loader-img
loader-img-2
کتابانه
کتابانه

کتاب مودی خوفناک 2 (روز مسابقه ی ترسناک)

5 / -
موجود شد خبرم کن

کتاب روز مسابقه ی ترسناک از مجموعه ی مودی خوفناک، نوشته ی ای. بی. سدلویک و ترجمه ی مهناز ایلدرمی توسط نشر حوض نقره به چاپ رسیده است.

امروز روز ورزش است و بچه ها همگی در کنار هم یک تیم فوتبال تشکیل داده اند و از سرِ آقای گالاهاد (معلم ورزش، بدن او ویژگی خاصی دارد یعنی می تواند سرش را از بدنش جدا کرده و دوباره آن را سر جایش بگذارد) که داخل یک کلاه خود قرار دارد، به عنوان توپ استفاده می کنند. پاپریکا در ضربه زدن به توپ و شوت کردن بسیار ضعیف است و تا حالا نتوانسته امتیازی برای تیمش کسب کند به همین دلیل بسیار ناراحت می باشد. مودی تمام سعی خود را برای کمک به او می کند؛ ولی از آن جایی که پنه لوپه خیلی از پاپریکا خوشش نمی آید از دور یک ورد جادویی می خواند و بندهای کفش دختر بیچاره به هم گره می خورند؛ در نتیجه موقع شوت کردن او به زمین می افتد. مودی متوجه قضیه می شود و با پنه لوپه بحث و دعوا می کند، درست در همان لحظه خانم مدیر که شبحی با چشمانی بزرگ می باشد، آنها را به دفتر احضار می کند. مدیر رو به آنها کرده و می گوید: چند روز دیگر قرار است مسابقه ی فینال برگزار شود و تا زمانی که شما باهم همکاری نکنید نمی توانید قهرمان شوید. او برای اینکه مودی و پنه لوپه تنبیه شوند و درس خوبی از این ماجرا بگیرند، به آنها می گوید بعد از اتمام مدرسه به آقای کازیمودو (سرایدار) در گل خانه کمک کنند. مودی که نمی دانست آن جا چه جور جای وحشتناکی است از این شیوه ی تنبیه خوشحال شد ولی جادوگر که حرف های زیادی درباره ی گل خانه شنیده بود تمام اعضای بدنش از شدت ترس می لرزید..." مودی " در مدرسه ای به نام راتوود، درس می خواند که هر کدام از دانش آموزان آن جا یک ویژگی به خصوص و البته کمی هم ترسناک دارند به عنوان مثال صمیمی ترین دوستِ او پاپریکا، یک دو رگه ی خون آشام - انسان است، خانم پنه لوپه جادوگر و ایزابل نامرئی می باشد. مودی تنها کسی است که در آن جا یک هیولای واقعی نیست، او فقط یک دختر بچه ی معمولی می باشد که به تازگی آن جا منتقل شده است. او برای این که بتواند در این مدرسه بماند؛ به همه وانمود می کرد یک هیولا از خانواده ی توتوهاست. روز مسابقه ی ترسناک جلد دوم از مجموعه ی مودی خوفناک می باشد که در چند جلد از جمله ترس بزرگ، ترس در مدرسه، دورهمی شبانه، تعیلات وحشتناک و نمایش ترسناک تهیه و چاپ شده است.

 


برشی از متن کتاب


مودی و پنه لوپه از دفتر مدیر خارج و وارد راهروی تاریک و خاک گرفته شدند. مودی تازه آن لحظه توانست نفس راحتی  بکشد. درست است که باغبانی کار خسته کننده ای بود، ولی خیلی بهتر از شکنجه های وحشتناکی بود که برای هیولاها در نظر می گرفتند. اما پنه لوپه داشت بیش تر از قبل می لرزید. مودی گفت: من اصلا نمی فهمم چه چیز بدی توی آب دادن به گیاه ها وجود داره که ما رو از این طریق بخوان تنبیه کنن. پنه لوپه گفت: خب تو حتما تا به حال به گل خونه ی آقای کازیمودو نرفتی. باد سردی در زمین بازی مدرسه می وزید. آقای کازیمودو، مودی و پنه لوپه ی نگران را به گل خانه ی بزرگی که پشت ساختمان قرار داشت راهنمایی کرد. او جلوی آنها با دست های آویزان و تلو تلو خوران راه می رفت. آقای کازیمودو پوستی سبز رنگ، موهای کم پشت سیاه و دماغ کج بزرگی داشت. او آن قدر خمیده راه می رفت که نزدیک بود، دماغش زانویش را لمس کند. پنه لوپه به آرامی گفت: آقای کازیمودو غول است. او با پرستار مدرسه ازدواج کرده! مودی سرش را تکان داد. آنها در حالی که خورشید داشت غروب می کرد، از مسیر پر گیاه و شاخ و برگ انبوهی که پشت زمین بازی قرار داشت، عبور کردند. قبل از این که راهی گل خانه شوند، آقای کازیمودو به هرکدام از آنها، یک دست لباس مخصئص محافظ، چکمه های سنگین، دستکش های نارنجی و کلاه ایمنی داد. این باعث شد مودی احساس امنیت و آرامش بیش تری کند، اما از طرفی دیگر، موجب ایجاد اضطراب و وحشتش شد که چه چیزهایی ممکن است داخل گل خانه باشد. آنها از کنار تابلویی که روی آن نوشته شده بود: خطر! داخل نشوید! عبور کردند. مودی پرسید: مطمئنید ما باید این جا بریم؟ اما آقای کازیمودو تنها با گفتن: از این طرف! تلوتلو خوران به راهش ادامه داد. مودی می توانست سازه ی بزرگ شیشه ای گل خانه را از میان انبوه درختان جنگل که مدرسه را احاطه کرده بودند، ببیند. او تابلوی دیگری را که به درخت میخ شده بود دید: هیچ دانش آموزی از این  جلوتر نرود! پنه لوپه با صدای بلند آب دهانش را قورت داد. مودی می توانست احساس کند که کوئنتین ته جیبش در حال ورجه وورجه کردن است. همان بهتر که خواندن بلد نیست. آنها از سومین تابلوی اخطار هم عبور کردند: این اخطار را جدی بگیرید. اگر هنوز هم این جایید سریعا این محل را همین الان ترک کنید. پشت این علامت طبقات بالای گل خانه ی راتوود در آسمان تاریک محو شده بود. این بزرگ ترین گل خانه ای بود که مودی تا به حال به عمرش دیده بود. گل خانه ای با چهارچوب های فلزی زنگ زده که با صدها قطعه ی شیشه ای ساخته شده بودند. به سختی می شد از میان شیشه های بخار گرفته، داخل گل خانه را دید، اما مودی فکر کرد انبوهی از گیاهان داخل گل خانه تکان می خورند. از شدت اضطراب و ترس دل شوره گرفت...    

نویسنده: ای. بی. سدلویک مترجم: مهناز ایلدرمی انتشارات: حوض نقره  


ثبت دیدگاه


دیدگاه کاربران

اولین کسی باشید که دیدگاهی برای "کتاب مودی خوفناک 2 (روز مسابقه ی ترسناک)" می نویسد

آخرین بازدید های شما

۷ روز ضمانت بازگشت وجه ۷ روز ضمانت بازگشت وجه
ضمانت اصالت کالا ضمانت اصالت کالا
۷ روز هفته ۲۴ ساعته ۷ روز هفته ۲۴ ساعته
امکان پرداخت در محل امکان پرداخت در محل
امکان تحویل در محل امکان تحویل در محل