loader-img
loader-img-2
کتابانه
کتابانه

کتاب پاداش شاهزاده - هوپا

5 / -
موجود شد خبرم کن

کتاب پاداش شاهزاده نوشته ی فرناندو سورنتینو و ترجمه ی رضا اسکندری توسط نشر هوپا به چاپ رسیده است.

پاداش شاهزاده داستانی نسبتا کوتاه است از شاهان و شاهزاده هایی که سفری طنز گونه و تخیلی را رقم می زنند. در زمان های دور در کشور " نوبلانیا " پادشاه نابینایی به نام " آلِخینو " که علاقه شدیدی به شطرنج داشت زندگی می کرد. او سه پسر به نام های " اومبرتو "، " روبرتو " و " آلبرتو " داشت. روزی پسر بزرگ تر اومبرتو برای یافتن دارویی که چشمان پدر را شفا دهد راهی سفر شد. یک سال گذشت و از او خبری نشد، سال بعد روبرتو به همین منظور راهی سفر شد اما او نیز برنگشت. هر دو برادر توسط دزدها اموالشان به سرقت رفته بود و خودشان همراه دزد ها شده بودند و به سرقت از کاروان ها و افرادی می پرداختند که از دشت گذر می کردند. سرانجام برادر کوچک تر راهی سفری پرماجرا می شود. در ابتدا توسط دزدها و برادرانش بخشی از اموالش به سرقت می رود و بعد از پیمودن راهی طولانی به شهری عجیب می رسد و باقی مانده ی پول هایش را هم در آن جا از دست می دهد. سپس کبوتری عجیب او را راهنمایی می کند تا به شهری برود که درمان چشمان پدرش در آن جاست و به این ترتیب شاهزاده آلبرتو سفر پر از رنج و سختی خود را شروع می کند و ...

 


برشی از متن کتاب


پاداش شاهزاده در روزگار شاهان و شاهزاده ها که روزگار داستان های زیبا بود، هنوز چیزهای زیادی اختراع نشده بود، مثل هواپیما و ماشین. اما قطار چرا! چراغ های پیه سوز را نمی شناختند اما چراغ های برقی به وفور وجود داشت. مردم دوربین های عکاسی فوق العاده ای در اختیار داشتند، اما میلی سرکوب شده آن ها را به نقاشی با رنگ های روغنی، گواش یا آب رنگ وا می داشت. همه با خط بسیار خوب، با جوهرهای سیاه، آبی، سبز یا قرمز روی کاغذهای سفید و نارنجی می نوشتند، اما فکر ماشین تایپ حتی به ذهنشان نمی رسید. در همین دوران پادشاه ها و شاهزاده ها، در پادشاهی نوبلانیا، کشور کوچکی در دشت های خشک قفقاز استوایی، شاهی زندگی می کرد که پس از مرگ همسرش کور شده بود. این پادشاه آلخینوی شطرنج باز بود و سه پسر داشت، شاهزاده اومبرتو، شاهزاده روبرتو و شاهزاده آلبرتو. این سه شاهزاده به خاطر بلایی که سر چشم های پدرشان آمده بود بسیار غمگین بودند، پدری که هر قدر فرزندانش از کودکی دور و دورتر می شدند، او به پیری نزدیک و نزدیک تر می شد. همان طور که در دربار می گفتند، اومبرتو، روبرتو و آلبرتو انسان های خوبی بودند. آن ها با یکدیگر تفاوت هایی داشتند، برای مثال می گفتند امبرتو و روبرتو کمی سرخوش تر، شوخ طبع تر و پرشورتر بودند، ولی آلبرتو جدی بود. هرچند او هم هر زمان دلش می خواست به نمایش و شوخی و خنده می پرداخت. داستان اومبرتو پسر بزرگ یک روز پس از بیست و سومین جشن تولدم، در تالار بازی های کاخ با پادشاه روبه رو شدم. آلخینو با صدراعظم بابیلونیو، مرد مورد اعتمادش، جکرز بازی می کرد و بابیلونیو، بر اساس دستورات شاه، یک بار با مهره های سفیدو یک بار با مهره های سیاه بازی می کرد. به شاه گفتم: «ببخشید پدر مزاحم بازی تان می شوم. آمده ام من را دعا کنید زیرا می خواهم بروم و برای کوری شما درمانی پیدا کنم. وقتی با درمان به قصر برگردم می توانید بابیلونیوی نابغه را واقعا شکست بدهید.» آلخینو گفت: «نمی دانم منظورت از واقعا چیست. اما اومبرتوی عزیز، دلایلی که می آوری مانع نمی شوند نصیحتت نکنم تا بی خیال رفتن از قصر شوی. با هزار و یک خطر رو به رو می شوی و آخر سر درمان لازم را پیدا نمی کنی. زیرا هر دو خوب می دانیم چنین درمانی وجود ندارد.» با اصرار گفتم: «به هر حال قصد دارم این کار را انجام بدهم.» -مگر همین بابیلونیو، صدراعظم خردمندتان، تمام کشورهای جهان را در جست و جوی درمان چشم های نابینای من زیر پا نگذاشت؟ هیچ چیزی به دست نیاورد جز شکست و نا کامی. فکر کردم عنوان خردمند خیلی به صدراعظم نمی چسبد!  ...

نویسنده: فرناندو سورنتینو ترجمه ی: رضا اسکندری انتشارات: هوپا  


ثبت دیدگاه


دیدگاه کاربران

اولین کسی باشید که دیدگاهی برای "کتاب پاداش شاهزاده - هوپا" می نویسد

آخرین بازدید های شما

۷ روز ضمانت بازگشت وجه ۷ روز ضمانت بازگشت وجه
ضمانت اصالت کالا ضمانت اصالت کالا
۷ روز هفته ۲۴ ساعته ۷ روز هفته ۲۴ ساعته
امکان پرداخت در محل امکان پرداخت در محل
امکان تحویل در محل امکان تحویل در محل