loader-img
loader-img-2
کتابانه
کتابانه

کتاب و باز هم سفر - افق

5 / -
موجود شد خبرم کن

کتاب و باز هم سفر نوشته ی ناصر یوسفی توسط نشر افق به چاپ رسیده است.

این داستان روایتگر قصه سه جوان 14ساله است که بر حسب رسم و رسومات مردمان شهرشان، بعد از رسیدن به چهارده سالگی باید راهیِ سفری پر از ماجرا شوند. این سفر بخشی از قانون بزرگ شدنشان است. آن ها از کودکی جوری تربیت شده اند که برای سفری بزرگ آماده باشند. مردم شهر معتقد بودند که هیچ چیز جز سفر نمی تواند بچه ها را بزرگ کند و تجربه های زندگی را در اختیارشان بگذارد. هر نوجوان روزی آغاز کننده ی سفری است که بازگشتش مشخص نیست. " سام " هم از همین میترسد. " پونه "، " شوکا " و سام حالا 14ساله شدند و باید سفرشان را آغاز کنند. اما سام! سام از کودکی آرزو می کرد تا وقتی به این سن رسید این رسم پایان یابد. همه جاده و سفر ها را نفرین می کرد و از هر مهارت یا هر کاری که او را به یاد این سفر می انداخت متنفر بود، اما حالا باید آغازگر سفرش باشد. اما چه ماجرایی در انتظار او و پونه و شوکا است...

 


برشی از متن کتاب


دم غروب سام به مزرعه ای رسید. می دانست همان حوالی می تواند خانه یا خانه هایی را پیدا کند. کمی جلوتر یک کلبه ی روستایی دید. دورتا دور کلبه و زمین های اطرافش نرده های چوبی بود. به طرف کلبه رفت. پیرزنی توی باغچه اش مشغول چیدن سبزی بود. جلوتر رفت. لبخندی زد و پرسید: شما در خانه تان آب دارید؟ می دانست سوال بی موردی است. پیرزن صاف شد و به او نگاه کرد. انگار او هم فهمیده بود که سوال بی موردی است. مگر می شود در خانه ای یک لیوان آب برای یک مسافر پیدا نشود. پیرزن به طرف کلبه رفت و با یک لیوان بزرگ آب برگشت و از لای نرده ها به سام داد: چیز دیگری نمی خواهی؟ سام آب را نوشید. چقدر تشنه اش بود. پیرزن با مهربانی پرسید: اهل این طرف ها نیستی. تا به حال تو را ندیده ام. از کجا می آیی؟ به کجا می روی؟ _ مسافرم! می خواهم دنیا را بگردم. پیرزن با تعجب به او نگاه کرد و گفت: تنهایی؟! فکر نمی کنی برای گشتن دنیا کمی زود باشد؟ حتی کولی ها هم تنهایی سفر نمی کنند. قلب سام گرفت. نام کولی ها دوباره به گوشش خورد. این همه راه دویده بود تا از خاطره ی آن ها فرار کند. مگر این پیرزن با کولی ها چه میانه ای داشت؟ چرا نام آن ها را به زبان آورد؟ نمی دانست چه بگوید. فقط گفت: من به جاده اعتماد دارم! پیرزن با شگفتی بیشتری به او نگاه کرد و گفت: اعتماد داری؟ به چی اعتماد داری؟ جاده طولانی است. مدتی دیگر شب می شود. چه کسی به تو گفته که در این سن و سال باید به جاده اعتماد کنی؟ سام فکر کرد که چه بگوید؟ بگوید که یک زن جوان کولی فالش را گرفته و توی فال به او گفته باید به جاده اعتماد کند؟! بگوید خانواده اش به جاده اعتماد داشتند و او را تنهایی راهی سفر کرده اند؟ بگوید از زندگی با کولی ها آموخته است که جاده و خود زندگی قابل اعتماد است؟ می ترسید نام کولی ها را ببرد. مبادا کولی ها خانه او را هم غارت کرده باشند. پیرزن جلوتر آمد. در نرده ای را باز کرد و گفت: به جای این که اعتماد کنی، بهتر است مراقب باشی. مراقب بودن بهتر از اعتماد کردن است...

نویسنده: ناصر یوسفی انتشارات: افق  

ناصر یوسفی


ثبت دیدگاه


دیدگاه کاربران

اولین کسی باشید که دیدگاهی برای "کتاب و باز هم سفر - افق" می نویسد

آخرین بازدید های شما

۷ روز ضمانت بازگشت وجه ۷ روز ضمانت بازگشت وجه
ضمانت اصالت کالا ضمانت اصالت کالا
۷ روز هفته ۲۴ ساعته ۷ روز هفته ۲۴ ساعته
امکان پرداخت در محل امکان پرداخت در محل
امکان تحویل در محل امکان تحویل در محل