loader-img
loader-img-2
کتابانه
کتابانه

کتاب وقتی بابام کوچک بود 1 - آفرینگان

5 / -
موجود شد خبرم کن

کتاب وقتی بابام کوچک بود اولین جلد از این مجموعه نوشته ی علی احمدی با تصویرگری رودابه خائف توسط نشر آفرینگان به چاپ رسیده است.

وقتی بابام کوچک بود شامل 12 داستان کوتاه است که پسر بچه ای با توجه به خاطرات پدر از دروان کودکی اش روایت می کند. پدر راوی، در هر داستان خرابکاری هایی به بار می آورد که خواندنش برای کوچک ترها جالب و برای بزرگترها یک نوستالژی بامزه است. مثلا داستان شکارچی هیولا یکی از خاطراتی است که پدر برای پسرش تعریف کرده و حالا او به عنوان داستان روایت می کند. وقتی پدر، پسر کم سن و سالی بود، شیطنت و خیال بافی های زیادی می کرد. او و بچه های همسایه فکر می کردند در انباری روی پشت بام هیولایی زندگی می کند که شب ها سراغ بچه ها آمده و گوشش هایشان را گاز می گیرد. یک روز بابا به همراه بقیه دوستانش تصمیم می گیرند به هر طریقی شده هیولا را پیدا کنند و او را از بین ببرند. آن ها مخفیانه به انباری می روند؛ اما به محض ورودشان برق قطع و در انباری با صدای وحشتناکی بسته می شود ؛ در همان لحظه دو موجود عجیب و غریب روی سر و صورت بچه ها می پرد و به این ترتیب آن ها پا به فرار گذاشته و هراسان به خانه هایشان بر می گردند. اما بابا و بچه ها بعد از اتفاق آن شب عزمشان در به دام انداختن هیولا راسخ تر شد. آن ها بدون این که به عواقب کارشان فکر کنند، تصمیم گرفتند دفعه‌ی بعد مجهزتر وارد انباری شوند. بچه ها هر کدام سعی کردند وسیله ای مناسب شکار از میان وسایل پدر و مادرشان برداشته و دوباره سراغ هیولای انباری بروند ...

 


فهرست


  • شکارچی هیولا
  • فضانورد کوچک
  • ضد شوک
  • عکس دودی
  • ستون دوستی
  • خروس جنگی
  • بابام دلش انار می خواست
  • حیوانات نیمه اهلی
  • کوچک ترین چترباز دنیا
  • ساعت ضد چکش
  • امیرآقا نفتی
  • همه ی غذاهایی که بابام دوست نداشت

برشی از متن کتاب


وقتی بابام کوچک بود، نزدیک ظهر یکی از روزهای تابستان، بابام و جوجه کوچولویش روی میز نزدیک پنجره ایستاده بودند و منتظر بابای بابام بودند، آخر روز پنجشنبه بود و بابای بابام زود می آمد خانه. تازه، آن شب مهمان داشتند و این یعنی یک عالم میوه و شیرینی ... یکدفعه یک جیپ ارتشی پیچید توی کوچه و بابام هم گرومبی پرید وسط فرش و مثل تیر از پله ها رفت پایین. خانم همسایه ی پایینی دم در خانه شان ایستاده بود و بابام همان طور که داشت می رفت پایین گفت: «سلام.» خانم همسایه گفت: «می دونم بابات رو خیلی دوست داری اما هر بار که از روی میز می پری پایین، سقف خونه ی ما نیم متر می آد پایین! تو که زیر سقف خفه بشیم ...؟! ها ...؟!» بابام گفت: «نه. نمی خوام.» بابام گردنش را دراز کرد و پاورچین پاورچین راه افتاد. خانم همسایه خندید و گفت: «خیلی خب! بخشیدمت، برو.» بابام مثل گلوله در رفت و رفت پایین. بابای بابام وقتی بابام را دید گفت: «این هندونه رو نگه دار تا من بقیه ی میوه ها رو بذارم پایین.» بابای بابام ته هندوانه را گذاشت روی زمین و ایستاده داد بغل بابام. آقا! هندوانه هم از بابام درازتر بود هم پهن تر. بابام با همه ی زورش هندوانه را دو دستی بغل کرده بود اما هندوانه اولش رفت به چپ، بعد رفت به راست و وقتی آمد به طرف دماغ بابام، طفلکی بابام نتونست آن را نگه دارد و هر دوتایشان خوردند زمین. بابام چهار دست و پایش را حلقه کرده بود دور هندوانه و ول کن نبود که ناگهان هندوانه ی بدجنس توی سرازیری پارکینگ شروع کرد به قل خوردن و بابام را با خودش بردن. وقتی هندوانه می خورد زمین گفت: «گرومپ»، وقتی بابام می خورد زمین جیغ می زد... بابای بابام وسط راه آن ها را گرفت و بلند کرد و گفت: «سالمی پسر!» بابام گفت: «بله! سالمه ... نگذاشتم بترکه ...!» بابای بابام خندید و گفت: «آفرین! اما من حال تو رو پرسیدم نه هندونه رو، حالا ولش کن.» بابام هر چهار دست و پایش را از دور هندونه باز کرد و ولش کرد. بابای بابام گفت: «بیا این پاکت سیب گلاب رو بگیر برو بالا، بقیه رو هم خودم می آرم.» بابام از پله ها رفت بالا. توی راه پله ها بابام که عاشق سیب گلاب بود، دو تا سیب بزرگ را گاز زد و خورد و یک سیب کوچولو را هم درسته قورت داد که آقا! صدای بابای بابان توی راه پله ها پیچید: «آهای پسر! سیب رو نشسته می خوری و آشغالش هم از پنجره می ریزی تو کوچه؟! صبرکن بیام بالا، حالیت می کنم...» بابام بدو بدو رفت و زیر چادر مامانش قایم شد. وقتی بابای بابام آمد بالا گفت: «این پسره کجاست؟» مامان بابام گفت: «چی شده...؟!» بابام از ترس این که پاهاش معلوم بشود دو دستی پیراهن مامانش رو گرفت و پاهاش رو جمع کرد بالا... که آقا! پیراهن مامانش پاره شد و بابای بیچاره ام مثل توپ خورد زمین و از زیر چادر افتاد بیرون ...  

نویسنده: علی احمدی تصویرگر: رودابه خائف انتشارات: آفرینگان  


ثبت دیدگاه


دیدگاه کاربران

اولین کسی باشید که دیدگاهی برای "کتاب وقتی بابام کوچک بود 1 - آفرینگان" می نویسد

آخرین بازدید های شما

۷ روز ضمانت بازگشت وجه ۷ روز ضمانت بازگشت وجه
ضمانت اصالت کالا ضمانت اصالت کالا
۷ روز هفته ۲۴ ساعته ۷ روز هفته ۲۴ ساعته
امکان پرداخت در محل امکان پرداخت در محل
امکان تحویل در محل امکان تحویل در محل