loader-img
loader-img-2
کتابانه
کتابانه

کتاب پوکاهانتس - پینه دوز

5 / -
موجود شد خبرم کن
دسته بندی :

کتاب پوکاهانتس اثر والت دیزنی و ترجمه ی مهسا طاهریان از سوی انتشارات پینه دوز به چاپ رسیده است.

دختر سرخپوستی به نام پوکاهانتس همراه پدر و بقیه اعضای قبیله در جنگلی زندگی می کردند. پدرپوکاهانتس رئیس قبیله بود و هیچ کس حق نداشت روی حرف او حرفی بزند حتی اعضای خانواده اش، یک روز او دخترش را نزد خود فراخواند و به او گفت: جنگجوی شجاعی به نام کوکوئم به خواستگاریش آمده، کوکوئم پسر خیلی خوبی است، ولی پوکاهانتس هیچ علاقه ای به او ندارد. از طرفی به دلیل آداب و رسوم خاص قبیله شان چاره ای جز پذیرش حرف پدر ندارد. او ناراحت و پریشان نزد درخت جادویی در میان جنگل می رود. درخت بعد از شنیدن حرف های دخترک به او می گوید که در تصمیم گیری عجله نکند چرا که به زودی اتفاقات خوبی برایش می افتد. چند روز بعد هنگامی که پوکاهانتس مثل همیشه در جنگل مشغول گردش است ناگهان صداهایی از سمت ساحل می شنود خود را به آنجا می رساند، کشتی بزرگی را می بیند که در ساحل لنگر انداخته و مردانی از آن پیاده می شوند. در بین آن ها مرد جوانی توجه او را به خود جلب می کند. مرد جوان نیز متوجه حضور شخصی در پشت درختان می شود. پوکاهانتس از پشت درخت بیرون می آید و برای لحظاتی آن دو به هم خیره می شوند. به این ترتیب دختر زیبا، کاپیتان جان اسمیت که جوانی رعنا و شجاع است را می بیند و همین ملاقات سبب می شود تا علاقه ای بین آن ها ایجاد شود و زندگی شان برای همیشه تغییر کند ... کتاب "پوکاهانتس" این داستان جذاب را برای گروه سنی کودک و نوجوان به زیبایی و با نثری ساده روایت می کند، همچنین ابعاد کوچک، صفحات مصور و رنگی کتاب بر جذابیت آن می افزاید.

 


برشی از متن کتاب


آن روز در حالی که اسمیت در سرزمین جدید گشت و گذار می کرد، به آبشار بسیار بزرگ و درخشانی رسید. در آن سوی آبشار دختر جوان سرخپوستی را دید. او پوکاهانتس بود. برای لحظات طولانی نه او و نه پوکاهانتس حرکتی نکردند آن ها برای مدتی به هم خیره شده و حس  کردند که علاقه ای نسبت به هم دارند.   آن روز عصر پوکاهانتس تعداد کمی از کلمه های زبان مادری اش را به اسمیت یاد داد. اسمیت تا آن روز فکر می کرد سرخوپوست ها  وحشی هستند. اما ملاقات با پوکاهانتس  نظرش را به کل عوض کرد. او متوجه شد که آنها سرزمینشان را دوست دارد و در هماهنگی با آن زندگی میکنند. وقتی آن دو صحبت می کردند، میکو برای پیدا کردن بیسکویت دیگری جز داخل کیف اسمیت سرک میکشید. قطب نمای اسمیت را پیدا کرد و آن را نزدیک درختی که در آن اطراف بود تا برای گنج کوچکش مخفیگاهی پیدا کند. در آن هنگام راتکلیف به افرادش دستور داده بود که اطراف را برای یافتن طلا بگردند و حفاری کنند. در حالی که مهاجران جدید با سر و صدا از لابه لای درختان بیرون می آمدند و زمین را میکندند، فریاد کشید: طلا باید جایی همین جاها باشد. کوکوئم و جنگجوی دیگری به نام نامونتاک، زیر بوته هایی در اطراف پنهان شده بودند آنها با وحشت سرزمین شان را که داشت پاره پاره می شد نگاه می کردند. وقتی مهاجران تازه وارد آن ها را دیدند جنگی وحشتناکی در گرفت و نا مونتاک به شدت زخمی شد. کوکوئم در حالی که وحشت زده شده بود، دوستش را کشان کشان به روستا بازگرداند. کمی بعد هنگامی که پوکاهانتس به روستا بازگشت، متوجه شد که مردم خود را برای جنگ با مهاجران آماده کرده اند. سرزمین شان توسط این مهاجمان بیگانه و وحشی تخریب شده بود و حالا نامونتاک نیز زخمی شده بود. مهاجمان بیگانه باید متوقف می شدند...  

نویسنده: شرکت والت دیزنی مترجم: مهسا طاهریان انتشارات: پینه دوز


ثبت دیدگاه


دیدگاه کاربران

اولین کسی باشید که دیدگاهی برای "کتاب پوکاهانتس - پینه دوز" می نویسد

آخرین بازدید های شما

۷ روز ضمانت بازگشت وجه ۷ روز ضمانت بازگشت وجه
ضمانت اصالت کالا ضمانت اصالت کالا
۷ روز هفته ۲۴ ساعته ۷ روز هفته ۲۴ ساعته
امکان پرداخت در محل امکان پرداخت در محل
امکان تحویل در محل امکان تحویل در محل