loader-img
loader-img-2
کتابانه
کتابانه

مجموعه کتاب های هزار و یک شب | انتشارات نگاه

5 / -
موجود شد خبرم کن
دسته بندی :

مجموعه کتاب های هزار و یک شب (شش جلدی) با ترجمه عبدالطیف طسوجی توسط انتشارات نگاه به چاپ رسیده است.

"هزار و یک شب" کتابی خواندنی از شاه کارهای ادبیات فارسی است؛ این اثر، جلد اول از مجموعه ی شش جلدی کتاب هزار و یک شب می باشد که داستان هایی زیبا و جذاب از افسانه ها و اسطوره های معروف کهن هندی، ایرانی و عربی را برای مخاطب روایت کرده و امروزه، به عنوان یکی از بزرگ ترین گنجینه های بزرگ ادبیات فارسی شناخته می شود. در طول محتوای داستان های موجود در اثر حاضر، نکات تاریخی، ادبی و اخلاقی حائز اهمیتی نهفته که موجب جذابیت بیش از پیش قصه ها گشته و ستایش عالمان و صاحب نظران بسیاری را به همراه داشته است. نویسنده با بیان روایت هایی پر نفوذ و گیرا، مخاطب را به اندیشیدن و تفکر وا داشته و مقصود خویش را به راحتی به او منتقل می کند. در واقع، راوی داستان ها شهرزاد، دختر وزیر شاه است که با به کارگیری از عبارات، جملات و تبحر خاص خویش، قصه های موجود در کتاب را برای پادشاه حاکم بر سرزمینش یعنی، شهریار بیان کرده و چنان رغبت و تمایلی را در او به وجود می آورد که شاه مشتاقانه تا پایان یافتن داستان ها با دختر همراه گشته و از شنیدن آن ها لذت می برد.


فهرست


یاداشت ناشر اهمیت تاریخی و ادبی نمونه ای از الف لیله ی منظوم هزار و یک شب؛ کتاب کتاب ها یادداشت عبداللطیف طسوجی حکایت شهرباز و برادرش شاهزمان حکایت دهقانی و خرش حکایت بازرگان و عفریت حکایت پیر و غزال حکایت پیر دوم و دو سگش حکایت پیر و استر حکایت صیاد حکایت ملک یونان و حکیم رویان حکایت ملک سندباد حکایت وزیر و پسر پادشاه باقی حکایت صیاد حکایت حمال با دختران حکایت گدای اول حکایت گدای دوم حکایت گدای سوم حکایت بانو با دو سگش حکایت دختر تازیانه خورده حکایت غلام دروغگو حکایت نورالدین و شمس‌الدین حکایت خیاط و احدب و یهودی و مباشر و نصرانی حکایت نصرانی حکایت بازرگان و زرباجه حکایت طبیب یهودی حکایت عاشق و دلاک حکایت شیخ خاموش و برادرانش حکایت اعرج حکایت بقبق حکایت کور حکایت اعور حکایت بی گوش حکایت لب بریده حکایت دو وزیر حکایت ایوب و فرزندان حکایت صواب غلام اول حکایت کافور، غلام دوم حکایت ملک نعمان و فرزندان او، شرکان و ضوءالمکان

برشی از متن کتاب


چون شب چهل و هفتم بر آمد گفت: ای ملک جوان بخت، پیرزن گفت: مزاح نمی کنم. دختر قمر منظر گفت: اگر توانی که با من کشتی بگیری برخیز. عجوز از این سخن در خشم شد و موی بر اندامش بسان خار پشت راست گردید و با دلارام گفت: ای روسبی، با تو کشتی نگیرم مگر این که خود عریان باشم؛ تو نیز عریان باشی. پس برخاسته دستارچه ی حریر بگرفت و جامه ی خود بکند، و به دستارچه اش بنهاد و به عفریت واقعی همی مانست و با نازنین دختر گفت: تو نیز چنین کن که من کردم. شرکان بر ایشان نظاره می کرد و بر هیبت عجوز و منظر قبیح او همی خندید. پس آن صنم نیز برخاسته شلوار به در آورد. آن گاه با عجوز بیاویختند و شرکان سر به آسمان برداشت و خدا را به چیره شدن دلارام همی خواند تا این که زهره جبین دست چپ به میان دو پای پیرزن انداخته با دست راست پشت گردن او بگرفت و بر هوا بلند کرد و پیرزن دست و پا می زد و می خواست خود را خلاص کند که بر پشت بیفتاد و شرکان تیغ برکشیده به چپ و راست نظاره کرد. دید که بدیع الجمال از پیرزن عذر می خواهد و جامه ی او همی پوشاند و می گوید: ای خاتون من ذات الدواهی، من نخواستم که تو را بر زمین بیندازم ولی تو دست و پا زدی و خود برافتادی، شکر خدا که آسیبی به تو نرسید. عجوز با او سخن نگفت و پاسخش نداد، برخاسته شرمگین همی رفت تا این که از دیده پنهان شد و آن کنیزکان همه بازوان بسته بر زمین افتاده بودند و پری پیکر در میان ایشان ایستاده بود. ملک زاده ی شرکان با خود گفت: هیچ رزق را بی سبب نتوان خورد و این که مرا خواب بربود و اسب بدین جا آورد سبب این شد که این صنم با کنیزکان دیگر غنیمت من باشند. آن گاه اسب خود را تند براند و با تیغ برکشیده نزدیک رفت و تکبیر گفت: چون ماه روی او را بدید بر پای خاست و از این سوی نهر که شش زرع بود به آن سوی جست و با آواز بلند گفت: کیستی که فرح و شادی از ما ببردی و چنان با شمشیر کشیده آمدی که گویا به سپاهی حمله می کنی؟ بازگو از کجا آمده ای و به کجا خواهی رفت و سخن راست گو که نجات در راست گویی است و از دروغ بپرهیز که دروغ گویان زیان کارانند؟ شک نیست که تو راه گم کرده به این مقام آمده ای. خلاصی تو بس دشوار است. بدان که تو در سرزمینی هستی که اگر فریاد برآرم چهار هزار مرد دلیر گرد آیند. اکنون بازگو چه می خواهی؟ اگر راه راست می خواهی بنمایمت و اگر خواهی خفت بخوابانمت. چون شرکان سخن او بشنید گفت: مردی غریب هستم و از زمره ی سمین می باشم. امشب تنها بیرون شدم و از برای غنیمت همی گشتم و بهتر از این کنیزکان غنیمتی نیست. همی خواهم که این ها را گرفته نزد یاران خود برم. دختر گفت...

  • مترجم: عبدالطیف طسوجی
  • انتشارات: نگاه


ثبت دیدگاه


دیدگاه کاربران

اولین کسی باشید که دیدگاهی برای "مجموعه کتاب های هزار و یک شب | انتشارات نگاه" می نویسد

آخرین بازدید های شما

۷ روز ضمانت بازگشت وجه ۷ روز ضمانت بازگشت وجه
ضمانت اصالت کالا ضمانت اصالت کالا
۷ روز هفته ۲۴ ساعته ۷ روز هفته ۲۴ ساعته
امکان پرداخت در محل امکان پرداخت در محل
امکان تحویل در محل امکان تحویل در محل