loader-img
loader-img-2
کتابانه
کتابانه

کتاب موج پنجم (مجموعه ی موج پنجم 1)

5 / -
موجود شد خبرم کن

کتاب موج پنجم اولین جلد از مجموعه ی موج پنجم نوشته ی ریک یانسی و ترجمه ی مهنام عبادی توسط نشر باژ به چاپ رسیده است.

این کتاب جلد اول از مجموعه ای به همین نام است. این اثر را می توان از جمله آثار به چاپ رسیده در ژانر " پاد آرمان شهری " به شمار آورد. پاد آرمان شهری اصطلاحاتی است که در دهه های گذشته آن را بسیار می شنویم. پاد آرمان یا ویران شهرکه همان مخالف مدینه فاضله است جامعه ای سیاه و تباه شده در کتاب ها و فیلم های سینمایی علمی - تخیلی است. قهرمانان این کتاب ها نوجوانانی هستند که ماموریت دارند تا زمینِ در حال نابودی را دوباره احیا کنند. " کَسی " دختر نوجوان شانزده ساله ای است که از 4 سال پیش که مهاجمان به کره ی زمین حمله کرده و انسان ها را از بین برده اند، تقریباً به تنهایی زندگی می کند. بعد از شروع موج اول و دوم حملات برخی از انسان ها شروع به مهاجرت به نقاط مختلف کره ی زمین می کنند. عملی که برای خیلی ها بی فایده است. اما پدرِ کَسی از جمله افرادی است که ترجیح می دهد در خانه ی خود بماند. آن ها بعد از مدتی به یک جنگل در نزدیکی شهر پناه می برد و در آن جا اردوگاهی تشکیل می دهند. کَسی به تدریج پدر و مادر و برادر کوچکترش را در حملات از دست می دهد، و اکنون زمان زیادی است که به تنهای زندگی می کند. او از ترس مهاجمان حتی جرات روشن کردن آتش را ندارد و هر از چندگاهی برای تامین مایحتاج زندگی اش به فروشگاهی که اکنون متروکه شده می رود و آب و مواد غذایی مورد نیازش را برمی دارد. در یکی از این رفت و آمدها با مرد جوانی که زخمی شده است برخورد می کند و از ترس این که مبادا او یکی از مهاجمان باشد او را می کشد، اما بعد متوجه می شود او یک انسان همانند خودش بوده است. این مسئله به شدت او را می آزارد. موج پنجم حملات شروع شده و اکنون کسی به دنبال راهی برای ادامه زندگی است تا این که .... بر اساس این کتاب، فیلم سینمایی موج پنجم به کارگردانی " جی بلیکسون " کارگردان آمریکایی ساخته شده است.

 


