loader-img
loader-img-2
کتابانه
کتابانه

کتاب مگنس چیس و اساطیر آسگارد - پرتقال

5 / -
موجود شد خبرم کن

کتاب مَگنِس چِیس و اساطیر آسگارد نوشته ی ریک ریوردان و ترجمه ی آرزو مقدس توسط انتشارات پرتقال به چاپ رسیده است.

کتاب رمانی تخیلی و درباره ی اساطیر " نورس " که هزاران سال پیش به قاره ی آمریکا رسیدند می باشد. خالق کتاب که آثارش در مورد اساطیر و افسانه ای مختلف در زمان های دور می باشد، این بار با خلق رمان مگنس چیس دوباره خواندگان خود را وارد دنیای اسطوره ها می کند. " مگنس " پسر نوجوانی است که دو سال قبل مادرش را در یک حادثه ی عجیب و دلخراش از دست داده و به یک بی خانمان که شب ها و روزهایش را در پارک ها سپری می کند و جایی برای خواب ندارد، تبدیل می شود. دو سال قبل در پی یک انفجار و آتش سوزی مادرش می میرد اما مگنس هرگز نتوانست به دیگران حتی نیروهای پلیس شرح دهد که دقیقاً چه اتفاقی برای او و مادرش افتاده بود. او در پی شنیدن صدایی مهیب دو نفر را در هیبت گرگ می بیند که خانه ی آن ها را آتش می زنند. مادرش از او خواسته بود تا از راه پلکان فرار کند و خودش را نجات دهد. مگنس در شهر بوستون زندگی می کند و جز یک کیسه خواب و وسایلی اندک چیز دیگری ندارد. یک روز مگنس متوجه می شود دایی هایش " فردریک " و " رندولف " به همراه دختر دایی اش " آنابث "، که از ده سال پیش هیچ خبری از آن ها نداشت، با در دست داشتن اعلامیه و عکسی از او به دنبالش می گردند. مادرش قبل از مرگ از او خواسته بود همیشه از دایی هایش به خصوص رندولف دوری کند. رندولف در دانشگاه بر روی اساطیر مطالعه کرده است و خانه اش مملو از نشانه هایی از اساطیر مختلف است. سرانجام رندولف، مگنس را پیدا می کند و پرده از رازی بر می دارد که زندگی او را تهدید می کند. آن روز تولد شانزده سالگی مگنس است و رندولف برای او شرح می دهد که مگنس تنها وارث قوم نورس است و تنها کسی است که می تواند شمشیر افسانه ای را از رودخانه بیرون بکشد و به وسیله ی آن از خود محافظت کند. وگرنه او نیز به سرنوشت مادرش دچار می شود. مگنس حرف های او را باور نمی کند اما سرانجام به همراه دایی اش به زیر پلی می روند و در نهایت تعجب، او می تواند شمشیری را از آب رودخانه بیرون بکشد و مبارزه با اهریمنان را از همان لحظه شروع می کند و ...

 


