کتاب هومر و لنگلی - دکتروف

کتاب هومِر و لَنگلی اثر ای. ال. دکتروف با ترجمه الهام نظری در اننتشارات افراز به چاپ رسیده است.

کتاب هومر و لنگی  تنهایی دو برادر را روایت می کند. دو برادری که در یک خانواده ثروتمند متولد شده اند. به مرور زمان هومر بینایی خود را بر اثر بیماری در سن بیست سالگی از دست می دهد. او از قبل بینایی خود را می سنجد و خود را برای رویارویی با این پیشامد آماده می کند. هومر در نواختن پیانو مهارت بسیار بالایی دارد. او پس از نابینایی نیز به موسیقی می پردازد. در ادامه می خوانیم که برادرش لنگی بصورت داوطلبانه وارد جنگ در اروپا می شود. این اولین باری است که هومر تنهایی و نبود برادرش را در کنار خود احساس می کند. پس از آن پدر و مادر هومر و لنگی در اثر بیماری آنفولانزا از دنیا می روند. این بار هومر تنهاتر از قبل شده و زندگانی خود را در فراق برادر و نبود پدر و مادر سپری می کند. او در این تنهایی تجربه های بسیاری از زندگی و اطرافیان کسب می نماید. با بازگشت لنگی از جنگ، زندگی معنا و مفهوم دیگری برای هومر دارد و او زندگی  و زنده بودن را فقط از لمس دستان برادر در می یابد.

برشی از متن کتاب

" تا این زمان من کمی به لیزی کوچولو علاقه مند شده بودم. هر وقت که یکی دو روز ناپدید می شد خودم را منتظر برگشتنش می یافتم. بین همه ی آن ها، او از همه پر حرف تر بود و قطعاً از همه جذاب تر و این حقیقت که من نابینا بودم نظر او را جلب می کرد، در حالی که بقیه صرفاً به من احترام می گذاشتند. یک روز صبح او توی آشپزخانه محکم خورد به من، چون از لحظه ای که بیدار شده بود تصمیم گرفته بود که چشم هایش را باز نکند. گفت خیلی هم بد نیست، هست؟ اوه می دانم که من هر وقت دلم بخواهد می توانم چشم هایم را باز کنم، در حالی که تو نمی توانی ولی همین الان تو بهتر از من می توانی ببینی، نه؟ گفتم می توانم، چون بقیه ی حس هایم به نوعی آن را جبران می کنند. و وقتی داشتیم این حرف ها را می زدیم یک لیوان آب پرتقال توی دستش گذاشتم و او از تعجب نفسش بند آمد. آزمایش های نابینایی لیزی، ما را به هم نزدیک تر کرد. او خطوط صورتم را لمس می کرد و همان موقع من هم انگشتانم را روی صورت او می بردم. با چشم های بسته بسیار جذاب بود و سرش را به یک طرف می برد، مثل آدمی که به تصویری که دستانش خلق می کنند می اندیشد. به او گفتم فرض کن مردم این کار را می کردند. انگار ما آدم های جدا افتاده ای در یک جزیره، دور از بقیه ی دنیا بودیم. روی نوک انگشتان پایش ایستاده بود که قدش به من رسید. وانمود نمی کنم که در همان لحظه و دیوانه وار عاشق لیزی جوان شدم. بله، مثل این بود که سن و سالم از من دور شد ولی همیشه آگاه بودم که از حد مجاز پیش نروم؛ انگار داشتم نه از مهربانی این دختر که از فرهنگی که او از آن بیرون آمده بود سوء استفاده می کردم، چون او به وضوح تجربه هایی داشت و کاملاً راحت بود، مثل گربه ای که دنبال جایی برای آرام گرفتن می گردد."

نویسنده

"ادگار لورنس دکتروف" در سال1931 در برانکس نیویورک متولد شد. وی فارغ التحصیل رشته فلسفه در کالج کنیون می باشد. دکتروف تحصیلات خود را در دانشگاه کلمبیا در رشته نمایش انگلیسی ادامه داد. وی در شرکت فیلم سازی بعنوان خواننده به فعالیت پرداخت. همچنین ارزیابی فیلم نامه ها بر عهده ی دکتروف بود. بنابراین تحت تأثیر فیلمنامه های وسترن قرار گرفت و از این رو نویسندگی را آغاز کرد. اولین اثر خود را با عنوان "عصر سختی ها" منتشر کرد. دکتروف در سال 2015 بخاطر بیماری سرطان ریه در نیویورک درگذشت. از دیگر آثار وی می توان به 1- به هاردتایمز خوش آمدید، 2- کتاب دانیل، 3- دریاچه لون، 4- نمایشگاه جهانی، 5- بیلی باتگیت، 6- آب کردن، 7- مغز اندرو، 8- پیش روی، 9- شهر خدا، 10- رگتایم ( مشهورترین اثرش  که وی را سرشناس کرد ) اشاره کرد.

نویسنده: هومر و لنگلی مترجم: الهام نظری ناشر: افراز