برشی از متن کتاب


  ساعتی پیش از سحر، روز آخر اقامت مان در اردوگاه اشپیت، یک روز یک شنبه سمی پشت سرم بود، بچه ای کوچک و گرم و نرم، دستی روی عروسک خرسی اش، دیگری، آن مشت کوچه گره خورده اش روی سینه ی من بهترین موقع روز همین است. آن لحظات معدودی که بیدار اما تهی هستید. فراموش می کنید کجایید، الان چه هستید، قبلا چه بودید. همه چیز رد تنفس، تپش قلب و جریان خون خلاصه می شود. انگار دوباره داخل رحم مادرتان باشید؛ آرامشی ناشی از پوچی. ابتدا فکر کردم صدا متعلق به ضربان قلب خودم است؛ تاپ،تاپ، تاپ. اول ضعیف، بعد بلندتر و بعد خیلی بلندتر. آن قدر بلند که تپش آن را روی پوستت حس کنی. تلألویی در اتاق ظاهر و اندکی بعد بر درخشش آن افزوده شد. افراد تلوتلو می خوردند، تندتند لباس می پوشیدند و کورمال کورمال دنبال اسلحه می گشتند. اشعه درخشان محو شد و دوباره برگشت. سایه ها روی زمین گسترده شدند و تا سقف پیش رفتند. هاچفیلد سر همه فریاد می زد تا آرام بمانند. فایده ای نداشت. همه آن صدا را شناخته بودند و همه می دانستند معنایش چیست. نجات! هاچفیلد سعی کرد با جثه ی خود راه را بند بیاورد. با خوشحالی هیاهو به پا کرد: «داخل بمونین! نمی خوایم ...» از سر راه کنار زده شد. او آره،معلومه که می خوایم! از چارچوب به بیرون سرازیر شدیم. در حیاط ایستادیم و رو به هلی کوپتر دست تکان دادیم. هلی کوپتر شیئی سیاه در تاریک و روشن آسمان پیش از سحر، بلک هاوکی بود که همین طور بر فراز کمپ حرکت می کرد. نورافکنی رو به پایین انداخته شد و کورمان کرد؛ گرچه بیشترمان از قبل با اشک کور شده بودیم. بالا می پریدیم، فریاد می زدیم، یکدیگر را بغل می کردیم. چندنفری پرچم های آمریکا را تکان می دادیم و یادم می آید دراین فکر بودم که از کدام گوری پرچم ها را پیدا کرده اند. هاچفیلد دیوانه وار سرمان داد می کشید تا به داخل برگردیم. هیچ کس گوش نمی داد. دیگر رئیسمان محسوب نمی شد. افراد مسئول از راه رسیده بودند. و بعد هلی کوپتر درست همان قدر غیر منتظره که آمده بود، آخرین چرخ خود را زد و به سرعت از دید خارج شد. صدای ملخ هایش به خاموشی گرایید. به دنبالش سکوتی سنگین فضا را دربرگرفت. گیج، حیرت زده و ترسیده بودیم. حتما ما را دیده بودند. چرا فرود نیامدند؟ منتظر ماندیم تا هلی کوپتر برگردد. تمام صبح انتظار کشیدیم. مردم وسایلشان را جمع کردند. در مورد جایی که ما را می بردند، وضعیت آنجا و تعداد کسانی که آنجا بودند، گمانه زنی می کردند. یک هلی کوپتر بک هاوک! دیگر چه چیزهایی از موج اول نجات پیدا کرده بود؟ در سر رویای لامپ های برق و دوش های گرم می پروراندیم. حالا که مسئولان راجع به ما می دانستند، هیچ کس شک نداشت نجات پیدا می کنیم. البته بابا با آن شخصیت هیمشگی اش خیلی اطمینان نداشت. گفت: «شاید برنگردن» گفتم: «همین طوری اینجا ولمون نمی کنن.» گاهی باید مثل سمی با او صحبت می کردی؛ انگار که هم سن و سال او باشد. -آخه چه معنی ای داره؟ -ممکنه یه عملیات گشت و نجات نباشه. ممکنه دنبال چیز دیگه بوده باشن. -هواپیمای بی سرنشین؟ همان که یک هفته جلوتر منهدم شده بود. با تکان سر تأئیدکرد. گفتم: «با این وجود، حالا دیگه می دونن اینجاییم و یه کاری می کنن.» دوباره سرش را تکان داد. حواسش پرت بود. انگار به چیز دیگری فکر می کرد. گفت: «آره.» نگاهی دقیق به من انداخت .«هنوز تفنگ رو داری؟» ...

نویسنده: ریک یانسی مترجم: مهنام عبادی انتشارات: باژ  

ریک یانسی


ثبت دیدگاه


دیدگاه کاربران

اولین کسی باشید که دیدگاهی برای "کتاب موج پنجم (مجموعه ی موج پنجم 1)" می نویسد

آخرین بازدید های شما

۷ روز ضمانت بازگشت وجه ۷ روز ضمانت بازگشت وجه
ضمانت اصالت کالا ضمانت اصالت کالا
۷ روز هفته ۲۴ ساعته ۷ روز هفته ۲۴ ساعته
امکان پرداخت در محل امکان پرداخت در محل
امکان تحویل در محل امکان تحویل در محل