loader-img
loader-img-2
کتابانه
کتابانه

کتاب همزاد - قاسم شکری

5 / -
موجود شد خبرم کن
دسته بندی :

کتاب همزاد نوشته قاسم شکری توسط نشر چشمه به چاپ رسیده است.

داستان کتاب در مورد یک فرد داستان‌نویس است که با کتاب زندگی می‌کند. قصه او از روزهای نوجوانی‌اش آغاز می‌شود. روزهایی پر تب و تاب که شخصیت داستان دوست دارد قهرمان باشد، الگو باشد، صادق هدایت باشد! با این‌حال، او فردی است که اصولا حرف و نظر دیگران برایش هیچ ارزشی ندارد، از بد بودن هراسی ندارد و ترجیح می‌دهد درعین این‌که صادق هدایت است، خودش باشد! شخصیت او سرشار از تناقض است و این موضوع نه تنها لطمه‌ای به داستان نزده، بلکه دقیقا نقطه جذابیت قصه است. لمس حضور شخصیتی که هم نویسنده است و هم در زندان کار می‌کند، به خودی خود جذاب هست، به خصوص وقتی این تفاوت‌ها در رفتار این شخصیت دیده می‌شود و درون‌مایه اصلی کتاب را می‌سازد. ریتم داستان، تند پیش می‌رود و سر تا سر رمان پر از اتفاق است. نویسنده، دائما شخصیت اصلی را در معرض سختی و حتی مرگ قرار می‌دهد و کاری می‌کند که مخاطب لحظه به لحظه تلخی‌ها و رنج‌های این شخصیت را احساس کند و تا انتهای رمان دنبالش کشیده شود. مخاطب، در مسیری تلخ اما دلنشین همراه با قهرمان داستان قدم برمی‌دارد تا قصه به جایی برسد که قاسم شکری از همان ابتدا در نظر داشته است. همزاد، با چارچوب‌بندی دقیق و خاصی پیش می‌رود و خواننده با تمام وجود، تفاوت آن را با دیگر رمان‌ها حس می‌کند. قاسم شکری یکی از قصه‌گوترین نویسنده‌های ادبیات ایران است و تاکنون جوایز بسیاری برای رمان‌هایش دریافت کرده است. او در این کتاب هم از سبک قصه‌گویی و تجربی‌نویسی همیشگی‌اش دور نمانده وهم اینکه همزاد را به یک قصه دوست‌داشتنی و زیبا تبدیل کرده است. این کتاب در سال 1395 موفق شد جایزه ادبی واو را برای عنوان متفاوت‌ترین رمان سال از آن خود کند، در این میان نشر چشمه نیز از معجزه این کتاب بی‌نصیب نماند و جایزه ناشر متفاوت‌ترین رمان سال را دریافت کرد.


برشی از متن کتاب


ناله‌ای کرد و سه چهار قدم آن‌طرف‌تر خودش را ول داد روی علف‌ها. دست‌هایش را دراز کرده بود روی زمین و چانه‌اش را گذاشته بود روی آن‌ها. چشم‌هایش از خستگی نای دیدن نداشت. من را هم به زور می‌دید. ((تو چه‌طور پارس می‌کنی جونور؟)) پلک‌هایش را روی هم گذاشت. تا آن روز خیال می‌کردم که سگ‌ها پلک ندارند. زیر کپر، یک خربزه‌ی نیم‌خورده افتاده بود گوشه‌ای. برداشتم و گازش زدم. تلخ بود. تفش کردم بیرون. یک مرد غریبه‌ی تفو هم توی کوچه سر راه زهرا را گرفته بود و گفته بود (( رپتو)). هر کاری کردم نگفت کی بوده. شاید چون نمی‌شناختمش نگفت. فقط گفت که نکبت پشت سر هم اخ و تف می‌انداخته روی زمین. از این جور آدم‌های بی‌کار توی محله‌ی ما زیاد پیدا می‌شدند. یکی خو من. یک بار به دختری گفتم: ((رپتو!)) گفت: ((برو بابا حال نداری.)) تف چرخینی انداختم و رفتم. فرداش دوباره دیدمش. گفتم: ((رپتو!)) گفت: ((برو بابا حال نداری.)) تف چرخین‌تری انداختم و رفتم. پس فرداش باز دیدمش. گفتم: ((رپتو!)) گفت: ((برو بابا حال نداری.)) این بار تف چرخین‌ترتری انداختم و رفتم. روز چهارم از برو بچه‌ها شنیدم اسباب کشی کرده و از محله ما رفته‌اند. کسی هم خبر نداشت کجا رفته‌اند. تف غلیظی انداختم و گفتم: ((به درک! نمی‌رفت مردم این محله رو توی تف خفه می‌کردم.)) یک داس هم توی کپر بود. نکش را کرده بودند توی درز تیرک چوبی کپر. کشیدمش بیرون و کمی آن شمشیر بازی کردم، اما تیغه‌اش زرتی در رفت و دسته‌اش توی مشتم ماند. تیغه را برداشتم و انداختم میان چاه آبی که تلمبه سرش بود. دسته‌اش را انداختم تا کسی متوجه نشود کار من بوده. قلپی صدا داد. چندتایی کفتر سیاه سوخته از داخل چاه بیرون پریدند. شمردم‌شان. پنج تا بودند. داوود کفتر باز، پسر مش کرامت فراش، تازگی‌ها دیوانه شده. از اولش هم مشنگ بود. هم‌بازی بودیم. توی خاک و خول از سر و کول هم بالا می‌رفتیم. دامادشان فرزاد هم بعدها سقط شد. بشقاب ماهواره نصب می‌کرد. از پشت بام افتاد پایین و مغزش آمد توی دهانش. چند باری زهرا را که توی کوچه دیده بود، گفته بود: ((رپتو))، زهرا محل سگ به او نگذاشته بود. یک روز توی خیابان دیدمش، گفتم: ((لامسقطی مگه تو خودت خواهر و مادر نداری؟)) گفت: ((خواهر دارم ولی مادرم مرده.))

نویسنده: قاسم شکری انتشارات: چشمه

مشخصات

  • نوع جلد جلد نرم
  • قطع رقعی
  • نوبت چاپ 1
  • سال انتشار 1395
  • تعداد صفحه 192
  • انتشارات چشمه

ثبت دیدگاه


دیدگاه کاربران

اولین کسی باشید که دیدگاهی برای "کتاب همزاد - قاسم شکری" می نویسد

آخرین بازدید های شما

۷ روز ضمانت بازگشت وجه ۷ روز ضمانت بازگشت وجه
ضمانت اصالت کالا ضمانت اصالت کالا
۷ روز هفته ۲۴ ساعته ۷ روز هفته ۲۴ ساعته
امکان پرداخت در محل امکان پرداخت در محل
امکان تحویل در محل امکان تحویل در محل