loader-img
loader-img-2
کتابانه
کتابانه

کتاب وبلاگ خون آشام 3 (برف سرخ زمستان)

5 / -
وضعیت کالا : آماده ارسال
قیمت :
83,000 تومان
* تنها 2 عدد در انبار باقی مانده
افزودن به سبد خرید

کتاب برف سرخ زمستان سومین جلد از مجموعه ی وبلاگ خون آشام اثر پیت جانسون با ترجمه ی اعظم مهدوی توسط نشر هوپا به چاپ رسیده است.

"مارکوس" پسر بچه ای است که تا شب تولد سیزده سالگیش یک پسر معمولی شبیه بقیه بوده اما در همان شب پدر و مادرش راز عجیبی را برایش فاش می کنند. مارکوس یک نیمه خون آشام است! نیمه خون آشام ها مثل بقیه زندگی عادی دارند و به مردم آسیبی نمی زنند. ولی قدرت های خاصی نیز دارند؛ می توانند شب ها تبدیل به خفاش شوند و پرواز کنند و یا از طریق تله پاتی با یک نیمه خون آشام دیگر ارتباط برقرار کنند؛ همچنین دارای نیروی بدنی فوق العاده ای نیز هستند. مارکوس به کمک تله پاتی با دختری هم سن و سال خودش به نام "گریس" ارتباط برقرار کرده و چند باری با هم پیام رد و بدل می کنند. او نیمه خون آشام بودنش را بیشتر یک بازی و سرگرمی می داند تا این که والدینش او را مجبور می کنند به مرکز مخصوص نیمه خون آشام ها برود. آن ها معتقدند که مارکوس نیرویی ویژه دارد و برای پیدا کردن آن باید به مرکز نیمه خون آشام ها برود. او مدتی را به سختی و بدون این که نیروی ویژه اش را پیدا کند در آن جا می گذراند و در نهایت به اصرار خودش به خانه باز می گردد. مارکوس همراه بچه های معمولی به مدرسه می رود و نیمه خون آشام بودنش را پنهان می کند. در مدرسه با دختری به نام "تالولا" دوست می شود. تالولا یک انسان معمولی است که علاقه ی شدیدی به خون آشام ها دارد و دائما درباره ی آن ها تحقیق می کند. او کم کم به ویژگی خاص مارکوس پی می برد. از طرفی وجود شبحی با دست های خون آلود که شب هنگام به مردم حمله می کند باعث ایجاد رعب و وحشت در شهر شده است. مارکوس به همراه دوستانش، تالولا و گریس تصمیم می گیرند تا با شبح روبه رو شده و او را از بین ببرند... "برف سرخ زمستان" سومین جلد از مجموعه "وبلاگ خون آشام"، داستانی مهیج و خواندنی برای نوجوانان و جوانان می باشد.

 


برشی از متن کتاب


فکر می کردم امروز به اندازه کافی درگیرشبح خون بوده‌ام. اما انگار این بازی تمامی نداشت. داشتم از برنت وود رد می شدم. باران حسابی تند شده بود و هوا هم تاریک. می‌خواستم هر چه سریع تر از آن جا رد شوم. بعد یهو انگار آسمان سوراخ شده باشد، تگرگ وحشتناک شروع به باریدن کرد. انگار هزار تا نیزه ی نوک تیز هم زمان به صورتم می خوردند و برق وحشتناک ای می زد. خوبی تگرگ این است که سه سوت تمام می شود. زیر شاخه درختی پناه گرفتم و منتظر ماندم. به خودم فحش می دادم که چرا تا آن موقع بیرون مانده ام. می توانستم به جای ول گشتن توی آن نمایشگاه، راحت توی خانه برای خود نشسته باشم. هم کار می کردم از یادم نمی رفت تالولا چی گفت. حسابی حالم را گرفت. تگرگ داشت سوراخ سوراخن می‌کرد، ولی من فقط به حرف های او فکر می کردم. بالاخره تگرگ بند آمد. همان موقع صدای جیغ بلندی شنیدم. شبیه صدای یک پرنده بود. شاید همان صدایی که مارلین هم شنیده بود. چه صدای عجیب وحشتناکی! یک جورهایی حس می کردم آن صدا را می شناسم. ولی آن موقع وقتی فکر کردن به این چیزها نبود. باید به سرعت فرار می‌کردم. اما تا خواستم بروم؛ شبح خون جلویم سبز شد. مثل مهی غلیظ بود. همان دو دست خونی، باز هم می چرخیدند و پرواز می کردند. می دانستم نباید نگاهشان کنم. خودم را کشیدم عقب. شبح یکهو غیبش زد. داشتم می لرزیدم فکر کردم خطر از سرم گذشته که همان موقع چیزی از بالا شیرجه زد روی سرم. یک خون آشام تغییر شکل داده، خفاش! آنقدر محکم خودش را کوبید به من که کم مانده بود پرت شوم روی زمین. نباید می گذاشتم این اتفاق بیفتد. حس کردم گردنم می سوزد. لعنتی گازم گرفته بود. برای چند ثانیه از هوش رفتم. باید هر طور شده خودم را سر پا نگه می داشتم مسئله مرگ و زندگی بود. تی شرتم را کشیدم روی گردنم. ای کاش شال گردن داشتم. با آن یکی دستم خفاش را می‌زدم خفاش حمله کرد به طرف دیگر گردنم که لخت بود. بال هایش را حس می کردم که به صورتم می خورد، آرزو کردم کاش یکی آنجا بود و کمکم می‌کرد. نفس کشیدن هر لحظه برایم سخت‌تر می‌شد و خفاش هم مدام وحشی تر. چشم هایش مثل دو گلوله آتشین بودند، فکر کردم دیگر کارم تمام است نباید تسلیم می‌شدم. باید جلوی آدم برفی را می گرفتم. شاید زیادی به خودم مطمئن شده بودم که حالا این اتفاق افتاده بود. خفاش شروع کرد به بزرگ شدن و تو یک چشم به هم زدن دو برابر قبل  شد. هوا حسابی تاریک شده بود، خفاش با هیجان خودش را پرت کرد روی من. از ترس و شوک نمی‌توانستم تکان  بخورم و تعادلم را هم از دست دادم. افتادم روی زمین، خودم را باخته بودم. برق دندان تیزش را که دیدم، از ترس تنم یخ کرد. با خودم گفتم الان است که دندان هایش را بکند تویگردنم  و من تبدیل شود به بانک خون شخصی اس عجب پایان نکبتی، برای یک شب سراسر مزخرف. خفاش جیغ حال به هم زن دیگری کشید. اگر آن قدر نترسیده بودم شاید واقعاً حریفش می شدم. به هر جان کندنی بود بلند شدم و سرپا ایستادم شبیه بسوری  شده بودم که روی رینگ نفس های آخرش را می کشد.  

  • نویسنده: پیت جانسون
  • مترجم: اعظم مهدوی
  • انتشارات: هوپا
 

پیت جانسون


ثبت دیدگاه


دیدگاه کاربران

اولین کسی باشید که دیدگاهی برای "کتاب وبلاگ خون آشام 3 (برف سرخ زمستان)" می نویسد

آخرین بازدید های شما

۷ روز ضمانت بازگشت وجه ۷ روز ضمانت بازگشت وجه
ضمانت اصالت کالا ضمانت اصالت کالا
۷ روز هفته ۲۴ ساعته ۷ روز هفته ۲۴ ساعته
امکان پرداخت در محل امکان پرداخت در محل
امکان تحویل در محل امکان تحویل در محل