loader-img
loader-img-2
کتابانه
کتابانه

کتاب وقتی من بچه بودم - محراب قلم

5 / -
موجود شد خبرم کن

کتاب وقتی من بچه بودم به قلم اریش کستنر و ترجمه ی سپیده خلیلی، توسط انتشارات محراب قلم به چاپ رسیده است.

کتاب "وقتی من بچه بودم" به نوعی زندگی نامه ی خود نویسنده است. "اریش کستنر" پیش از آن که به وقایع زندگی اش بپردازد پیشینه ای از خانواده ی مادری و پدری اش، محیط زندگی آن ها و شرایط اجتماعی و سیاسی آلمان در قرن نوزدهم را به تصویر می کشد. او معتقد است انسان اگر بخواهد زندگی نامه ی خودش را تعریف کند ابتدا باید از  نزدیکان، آدم های مرتبطی که در روند زندگیش تاثیر گذار بوده اند و گذشتگان بگوید. به همین دلیل در فصل هایی جداگانه از تولد تا بزرگسالی مادر و پدرش را بررسی کرده، سپس نحوه ی آشنایی آن دو با یکدیگر و ازدواجشان را توضیح می دهد. بعد به تولد، دوران کودکی، خاطرات زمان تحصیل، ویژگی های رفتاری، بیان علایق خود و این که تنها فرزند خانواده ی کنستر و پسری مودب، درس خوان و مسئولیت شناس بوده می پردازد. او از مادرش به عنوان مهم ترین شخص در پیشرفت هایش یاد می کند. مثلا آیدا کستنر وقتی متوجه می شود پسرش به پیاده روی بسیار علاقه مند است با وجود این که در آن زمان خانم ها هرگز پیاده به گردش نمی رفتند و این کاری خارج از عرف بوده، ساعت ها همراه فرزندش به پیاده روی می رفت. در واقع اریش به صورت داستان گونه خاطرات تلخ و شیرین زندگی اش را با قلمی افسونگر برای ما بیان می کند. البته روند داستان به صورت خطی و منظم نیست بلکه در بعضی قسمت ها به گذشته و یا آینده می رود. در حقیقت هر فصل فرازی از نکات مهم زندگیش، اتفاقات و شخصیت های تاثیر گذار بر او را دربر می گیرد.

 


برشی از متن کتاب


او پس از هفت سال زندگی زناشویی در بیست و سوم فوریه سال 1899 حدود ساعت 4 صبح در خیابان کونیگزبروکر، پسر کوچولویی به دنیا آورد که سرش پر از مو های طلایی فرفری بود. و قابله ی اعصا قورت داده و جدی، خانم شرودر تصدیق کرد که: چه بچه ی خوشگلی! عکسی از سال اول تولد دارم به مرور زمان،  رنگش به زردی زده است. این عکس، نویسنده کتاب های محبوب و معروف آینده را با یک پیراهن دخترانه روی پوست خرس قطبی نشان می دهد. عکس از آن جا که نمی تواند دروغ بگوید، مدرک خوب و بی عیب و نقصی است. اما راستی، هیچ فکر کرده اید که همه همه ی مردم بی استثنا، گوشهای شان توی عکس خیلی خیلی بزرگ می افتد؟ گوش هایی که خیلی خیلی بزرگتر از واقعیت هستند؟ آن قدر بزرگ که آدم فکر می کند می تواند شب ها به جای روانداز گوش هایش را رویش بکشد؟ بنابراین ممکن است در بعضی موارد عکس هم آدم را گول بزند. بی هرحال حالا چه موی بور و چه موی سیاه من را کمی بعد از تولدم در کلیسای زیبا و قدیمی درای  کونیگز که در خیابان اصلی بود غسل تعمید پروتستانی دادند و اسمم را به طور رسمی امیل اریش گذاشتند. سال ها بعد من توی همان کلیساو به وسیله ی همان کشیش، یعنی کشیش وینتر دین مسیح را رسماً پذیرفتم. آن روز،  آخرین یکشنبه قبل از عید پاک سال 1913 بود. و باز هم چند سال بعد، من در آن کلیسا صبح روزهای یکشنبه در اجرای برنامه مخصوص کلیسا برای بچه ها کمک می کردم. البته جای این موضوع این جا نیست. خاطرات دوران کودکی چیز بخصوصی است. نمی دانم چرا چند خاطره از 3 سالگی ام  به یاد می آورم، ولی اصلا چیزی از چهار یا پنج سالگی ام به یاد ندارم. چرا هنوز پزشک مسئول و پرستار دلسوز باغ کوچک کلینیک خصوصی را به یاد می آورم! جراحی کوچکی روی پایم انجام داده بودند. زخم باندپیچی شده، مثل آتش می سوخت. آن زمان من می توانستم راه بروم ولی مادرم من را بغل کرد و به خانه برد. من هق هق گریه می کردم. او دلداری ام می‌داد. هنوز هم حس می کنم که چقدر سنگین بودم و دست های او چقدر خسته شدند. درد و ترس خوب در حافظه آدم باقی می ماند. چرا من آقای پاتیتس و  آتلیه اش را به یاد می آورم. آتلیه عکس های پرتره هنری که در خیابان بائتسنر بود. یک لباس دخترانه ملوانی کوچک پوشیده بودم که یقه اش از پارچه پیکه بود. یک جفت جوراب سیاه پوشیده بودم که پایم را می خواراند و یک جفت کفش بند دار. امروز دختر بچه ها شلوار می پوشند، آن وقتها پسر بچه ها دامن می پوشیدند! آن روز من پشت یک میز کوچک خراطی شده ایستادم. روی میزیک کشتی بادبانی  رنگارنگ بود. آقای پاتیتس عکاس هنرمند پشت یک دوربین پایه بلند ایستاد. بعد سرش را زیر یک پارچه سیاه برد و به  من دستور داد لبخند بزنم. وقتی که به دستورش اعتنایی نمی کنم، عروسکی را که دست و پایش با نخ تکان می خورد از جیبش درآور.د آن را در هوا تکان داد و با شوق و ذوق زیاد فریاد زد: هو هو این جا را ببین! هوهو این جا را ببین! آقای پاتیتس به نظرم خیلی لوس و بی مزه آمد، با وجود این به او لطف کردم، به خودم فشار آوردم و به خاطر مامان که در آن جا ایستاده بود لبخندی اجباری به لب آوردم.      

نویسنده: اریش کستنر مترجم: سپیده خلیلی انتشارات: محراب قلم  


ثبت دیدگاه


دیدگاه کاربران

اولین کسی باشید که دیدگاهی برای "کتاب وقتی من بچه بودم - محراب قلم" می نویسد

آخرین بازدید های شما

۷ روز ضمانت بازگشت وجه ۷ روز ضمانت بازگشت وجه
ضمانت اصالت کالا ضمانت اصالت کالا
۷ روز هفته ۲۴ ساعته ۷ روز هفته ۲۴ ساعته
امکان پرداخت در محل امکان پرداخت در محل
امکان تحویل در محل امکان تحویل در محل