loader-img
loader-img-2
کتابانه
کتابانه

کتاب وعده گاه شیر بلفور و داستان های دیگر

5 / -
موجود شد خبرم کن
دسته بندی :

درباره‌‌ی کتاب وعده گاه شیر بلفور و داستان های دیگر

کتاب "وعده گاه شیر بلفور"، مجموعه ی هفت داستان کوتاه و بلند تحت عناوین "نامزد و مرگ"، "بازگشت بیبندوم"، "سالگرد"، "مردی از اوکراین"، "وعده گاه شیر بلفور"، "ناله های بلند" و "گم گشته" را در برمی گیرد که همگی گزیده ای از داستان های کتاب "ناله های بلند" اثر "ژیل پرو" هستند. کلیه ی این قصه ها بر اساس واقعیت و وقایع تاریخی تدوین شده اند و فقط قصه ی اول، به تاریخ مرتبط نیست. در داستان "نامزد و مرگ"، شخصیت اصلی قصه، "آندره"، مردی بیست و هشت ساله است و در خانه ای ویلایی زندگی می کند که رو به روی آن کلیسا و گورستانی بزرگ قرار دارد. "ماریون" نامزد "آندره" می باشد که خیلی به هم علاقه مند هستند. در ابتدای داستان می خوانیم که "آندره" جهت استخدام کارگری برای انجام امور منزلش، فردی را استخدام کرده و بنا بر قرارداد استخدام، کارگر مذکور باید روز دوشنبه، کار خود را آغاز کند. اما او به همراه همسر و دختر پنج ساله اش، بدون هماهنگی قبلی، روز یک شنبه وارد ویلای "آندره" می شوند. در ادامه، نویسنده، ماجرای خواندنی ورود این خانواده به منزل "آندره" و اتفاقات پیش روی آن ها را برای خواننده شرح داده و او را با شخصیت های قصه همراه می سازد.

برشی از متن کتاب

نامزد و مرگ روز یکشنبه وارد شدند و حال آن که آندره از نامه چنین فهمیده بود که زودتر از دوشنبه نخواهند آمد. نزدیک ساعت چهار و نیم بعدازظهر، اتومبیل پژوی کهنه آن ها به درون حیاط آمد و زیر پنجره اتاق او ایستاد. یک صندوق فلزی و یک صندوق بزرگ چوبی و دو چمدان چرمی روی باربند اتومبیل بسته شده بود. صندوق فلزی فرورفته و صندوق چوبی ترک خورده بود و دور چمدان های مملو از اثاث تسمه پیچیده بودند. آندره پیشانی خود را به دستگیره پنجره چسبانده بود و، با هر نفس، سرش را می چرخاند تا بخار دهانش شیشه را تار نکند. نخست موهای مجعد دختربچه چهارپنج ساله ای را دید که از در عقب خارج می شد و سپس، از درهای جلو، موهای بور و کوتاه زن و موهای پرپشت فلفل نمکی مرد را دید. با این همه، از نامه چنین برمی آمد که مرد سی و پنج سال بیش تر ندارد. رانندگی را زن برعهده گرفته بود. آندره به تندی عقب رفت که دیده نشود، ولی آن ها به بالا و به نمای خانه نگاه نکردند. مرد اتومبیل را از جلو دور زد و میان زن و دختر ایستاد و دست ها را در جیب کتش کرد. هر سه بی حرکت مشغول تماشای حیاط شدند. حیاط از ماه اکتبر پر از گل ولای بود و پاها تا قوزک در آن فرو می رفت. تا ماه مه زمین خشک نمی شد و حالا ماه مارس بود. از بالای دیوار حیاط، طرف جاده، کلیسای کوچکی که هنوز شش بار در سال در آن نماز جماعت برگزار می شد به چشم می خورد. سمت چپ کلیسا، و تقریبا به بلندی برج ناقوس، درخت عرعری که میان گورستان کاشته شده بود لکه بزرگ سیاهی روی آسمان می انداخت. آندره با خود گفت که کاش زن از دیدن گورها که از طرف هشتی پیدا بود جا نزند. ماریون همیشه می گفت که پس از ازدواج با او وقتی که برای زندگی کردن به این قلعه روستایی بیاید از دیدن این منظره غم به دلش خواهد نشست. با این همه، گورها پاکیزه و پوشیده از سبزه و گل بود. حتی مانند حضور آشنایی در جوار خانه بود. به هر حال، آن خانواده پاریسی که در همان نزدیکی می نشستند از این بابت ناراحت نبودند. سرای سابق کشیش را که طرف چپ قلعه بود خریده بودند و تابستان ها به آن جا می آمدند و تعطیلات را با دو فرزندشان تقریبا نیم برهنه در آن خانه می گذراندند. از آن درخت عرعر خیلی خوششان می آمد. زن یک روز به او گفته بود: «گمانم در ماه سپتامبر که همه پاریسی ها از این جا می روند محیط دلگیر می شود.» از بیست خانه قصبه مارتن ویل تقریبا نیمی متعلق به پاریسی ها بود. آندره هنگامی که در شامگاه زمستان گاوهایش را از صحرا بازمی آورد و این جاده دراز را از کنار پنجره های بسته خانه ها می پیمود از دیدن گورستان در برابر هشتی خانه اش روی هم رفته شاد می شد. لااقل مرده ها با وزیدن اولین باد پاییزی و افتادن اولین برگ زرد از آن جا فرار نمی کردند. می توانست به پایداری آنها دل گرم باشد. ولی هرگز در این خصوص حرفی با ماریون نمی زد. پایین پنجره، دخترک که حتما سردش شده بود سرجایش شروع به جست وخیز کرده بود و دست هایش را در هوا می چرخاند...


ژیل پرو


ثبت دیدگاه


دیدگاه کاربران

اولین کسی باشید که دیدگاهی برای "کتاب وعده گاه شیر بلفور و داستان های دیگر" می نویسد

آخرین بازدید های شما

۷ روز ضمانت بازگشت وجه ۷ روز ضمانت بازگشت وجه
ضمانت اصالت کالا ضمانت اصالت کالا
۷ روز هفته ۲۴ ساعته ۷ روز هفته ۲۴ ساعته
امکان پرداخت در محل امکان پرداخت در محل
امکان تحویل در محل امکان تحویل در محل