loader-img
loader-img-2
کتابانه
کتابانه

کتاب پسری روی پل - نشر باژ

5 / -
موجود شد خبرم کن

کتاب پسری روی پل نوشته ی مایک کری و ترجمه ی بهنام حاجی زاده توسط نشر باژ به چاپ رسیده است.

این کتاب، روایتگرِ داستانِ سرزمین هایی ست که روزی ساکنانش گرفتار بیماری ای دور از باور شدند. با پخش شدنِ ویروسی ناشناخته، هر کسی که به آن مبتلا می شد، به انسانی با پوستی زمخت و قارچ زده تبدیل می شد که دیگر نمی توانست از مغزش استفاده کند و بدنش را غرایزی حیوانی در بر می گرفت. دستانش بی جان کنار بدنش می افتاد و سرش خمیده روی شانه هایش جا می گرفت. آن وقت تبدیل می شد به انسانی که جز جسمی انسانی، بویی از انسانیت نمی برد. فرد بیمار همیشه به دنبال طعمه می گشت، طعمه هایی از جنس انسان که با گاز گرفتنش، ویروس خود را نیز به او انتقال دهد و او را نیز به موجودی شبیه به خود تبدیل کند. در نگاه اول، این موجودات بی خطر به چشم می آمدند؛ البته تا وقتی که بویی از جانوری سالم به مشامشان نمی رسید و چیزِ جنبده ای از نظرشان نمی گذشت. اما زمانی که جنبده ای می دیدند و بویی به مشامشان می رسید، با چنان سرعتی به سمت آن یورش می بردند که گاه چندین نفرشان با هم بر خورد می کردند و زیر دست و پای یک دیگر له می شدند. با شیوع این بیماری کشور های مختلف، دستور تخلیه ی خانه ها را داده بودند و هر کس باید به مکان قرنطینه شده ای که در نظر گرفته شده بود پناه می برد، اما شمار تعداد کسانی که به بیماری مبتلا می شدند روز به روز بیشتر می شد. تا این که گروهی دوازده نفره که از دانشمندان و دکترانی تیزهوش و کاربلد، سربازان و تک تیراندازهایی شجاع و جثور تشکیل شدند تا میان این بیماران که اسمشان را ” گرسنه ” گذاشته بودند بروند و اطلاعاتی از آن ها کسب کنند؛ آزمایشاتی رویشان انجام دهند و یا با نمونه برداری های لازم از پوست، گوشت و مغزشان اطلاعاتی درباره ی این ویروس و چگونگی رشد یا از بین بردن شان به دست آوردند. اما آن ها نیز پس از ده سال و با دریغ نکردن هر گونه تلاش، از تحقیقات بازمانده بودند و امیدی به نجات دنیا نمی یافتند. تا این که پسری شجاع میان شان پیدا شد که...

 


برشی از متن کتاب


استفن گریوز بی حرکت ایستاده و در همان حالتی که بیشتر بعد از ظهر بدون تکان خوردن داشته، خشک شده است. به طرزی ساده و بی نقص شاد و خوش است؛ خوشی و شادمانی ای که حاصل مشاهدات و استنتاجات است. ذهنش یک رایانه است. هیچ محاسبات غیر متعصبانه اش را آشفته نمی کند. در ایستگاه سنجش آب در انتهای شرقی دریاچه، در مخزن پمپاژ اصلی است. تنها نیست. گرسنه ها دورش را گرفته اند و اگر متوجه بشوند او آنجاست، حمله می کنند و می خورندش؛ البته اگر زیادی سریع جم بخورد یا سر و صدای بلندی درآورد. از روی بو پیدایش نمی کنند: ژل شیمیایی که به بدنش مالیده از او حفاظت می کند و باعث می شود بوی وعده ای غذایی ندهد. حس ناآسودگی ایستادن این چنین ساکن و این چنین طولانی، چندان گریوز را اذیت نمی کند. طی مدتی طولانی مهارتش را بهبود بخشیده است. دو سال پیش، فردای روز تولدش و وقتی دکتر خان به او گفت اسمش در فهرست بلند بالای خدمه ی انتخاب برای روزالیند فرانکلین قرار دارد، تمرین را شروع کرده بود. مشاهده ی گرسنه ها از نزدیک چیزی بود که بی شک خیلی به کار می آمد، برای همین هم مهارت های لازم را تمرین کرده بود. معلوم است که فشار وارده به عضلات را حس می کند، ولی اجازه می دهد در حاشیه ی بیرونی ادراکش باقی ماند و نادیده اش می گیرد. آن قدر ها هم بد نیست. حالتی را انتخاب کرده که حداقل فشار را به دست و پایش وارد می کند و کنج دیواری جا گرفته تا اگر خسته شد، بتواند تکیه دهد و کمی استراحت کند. همچنین در آن حاشیه ی ادراکش که گاه و بی گاه بدون عجله ای غیر ضروری به آن رجوع می کند، زمانی که گذشته را محاسبه می کند. دارد ثانیه ها را به شکلی نیمه ناخود آگاه و منظم در ذهنش می شمارد، کاری که وقتی ده ساله بود به خودش یاد داد. می داند کم کم دارد به حد خود می رسد و به زودی باید بروی. زنگ هشداری تنظیم کرده است. وقتی شمارشگر درونی اش به صد و هشتاد هزار برسد که برابر است با زمان سپری شده ی تقریبی سه ساعت، به او علامت می دهد که وقت رفتن است. این کارش دو دلیل دارد. اما اول دما است. با سرد شدن هوای پیرامون گریوز. گرسنه ها متوجه او می شوند و او را نقطه ی گرمی غیر عادی در سرمای شبانگاهی می بیند. از روی گرمای بدنش می توانند رد او را بگیرند. دلیل دیگر این است که هر چه بیشتر اینجا بماند، احتمالش بیشتر می شود متوجه غیب او بشوند. چندن خوشایند نیست. گریوز از حرف زدن با بقیه خوشش نمی آید، البته غیر از دکتر خان و ( گاهی ) سرهنگ کارلایل. وقتی بقیه عصبانی یا ناراحت هستند که اصلاً خوشش نمی آید. آرزو می کند ای کاش می شد بدون بحث و جدل و توجیه کردن کارش، به او اجازه بدهند خطر را قبول کند. برای مشاهده ی گرسنه ها در حالت خفته و آرام شان به اینجا آمده است و خیلی چیزها برای دیدن هست. سکون و سکوتشان پر معناست.

نویسنده: مایک کری مترجم: بهنام حاجی زاده انتشارات: باژ  


ثبت دیدگاه


دیدگاه کاربران

اولین کسی باشید که دیدگاهی برای "کتاب پسری روی پل - نشر باژ" می نویسد

آخرین بازدید های شما

۷ روز ضمانت بازگشت وجه ۷ روز ضمانت بازگشت وجه
ضمانت اصالت کالا ضمانت اصالت کالا
۷ روز هفته ۲۴ ساعته ۷ روز هفته ۲۴ ساعته
امکان پرداخت در محل امکان پرداخت در محل
امکان تحویل در محل امکان تحویل در محل