loader-img
loader-img-2
کتابانه
کتابانه

کتاب ویرانه های گورلان (جنگاوران جوان: جلد اول)

5 / -
وضعیت کالا : آماده ارسال
قیمت :
72,000 تومان
* تنها 1 عدد در انبار باقی مانده
افزودن به سبد خرید

کتاب ویرانه های گورلان اولین جلد از مجموعه ی جنگاوران جوان به قلم جان فلنگن با ترجمه ی مسعود ملک یاری از سوی نشر افق به چاپ رسیده است.

"ویل" مانند بقیه بچه های بی سرپرست در قلعه ای که "بارون آرالد"، فرمانروای منطقه ی "ردمونت" در سرزمین "گورلان" بنا کرده زندگی می کند. ویل را در زمان نوزادیش فردی ناشناس به قلعه سپرده و اکنون او پسری پانزده ساله است که باید مانند بقیه دوستانش قلعه را ترک کرده و وارد دنیایی جدید شود. هر ساله ماموران مدرسه ی نظامی به قلعه می آیند تا پسرها و دخترهای شایسته را برای ورود در رشته های مختلف انتخاب کنند. در این میان بچه هایی که دارای اندام درشت و قوی هیکل هستند شانس بیشتری برای انتخاب شدن دارند. بلاخره روز انتخاب فرا می رسد و هر یک از استادکاران دانش آموزی را برمی گزینند تا این که نوبت به ویل می رسد اما از نظر همه ی استادان او به خاطر جثه ی بسیار ریزش شرایط ورود به مدرسه ی نظامی را ندارد. ویل از نامه ای که زمان تحویلش به پرورشگاه در لباسش بوده می داند پدرش جنگجویی شجاع و دلیر بوده و تمام این سال ها با فکر این که یک شوالیه دلاور همانند پدرش شود زندگی کرده و اکنون با نظری که ماموران در مورد او دارند بسیار ناامید می شود. اما در همین لحظه رنجری به نام "هالت" که همراه ماموران است از بارون آرالد اجازه می گیرد که ویل را همراه خودش برده و تعلیمات لازم برای رنجر شدن را به او بدهد. رنجرها افرادی ریزه جثه اما بسیار فرز و چابک هستند که تحت آموزش هایی سخت قرار می گیرند تا در مواقع لزوم و قبل از ورود نیروهای نظامی از سرزمینشان دفاع کنند. ویل که همیشه از رنجرها متنفر بوده از این تصمیم حسابی عصبانی می شود اما چاره ای جز پذیرش این موضوع ندارد. از طرفی "مورگاراث" که پادشاه منطقه ی گآرالوئن" از سرزمین گورلان بوده سال ها پیش به دلیل خیانت هایش به منطقه ای دور افتاده تبعید شده. او در تمام این سال ها در کوهستان "باران و ظلمت" زندگی کرده و موجوداتی به نام "وارگال ها" که نیمی انسان و نیمی حیوان هستند را در اختیار خودش درآورده و آن ها را تحت آموزش های نظامی قرار داده است تا در فرصتی مناسب به گورلان حمله کرده و تاج و تختش را پس بگیرد. آیا ویل جوان که تحت آموزش های لازم برای تبدیل شدن به یک رنجر است موفق می شود در نجات سرزمینش از چنگ موراگاث کاری انجام دهد؟

 


