loader-img
loader-img-2
کتابانه
کتابانه

کتاب موش گریزپا - افق

5 / -
موجود شد خبرم کن

کتاب موش گریزپا نوشته ی بورلی کلی یری و ترجمه ی پروین علی پور توسط نشر افق به چاپ رسیده است.

موش قهوه ای به نام رالف، تنها موش هتل چشم انداز کوهستان بود که یک موتورسیکلت قرمز و متناسب با اندازه خود داشت؛ موتورسیکلت را پسری که مهمان اتاقی در هتل بود به او هدیه داده بود. رالف به موتورسیکلتش می بالید. او عاشق زندگی سرشار از سرعت، خطر و هیجان بود. خانواده اش مدام او را سرزنش و عنوان می کردند که باید روش زندگی خود را تغییر دهد؛ رالف روزها در راهروی هتل تلویزیون تماشا می کرد و شب ها با تمام سرعت موتورسواری می کرد و به توصیه های محافظه کارانه خانواده اش در برخورد با خطرات توجه نمی کرد؛ او نمی خواست وقتی بزرگ شد مثل بقیه ی موش ها چشم هایش دنبال یک ذره غذا بگردد و در لانه ای کوچک زندگی کند. دلش برای خودش که بین دو نسل مسن و کوچک بود می سوخت؛ بیشتر بچه هایی که مادرش با او به دنیا آورده بود، بر اثر خوردن دانه های سمی که در غذایی خاص ریخته شده بود از بین رفته بودند. نسل موش های مسن نگران امنیت و جمع آوری غذا برای ماه های سخت تابستان تا زمستان بودند و نسل موش های کوچک هم دائم به هر سو می دویدند و خرده های غذایی را که بزرگترها به لانه می آوردند فوری می بلعیدند! درد رالف این بود که هیچ کس شرایط او را درک نمی کرد. او از بایدها و نبایدهای خانواده اش خسته شده بود. زندگی بدون ماجراجویی و هیجان برای او معنایی نداشت. دلش می خواست آزاد آزاد باشد تا هر کاری که می خواهد انجام بدهد و سوار بر موتورسیکلت زیبا و براقش هر جا که دوست دارد برود. یک روز که مشغول تماشای تلویزیون در راهروی هتل بود پسربچه ای را دید که روی پیراهنش نوشته شده بود اردوگاه شاد، رالف نمی دانست اردوگاه چگونه جایی است. با خودش فکر کرد که شاید آنجا بتواند به اهداف خود برسد. بالاخره تصمیم خود را گرفت و شبانه از لانه فرار کرد و ...

 


فهرست


صدای شیپوری از دوردست جاده ی باز اسباب بازی آموزشی همدم موش شخصی دزدی در کارگاه فرار رالف معامله می کند نقشه ی خطرناک

برشی از متن کتاب


زمانی که رالف از خواب برخاست، اردوگاه در تاریکی فرو رفته بود. جیرجیرک ها بیرون کارگاه، میان علف ها، آواز می خواندند. قورباغه هایی که در دوردست قورقور می کردند، ناگهان ساکت می شدند و دوباره قورقورشان را از سر می گرفتند. رالف با ترس شروع کرد به وارسی خانه ی جدیدش. کسی غذا و آب برایش گذاشته بود و تکه ای کاغذ شسته رفته در گوشه ی قفسش افتاده بود. پس از آنکه مطمئن شد از شر گربه در امان است، آن قدر ذرت خشک و برگ کاهو خورد که سیر سیر شد. سپس کاغذ را که کمی سفت تر از دستمال کاغذی ای بود که در هتل چشم انداز کوهستان از جویدنش لذت می برد، ریزریز کرد و پیش از سوار شدن روی چرخ تمرین، ذرات کاغذ را در سرتاسر قفسش پخش کرد. با احتیاط، از چرخ بالا رفت، اما چرخ چنان هولناک به جلو و عقب جنبید که او پایین پرید. در اطراف قفس گشتی زد و چرخ را از زاویه های مختلف بررسی کرد. وقتی به این نتیجه رسید که بدترین اتفاقی که ممکن است رخ دهد، افتادن از روی چرخ است، دوباره از آن بالا رفت. منتها این بار، ابتدا بی حرکت روی چرخ ایستاد و پس از آنکه به جنبش چرخ عادت کرد، با احتیاط، چند قدم برداشت. چرخ اکنون به نحوی دلپذیر زیر پاهایش می چرخید. رالف سریع دوید. سرعت چرخش چرخ هم بیشتر شد. رالف با بیشترین سرعت، روی چرخ دوار دوید و بعد، بی حرکت ایستاد. اما در نهایت تعجب دید که چرخ به دوران خود ادامه داد و او را هم یک دور کامل چرخاند؛ طوری که رالف، لحظه ای پیش از سرازیر شدن، درست بالای چرخ معلق شد. این چرخ سواری واقعا سرگرم کننده بود! رالف هر بار که سرازیر می شد تا متوقف شود، دوباره شروع می کرد به دویدن و یک دور کامل می زد. در هر حال آن قدر با چرخ، چرخید و چرخید تا سایه های کارگاه از بین رفت. رالف دریافت که چرخیدن روی چرخ تمرین، به اندازه ی موتورسیکلت سواری، خطرناک و هیجان آفرین است. - وای! موتورسیکلتم! رالف از روی چرخ، به گوشه ای از قفس پرید که به پنجره نزدیک تر بود. خورشید کم کم طلوع می کرد. شعاع های نور، اریب، از میان ساقه های بامبو می گذشتند. اما رالف هر چه به چشم هایش فشار آورد، نتوانست حتی یک نظر، فلز براق یا قرمز موتورسیکلتش را ببیند. اگر فقط به طریقی می فهمید که موتورسیکلتش هنوز زیر غلاف ساقه ی بامبوست، خیالش آسوده می شد. صدای زنگ ساعت شماطه دار خوابگاهی که در آن نزدیکی بود خاموش شد و پسری با لباس خواب نامرتب بیرون آمد تا شیپور بیدارباش را بنوازد. رالف به پخش کردن خرده های کاغذ، جویدن خوراکی ها و دویدن روی چرخ مشغول شد. هنگامی که بچه های اردو در اتاق غذاخوری صبحانه می خوردند، گارف، بی سروصدا وارد کارگاه شد. غذا و آب رالف را وارسی کرد و دوباره به سرعت بیرون رفت. رالف که تازه خودش را آماده کرده بود تا با او حرف بزند، فرصت نکرد چیزی بگوید. فکر کرد که خیلی عجیب است؛ پسرک طوری رفتار می کند که انگار خطایی از او سر زده است!

(کتاب های فندق) نویسنده: بورلی کلی یری مترجم: پروین علی پور انتشارات: افق


ثبت دیدگاه


دیدگاه کاربران

اولین کسی باشید که دیدگاهی برای "کتاب موش گریزپا - افق" می نویسد

آخرین بازدید های شما

۷ روز ضمانت بازگشت وجه ۷ روز ضمانت بازگشت وجه
ضمانت اصالت کالا ضمانت اصالت کالا
۷ روز هفته ۲۴ ساعته ۷ روز هفته ۲۴ ساعته
امکان پرداخت در محل امکان پرداخت در محل
امکان تحویل در محل امکان تحویل در محل