loader-img
loader-img-2
کتابانه
کتابانه

کتاب پنی قشقرق 2 (یک فاجعه ی تمام عیار)

5 / -
وضعیت کالا : آماده ارسال
قیمت :
125,000 تومان
* تنها 1 عدد در انبار باقی مانده
افزودن به سبد خرید

کتاب یک فاجعه ی تمام عیار دومین جلد از مجموعه ی پنی قشقرق نوشته ی جوآنا نادین و ترجمه ی مونا توحیدی با تصویرگری جس میخائیل توسط نشر هوپا به چاپ رسیده است.

البته اسم او واقعا پتی قشقرق نیست. ولی چون خیلی شیطون است و همیشه شر به پا می کند پدرش به او پتی قشقرق  می گوید و بعد مثل غاز می خنند، البته پتی نمی داند کجای این قضیه دقیقا خنده دار است! پتی دوستی به نام " کاسمو " دارد که از قضا به دلیل شپش هایی که داشته موهایش را کچل کرده است. پنی قشقرق یک خواهر بزرگ تر از خودش که ظاهرا خیلی هم، اعصاب خورد کن است دارد. داستان های پتی در چند جلد کتاب چاپ شده است و در هر کتاب سه داستان از خرابکاری های پنی وجود دارد؛ پنی اصلا دوست ندارد خرابکاری کند. او فقط می خواهد به بقیه کمک کند ولی این کمک هایش منجر به خرابکاری می شود. همه ی خرابکاری هایش تقصیر ایده های به قول خودش درخشان منحصر به فردش است. او اصلا دلش نمی خواست پای مادر بزرگش در تله ای که او ساخته بود گیر کند و بشکند، قصدش صورتی کردن لباس خواهرش که ازصورتی بدش می آید نیست یا اینکه هیج وقت نمی خواست که لباس خودش و دوستش آبی شود. او فقط می خواهد به بقیه کمک کند. حال باید چه کار کند ؟  همه، همه ی تقصیرات را گردن او می اندازند؛ اما خب فقط او در این ماجراها تقصیر کار نیست...

 


برشی از متن کتاب


بالاخره شروع کردیم به کندن زمین و چیزهای خیلی هیجان انگیزی پیدا کردیم:
  1. یک نشان زنگ زده از موزه
ب) یک بشقاب شکسته
  1. کلید
  2. یک عالمه پیاز گل نرگس
  3. یک سکه یدو پنی خم شده ی دیگر
کاسمو گفت غیر از کلید عجیب و اسرار آمیز که حتما یک گنج زیر خاکی است، بقیه ی چیزها به درد نمی خورند. وقتی کلید را به مامان نشان دادیم، گفت این کلید اصلا هم اسرار آمیز نیست، همان کلید در پشتی خانه است که بابا برای روز مبادا زیر خاک قایمش کرده که پشت درنمانیم. البته بابا فراموش کرده بود که کلید را کجا خاک کرده، برای همین یک بار که واقعا پشت در ماندیم، مجبور شدیم با یک چوب گلف و چکس، در را بشکنیم و وارد خانه شویم ( البته فکر نکنید ماجرای پشت در ماندنمان تقصیر من بود. من فقط می خواستم ببینم که کلیدمان توی آن ترک روی سنگ فرش پیاده رو جا می شود یا نه). تازه مامان اصلا از دیدن پیاز های گل نرگس خوشحال نشد و گفت باید دوباره فوری خاکشان کنیم. ما هم همین کار را کردیم. وقتی داشتیم پیازها را خاک می کردیم، کفگیر کاسمو به چیزی فلزیبرخورد کرد و او گفت: «آهای رفقا این هم گنج مدفون.» درست است که دزد دریایی نبودیم، ولی باستان شناس که می توانستیم باشیم. البته بعدش مشخص شد که آن چیز فلزی یک گنج زیر خاکی نبود بلکه لوله ی آب بود. ناگهان فواره زد و پاشید همه جا. گفتم خیلی هم بد نشد، چون مامان همیشه دلش می خواست یک آب نما داشته باشیم، البته بعدش فهمیدیم که مامان آب نمایی نمی خواست که فواره اش یک راست آب را از پنجره ی آشپزخانه بپاشد توی خانه. می شد گفت که آن موقع دیگر مامان سه برابر ناراضی بود، به خاطر اینکه همان تازگی بابا لوله ها را برای پیدا کردن رونی (همان موش کلاسمان) از هم باز کرده بود و بعدش مجبور شده بودند آن ها را تعمیر کنند. مامان بزرگ وقتی اوضاع و احوال را دید، گفت یک ایده ی درخشان باستان شناسانه دارد. ایده اش از این قرار بود: دوستش، آرتور پیسون، که کچل است و پایین خیابان زندگی می کند و حالا برای تعطیلات به بنیدورم رفته، باغچه ی سبزیجاتی دارد که باید شخم زده شود. ما می توانستیم این کار را برایش انجام  دهیم، به این ترتیب با یک تیر سه نشان زده بودیم، هم کارمان مفید بود، هم هیجان انگیز و هم آرتور را غافل گیر می کرد. من که عاشق کارهای مفید و غافل گیر کننده هستم، اما مامان شک داشت کارمان خیلی مفید باشد و نگران بود که نتیجه ی آن به شکل بدی آرتور را غافلگیر کند. همان وقت بود که  لوسی بی. فینگان کله معلق زد و رفت توی کمد لباس ها. کارش اصلا مفید نبود، اما در عوض کلی غافل گیر کننده بود. مامان مجبور شد برود طبقه ی بالا تا او را از چوب لباسی جدا کند. ما هم از فرصت استفاده کردیم و به سرعت  تمام رفتیسم خانه ی آرتور پیسون، که خیلی کار طاقت فرسایی بود و شانس آوردیم  که چند تا بیسکوییت دیگر همراهمان بود. و مامان بزرگ راست  گفته بود، نتیجه ی کار کاملا غافل گیر کننده بود، برای اینکه ما یک دایناسور پیدا کردیم. ماجرا از این قرار بود که من با بیلچه ام باغچه را شخم می زدم و کاسمو هم با کفگیرش به مورچه ها کرم می ریخت. تا اینجای کار تنها چیزی که گیرمان آمده بود، یک سوت سوتک زنگ زده و چهار تا گاز مورچه ای بود. یکهو سر و کله ی خانم باتروث سیبیلوی اداره ی پست پیدا شد (همان خانمی که همیشه می گوید: «آهای! حواسم بهتون هست ها!)، و شک ندارم که با آن چشم های ورقلمبیده کاملا مواظب من بود، چون بهم گفت: پنلوپه جونز! مامانت خبر داره که داری باغچه ی آرتور پیسون رو بیل می زنی؟ ــ بله، خبر داره!

(سه داستان توی یک کتاب) نوبسنده: جوآنا نادین مترجم: مونا توحیدی تصوبرگر: جس میخائیل انتشارات: هوپا  

جوآنا نادین


ثبت دیدگاه


دیدگاه کاربران

اولین کسی باشید که دیدگاهی برای "کتاب پنی قشقرق 2 (یک فاجعه ی تمام عیار)" می نویسد

آخرین بازدید های شما

۷ روز ضمانت بازگشت وجه ۷ روز ضمانت بازگشت وجه
ضمانت اصالت کالا ضمانت اصالت کالا
۷ روز هفته ۲۴ ساعته ۷ روز هفته ۲۴ ساعته
امکان پرداخت در محل امکان پرداخت در محل
امکان تحویل در محل امکان تحویل در محل