برشی از متن کتاب


هالت با هدفی که ویل در نظر گرفته بود، نگاهی انداخت و سرش را جنباند: «بد نیست، آفرین.» و ادامه داد: «بی شک تیراندازیت پیشرفت کرده.» ویل نمی توانست جلوی لبخندش را بگیرد. چنین تشویقی از طرف هالت امیدبخش بود. هالت که متوجه خوشحال ویل شده بود، اضافه کرد: «با تمرین بیشتر ـ تمرین خیلی بیشتر ـ شاید به یک تیرانداز معمولی تبدیل بشی.» ویل منظور او از تیرانداز معمولی را نمی فهمید، ولی احساس می کرد که باید مرحله ی خوبی باشد. لبخند ویل محو شد و هالت با حرکت دستش موضوع را خاتمه داد: «تیراندازی دیگه کافیه بریم.» این را گفت و حرکت کرد. او راه باریکی به سمت جنگل رفتند. ویل که باید می دوید تا به رنجر برسد، پرسید: «کجا می رویم؟» هالت به درختان نگاهی انداخت و روبه آن ها پرسید: «چرا این پسراین قدر سوال می کنه؟» مسلما درختان جوابی نداشتند. یک فرسنگی راه رفتند تا به چند کلبه در دل جنگل رسیدند. ویل آن قدر سوال داشت که کم مانده بود منفجر شود، ولی می دانست که هالت جواب نمی دهد و به همین دلیل دندان به چکر گذاشته بود. دیر یا زود از علت آمدنشان به این مکان خبردار می شد. هالت به سوی بزرگ ترین کلبه رفت و به ویل اشاره کرد که دنبالش برود. هالت درآمد: «سلام باب پیر.» ویل صدای جنبیدن کسی را در کلبه شنید و بعد پیرمردی چروکیده با ریشی بلند و تیره که به سفید چرک می زد، دم در ظاهر شد. تقریبا مو نداشت. وقتی لبخند زنان برای خوش آمد گویی به سمت آن ها امد، ویل نفسش را حبس کرد. باب پیر بوی اصطبل می داد. اصطبلی که مدت ها تمیز نشده بود. باب پیر گفت: «سلام بر تو رنجر. این کیه با خودت آوردی؟» و با اشتیاق تمام ویل را برانداز کرد.» هالت گفت: «شاگرد جدیدمه، ویل. ویل، این آقا، باب پیره.» ویل مودبانه گفت: «صبح بخیر قربان.» پیرمرد با صدایی شبیه قدقد زیر خنده زد: «به من می گه قربان. شنیدی رنجر؟ به من می گه قربان! خوب رنجری می شه این یکی.» ویل خندید. با این که پیرمرد کثیف و شلخته ای بود، دوست داشتنی به نظر می آمد. شاید به این خاطر که خیلی مرید هالت نبود. ویل تا حالا ندیده بود که کسی این قدر با رنجر عبوس صمیمی و خودمانی باشد. هالت با بی حوصلگی غری زد: «آماده اند؟» پیرمرد دوباره صدایی شبیه قدقد درآورد و سرش را چندین بار تکان داد: «آره. آماده اند بیا نشونت بدم.» پیرمرد به زمین اسب دوانی پشت کلبه ها هدایتشان کرد. در انتهای زمین آلاچیقی چوبی بود که از دو ستون و یک سقف ساخته شده بود و دیوار هم نداشت. باب پیر چنان سوتی کشید که ویل را از جا پراند. پیرمرد به سمت آلاچیق اشاهر کرد و گفت: «ایناهاش، می بینی؟» ویل با دقت نگاه کرد و دو اسب کوچک را دید که انتهای زمین یورتمه به سمت پیرمرد می آمدند. نزدیک تر که آمدند دید که یکی از آن ها قد و قواره ای معمولی دارد و آن یکی ریز جثه تر است. هر دو پشمالو و کوتاه قد بودند و شباهتی به اسب های چموش و سرکش بارون ها و شوالیه ها نداشتند. اسب بزرگ تر بلافاصله یورتمه رفت به طرف هالت...        

(پرفروش ترین به انتخاب نیویورک تایمز) نویسنده: جان فلنگن مترجم: مسعود ملک یاری انتشارات: افق

جان فلنگن


ثبت دیدگاه


دیدگاه کاربران

اولین کسی باشید که دیدگاهی برای "کتاب ویرانه های گورلان (جنگاوران جوان: جلد اول)" می نویسد

آخرین بازدید های شما

۷ روز ضمانت بازگشت وجه ۷ روز ضمانت بازگشت وجه
ضمانت اصالت کالا ضمانت اصالت کالا
۷ روز هفته ۲۴ ساعته ۷ روز هفته ۲۴ ساعته
امکان پرداخت در محل امکان پرداخت در محل
امکان تحویل در محل امکان تحویل در محل