loader-img
loader-img-2
کتابانه
کتابانه

کتاب موج مرگ 1 - ایران بان

5 / -
موجود شد خبرم کن

کتاب موج مرگ جلد یکم، نوشته ی آنتونی هوروویتس و ترجمه ی تینا فلاحتی نوین توسط نشر ایران بان به چاپ رسیده است.

آلکس رایدر پسر نوجوان 14 ساله ای است که چند هفته بعد از تولد، پدر و مادرش را در حادثه سقوط هواپیما از دست داده و با عمویش یان رایدر که رئیس بانک است در چلسی زندگی می کند. اما یان نیز در اثر تصادف جان خود را از دست می دهد. طبق گفته پلیس یان رایدر به دلیل نبستن کمربند ایمنی جان خود را از دست داده است که از نظر آلکس این مساله غیرممکن است. در مراسم خاکسپاری یان، آلکس خود را در حصار افرادی می بیند که خود را دوستان یان رایدر می خوانند اما او آن ها را نمی شناسد. حضور آنها باعث می شود زندگی آلکس دستخوش تغییراتی اساسی شود؛ سازمان امنیتی انگلستان”ام آی6“ مدت هاست که الکس را زیر نظر گرفته و می داند که او از هوش سرشاری برخوردار است، بنابراین بعد از تلاش های فراوان الکس را راضی به همکاری کرده و در سازمان استخدام می کنند. آنجا به او لقب ”دو صفر هیچ“ که به شکل طنز به لقب جیمز باند ”دو صفر هفت“ اشاره دارد داده می شود. از طرفی مولتی میلیونر خاورمیانه، هرود سایل بیروتی، که در کودکی با نخست وزیر انگلستان همکلاس بوده، قرار است که کامپیوترهایی با نام موج طوفان که در تشکیلات خصوصی خود در کارخانه پورت تالون تولید و مونتاژ می کند را به طور رایگان به تمامی مدارس بریتانیا ارسال کند و در مقابل شهروند انگلستان شود؛ اما سازمان امنیتی انگلستان به فعالیت های او مشکوک است. از نظر سازمان، سایل با قصد خرابکاری و جاسوسی به انگلستان آمده؛ بنابراین سازمان آلکس را با ابزارهای ویژه و با نام جعلی فلیکس لستر به پورت تالون می فرستد اما اشتباهات آلکس درماموریت اول او را تا پای مرگ پیش می برد...

 


فهرست


صداهای سوگواری بهشت اتومبیل ها رویال اند جنرال خوب چه می گویی دو صفر هیچ اسباب بازی ها مال ما نیستند فیسالیا فیسالیس به دنبال دردسر میهمانان شبانه مرگ در علفزارهای بلند معدن دازمری پشت در قلدر مدرسه ژرفای آب ساعت یازده ساعت دوازده یاسن

برشی از متن کتاب


دو صفر هیچ آلکس برای صدمین بار آلن بلانت را به زبانی که اصلا خبر نداشت بلد است، نفرین کرد. در حدود پنج بعد از ظهر بود، اگرچه می توانست پنج صبح هم باشد. در مدت روز آسمان خیلی کم تغییر کرده بود. خاکستری، سرد و بی روح بود. هنوز باران می بارید، بارانی ریز که باد آن را به افقی حرکت می داد و لباس مثلا ضد آبش را خیس می کرد، با عرق و کثافتش مخلوط می شد و تا مغز استخوانش یخ می زد. نقشه اش را باز کرد و یک بار دیگر موقعیتش را بررسی کرد. باید نزدیک آخرین آر.وی مقاومت - آخرین محل قرار - باشد، اما چیزی نمی دید. در مسیر باریکی ایستاده بود که از تخته های لق خاکستری درست شده بود که موقع راه رفتن زیر چکمه های نظامی اش جیرجیر می کرد. مسیر به صورت مارپیچ از یک طرف کوه می گذشت و با شیب تندی به سمت راست منحرف می شد. او جایی در برکن بیکونز بود و آن جا می بایست چشم اندازی داشته باشد، اما باران و نور جلوی دیدش را گرفته بود. چند درخت به طور نامنظم و با برگ هایی به سختی خار از کنار تپه بیرون زده بودند. پشت او، پایین پایش، همه یکسان بودند. سرزمین هیچ جا. آلکس زخمی بود. کوله پشتی ده کیلویی اش که مجبور بود به دوشش بیندازد، شانه هایش را مجروح کرده بود و روی تاول های پشتش مالیده می شد. زانوی راستش، که همان روز به زمین خورده بود، خونریزی اش قطع شده بود، اما هنوز تیر می کشید. شانه اش مجروح بود و بریدگی بلندی یک طرف گردنش دیده می شد. لباس نظامی اش – اندازه اش نبود، پاها و زیر بازوهایش را زخم می کرد، اما در قسمت های دیگر گشاد بود. به شدت خسته بود، این را می دانست، کمابیش خسته تر از آن بود که بفهمد چه قدر درد دارد. اگر به خاطر قرص های گلوکز و کافئین توی بسته ی نجاتش نبود، ساعت ها پیش متوقف و از پا درآمده بود. می دانست اگر زودتر محل آخرین آر.وی را پیدا نکند از نظر جسمی دیگر توان ادامه دادن نخواهد داشت. آن وقت از برنامه کنار گذاشته می شد یا به قول آن ها می رفت ”توی سطل“. این اصطلاح را دوست داشتند. الکس با مزه مزه کردن طعم شکست، نقشه را تا کرد و آماده شد تا راه بیفتد. این نهمین – یا شاید دهمین – روز آموزش او بود. آلکس بعد از ناهار با بلانت و خانم جونز، از خانه ی اربابی به کلبه ی چوبی ساده ای در اردوگاه آموزشی که چند مایل دورتر بود، منتقل شد. آن جا در مجموع نه کلبه بود که هر کدام به چهار تخت فلزی و چهار کمد فلزی مجهز بودند. در یکی از آن ها برای آلکس تختی فلزی به زور جا داده شد. دو کلبه ی دیگر هم که به رنگ های مختلف در آمده بودند، کنار هم قرار داشتند. یکی از آن ها آشپزخانه و سالن اجتماعات بود. دیگری دستشویی ها و دوش ها را شامل می شد و در آن یک شیر آب گرم هم به چشم نمی خورد.  

(آلکس رایدر همیشه برای مرگ وقت هست.) نویسنده: آنتونی هوروویتس مترجم: تینا فلاحتی انتشارات: ایران بان

آنتونی هوروویتس

سایر آثار نویسنده

مشاهده بیشتر

ثبت دیدگاه


دیدگاه کاربران

اولین کسی باشید که دیدگاهی برای "کتاب موج مرگ 1 - ایران بان" می نویسد

آخرین بازدید های شما

۷ روز ضمانت بازگشت وجه ۷ روز ضمانت بازگشت وجه
ضمانت اصالت کالا ضمانت اصالت کالا
۷ روز هفته ۲۴ ساعته ۷ روز هفته ۲۴ ساعته
امکان پرداخت در محل امکان پرداخت در محل
امکان تحویل در محل امکان تحویل در محل