loader-img
loader-img-2
کتابانه
کتابانه

کتاب وارونگی - عطیه راد

5 / -
موجود شد خبرم کن
دسته بندی :

کتاب وارونگی نوشته عطیه راد توسط نشر چشمه به چاپ رسیده است.

این کتاب در مورد زنی است که در فکر عشق دوران کودکی‌اش، خاطرات گذشته را با خود مرور می‌کند و در حین این یادآوری، خواننده را نیز با خود همراه می‌کند. این زن که افسانه نام دارد، تمام تلاشش را می‌کند تا از بند این عشق کهنه رهایی یابد و تمام آن‌چه که این عشق برایش به ارمغان آورده، به دست فراموشی بسپارد. اما هر چه بیش‌تر تلاش می‌کند، بیش‌تر در گرداب این وابستگی فرو می‌رود و هم‌چنان توسط خانواده‌اش، به گذشته متصل می‌ماند. رمان، علاوه بر زندگی افسانه، چند قصه دیگر را به صورت موازی روایت می‌کند. زندگی چند فرد به طور هم‌زمان پیش می‌رود و در جایی، این شخصیت‌ها با هم روبه‌رو می‌شوند و این رویارویی، گره‌های داستان را باز می‌کند و پاسخ تمام سوالاتی که در حین خواندن کتاب، برای خواننده پیش آمده است را می‌دهد. نویسنده، این رمان را خوب شروع می‌کند و هنرمندانه به اتمام می‌رساند. در پس تمام افکار او، اندیشه‌ای فلسفی وجود دارد که در میان حوادث پیش آمده در رمان، گم شده‌اند، اما در برخی صحنه‌های کتاب، جلوه‌هایی از این اندیشه‌ها، به صورت غیر مستقیم، نمود پیدا می‌کنند. شرح وقایع، شخصیت‌پردازی، فضاسازی و قدرت خلق فلش‌بک‌هایی حرفه‌ای، از ویژگی‌هایی هستند که این کتاب را به یک رمان دست اول و خواندنی تبدیل کرده‌اند. عطیه راد، سلیقه مخاطب را به‌خوبی می‌شناسد و با خلق آثاری مطابق میل مخاطب، خودش و داستانش را برای همیشه جاودانه می‌کند. وارونگی، با دیدگاهی روانکاوانه، روایتی پر کشش و نفس‌گیر است که مخاطب، چاره‌ای جز این‌که شخصیت‌ها را تا پایان کتاب همراهی کند، ندارد.


برشی از متن کتاب


آقای باقریان_ همه به شوهر خاله نگار می‌گوییم آقای باقریان_ فهمیده که رضا یک هفته مانده به گم شدنش دنبال کارهای بیمارستان یک جوان بیست و پنج ساله افغان بوده. آقای باقریان فهمیده که امضا رضا پای همه مدارک بیمارستان بوده. آمبولانس گرفته‌اند که جنازه را بردارند ببرند هرات. البته رضا باهاشان نرفته. خاله نگار نگاه عاقل مآبانه‌ای به اعظم می‌اندازد و تاکید می‌کند: ((یه مشتی دیدن که دو تا زن و یه پسر بچه پنچ شیش ساله باهاش رفتن. مگه از مرز رفتن به این راحتی‌هاست؟ رضا شناسنامه‌ش رو هم با خودش نبرده. خودش و رختایی که تنش بوده، اصلأ نمی‌خواسته جایی بره. نذر به دلم گرفتم. باید خدا به دلش بندازه که برگرده.)) فهیم گفت: ((من هم گفتم از کجا معلوم که اصلأ رضا جایی رفته باشه خاله جون. نکنه مونده باشه پیش اون دختره در گلدونی!)) فقط فهیم می‌تواند یکهو این قدر خر شود. خاله ناهید هم یکهو تمام لب پایینش را گرفت زیر دندان. خاله نگار سر بالا نکرد به فهیم نگاه کند، گفت: ((دختر کجا بود خاله؟ یه زن بود که مثل آتیش زغال افتاد تو دستش. دستش می‌سوخت و ولش نمی‌کرد. زنه دختر داشت.)) اعظم پرسید: ((یه مادر و دختر یعنی؟)) و بلند نفس‌اش را داد بیرون. مثل من. بخاری روی شعله بود. هوای اتاق نن تاجی گرم شده بود و یک آن هوا کم شد برای نفس کشیدن. سیزده به در چهار سال پیش آمد پیش نظر من، و اعظم شاید، که نفس‌اش یک آن بند آمد. راه افتادیم سمت کوه. می‌خواستیم برویم تا قتلگاه امامزاده که وسط دره بود تا ناهار هضم شود و جا باز شود برای آش. خاله نگار آش هوسانه آورده بود. هدا خوابیده بود زیر درخت و خاله پر چادر خودش را انداخته بود روی گردی شکم بالا آمده‌اش. کولی‌ها نرسیده به امامزاده الک و سیخ دست‌شان بود و هر کدام سری یک توبره. تقصیر اعظم شد چون اول از همه او جواب یکی‌شان را داد. گفت: ((اگه درست بگید پول می‌دم، اشتباه باشه نمی‌دم.)) دختر کولی گفت: ((قبول. بشین. دستت بده ببینم.)) بقیه‌شان هم نگاه‌مان کردند. گفتم: ((اعظم خر نشو؛ الان یه گردان می‌ریزن سرت که نتونی خلاص شی.)) دختر کولی فهمید و اشاره کرد به فک و فامیلش که دور بایستند و گفت: ((از پدرت هنوز بیش از شوهرت می‌ترسی.)) لیلا نشست پیش پایش و نگاه کرد به پشت سر: ((ببین چه‌قدر راه اومدیم ما)) من ایستاده بودم بالای سرش و مثل او می‌دیدم که فهیم و خاله ناهید و مامان خیلی دورند. حتما گله به گله علف و گل و هر چه به دست‌شان می‌آمد گره می‌زدند برای فهیم.

نویسنده: عطیه راد انتشارات: چشمه

مشخصات

  • نوع جلد جلد نرم
  • قطع رقعی
  • نوبت چاپ 2
  • سال انتشار 1394
  • تعداد صفحه 124
  • انتشارات چشمه

ثبت دیدگاه


دیدگاه کاربران

اولین کسی باشید که دیدگاهی برای "کتاب وارونگی - عطیه راد" می نویسد

آخرین بازدید های شما

۷ روز ضمانت بازگشت وجه ۷ روز ضمانت بازگشت وجه
ضمانت اصالت کالا ضمانت اصالت کالا
۷ روز هفته ۲۴ ساعته ۷ روز هفته ۲۴ ساعته
امکان پرداخت در محل امکان پرداخت در محل
امکان تحویل در محل امکان تحویل در محل