کتاب نگاه کن من دانشمندم
95,000 تومان
یک روز که سروش کوچولو حوصله اش سر رفته بود، با یک بغل اسباب بازی رفت سراغ پدر بزرگ. پدر بزرگ در رختخواب نشسته بود و به نقطه ای خیره شده بود.
سروش گفت:« پدر بزرگ، اگر شما هم حوصله تان سر رفته، چطور است همین جا بازی کنیم؟»
پدربزرگ خندید و گفت: « خب، من همین الان هم دارم بازی می کنم!»
سروش گفت:« پدر بزرگ، شوخی نکنید! مگر بدون اسباب بازی می شود بازی کرد؟!»
پس چی که می شود! من دارم بازی فکری می کنم.
سروش با تعجب پرسید:« بازی فکری؟! این دیگر چه جور بازی ای است؟!» ...
(برشی از متن کتاب)
ثبت دیدگاه
دیدگاه کاربران