برشی از متن کتاب


صبح بخیر قرار است امروز بمیری! بله، خودم می دانم؛ اینجا شما قصه ی مرگ دردناک من را می خوانید و با خودتان می گویید: «وای چه باحال. می شه ما هم به همین دردناکی بمیریم؟» نه خیر، نمی شود. نمی توانید از پشت بام پایین بپرید، ناگهان وسط بزرگراه بدوید، یا خودتان را آتش بزنید. این راهش نیست و با این کارها، به عاقبت من دچار نخواهید شد. تازه، هیچ فکر نمی کنم دلتان بخواهد با موقعیتی که من گرفتارش شدم، رو به رو شوید، مگر اینکه عقلتان را از دست داده باشید و بخواهید ارواح جنگجویانی را ببینید که یکدیگر را تکه تکه می کنند، یا شمشیرهایی را ببینید که بینی غول ها را می برند، یا اجنه ای تاریک یرا با آن لباس های مد روزشان! به احتمال زیاد، نباید به فکر پیداکردن درگاه هایی باشید که شکل کله ی گرگ هستند. من مگنس چیس هستم، 16 سال دارم و این ماجرای دوره ای است که خودم را به کشتن دادم و از آن به بعد همه چیز به هم ریخت. آن روز، خیلی معمولی شروع شد. توی پیاده روی زیر پل خوابیده بود که یکی با لگد بیدارم کردو گفت: «دارن دنبالت می گردن.» راستی من دوسالی می شود که بی خانمان ام. شاید بعضی از شما فکر کنید که آخی ... چه غم انگیز؛ شاید هم فکر کنید که واه واه، عجب بدبخت بازنده ای، اما اگر توی خیابان از کنارم بگذرید، 99 درصدتان طوری رفتار می کنید که انگار من نامرئی هستم؛ جوری که مبادا به طرفتان بیایم و از شما پول بخواهم. بعد از خودتان می پرسید که آیا سنم از آنچه ظاهرم نشان می دهد بیشتر است؟ چون به نظر شما اصلا درست نیست که پسر نوجوانی مجبور باشد زمستان سخت بوستون را فقط با یک کیسه خواب کهنه ی بو گندو بگذراند. یکی باید به داد این بچه برسد! و بعد به راهتان ادامه خواهید داد. اصلا بی خیال، من هیچ نیازی به دلسوزی شما ندارم. مدت هاست به اینکه دیگران مسخره ام کنند، عادت کرده ام. شما هم خیالتان راحت باشد، به نادیده گرفته شدن هم عادت دارم. حالا برویم سراغ ادامه ی ماجرا. گدایی که بیدارم کرد اسمش بلیتز بود. قیافه بلیتز همیشه طوری بود که انگار در طوفانی از کثافت دویده: موهای سیاهش ژولیده و پر از خرده های چوب و کاغذ بود، صورتش به سیاهی چرم زین اسب بود و ریش هایش هم دسته دسته شده و هرکدام به یک طرف فر خورده بود. قدش فقط یک متر و شصت و پنج سانتی متر بود و به همین دلیل، لبه کت بارانی اش که روی زمین کشیده می شد، توی برف خیس شده بود. مردمک چشم هایش آنقدر باز شده بود که انگار عنبیه نداشت. قیافه بلیتز همیشه وحشت زده بود و آدم خیال می کرد هرلحظه ممکن است شروع کند به فریاد کشیدن. چندبار پلک زدم تا بالاخره چشم هایم باز شدند. دهانم مزه ی همبرگر مانده می داد؛ کیسه خوابم گرم بود و نمی خواستم از گرمایش دل بکنم. «کی داره دنبالم می گرده؟» «نمی دونم.» و بینی اش را پاک کرد؛ بینی ای که از بس شکسته بود، مثل صاعقه ی زیگزاگی شده بود. «دارن یه کاغذایی پخش می کنن که اسم و عکس تو روشه.» شروع کردم به فحش دادن. از پس پلیس و مأمور پارک بر می آمدم و روبه رو شدن با بازرسان مدارس، مددکارهای اجتماعی، دانشجوهای دیوانه و معتادهایی که دنبال بچه های ضعیف و بی کس و کار می گردند هم که مثل آب خوردن ساده بود. ... . کتاب مگنس چیس و اساطیر آسگارد نوشته ی ریک ریوردان و ترجمه ی آرزو مقدس توسط انتشارات پرتقال به چاپ رسیده است. این کتاب از مجموعه کتاب های کودک و نوجوان با موضوع رمان کودک و نوجوان  فروشگاه اینترنتی کتابانه می باشد.          

(برنده ی Good reads 2015) نویسنده: ریک ریوردان مترجم: آرزو مقدس انتشارات: پرتقال


ثبت دیدگاه


دیدگاه کاربران

اولین کسی باشید که دیدگاهی برای "کتاب مگنس چیس و اساطیر آسگارد - پرتقال" می نویسد

آخرین بازدید های شما

۷ روز ضمانت بازگشت وجه ۷ روز ضمانت بازگشت وجه
ضمانت اصالت کالا ضمانت اصالت کالا
۷ روز هفته ۲۴ ساعته ۷ روز هفته ۲۴ ساعته
امکان پرداخت در محل امکان پرداخت در محل
امکان تحویل در محل امکان تحویل در محل