش. دوست دارم بخندد. "چی شد یاد خواستگارهای من افتادی؟" "همین طوری... این روزا زیاد می رم تو گذشته ها." "یادت مسعود سر خواستگاری حسام بهم چی گفت ؟ گفت یه سوال ساده ازش بپرس. این که شهر قم به چی معروف است؟ اگر گفت به سوهان یعنی طرف اهل شکمه. اگه گفت به حوزه ی علمیه و اینا یعنی دوز مذهبش بالاست. اگر هم گفت به زن صیغه ای، باید کلا بی خیالش بشم."

(کتاب های قفسه آبی 116) نویسنده: زهرا شاهی ناشر: چشمه

مشخصات


ثبت دیدگاه


دیدگاه کاربران

اولین کسی باشید که دیدگاهی برای "کتاب پیچ - زهرا شاهی" می نویسد

آخرین بازدید های شما

۷ روز ضمانت بازگشت وجه ۷ روز ضمانت بازگشت وجه
ضمانت اصالت کالا ضمانت اصالت کالا
۷ روز هفته ۲۴ ساعته ۷ روز هفته ۲۴ ساعته
امکان پرداخت در محل امکان پرداخت در محل
امکان تحویل در محل امکان تحویل در محل