loader-img
loader-img-2
کتابانه
کتابانه

کتاب مواظب گرگ های توی کتاب قصه باشید! - زعفران

5 / -
موجود شد خبرم کن

کتاب مواظب گرگ های توی کتاب قصه باشید! به قلم و تصویرگری لورن چایلد با ترجمه‌ی محبوبه نجف خانی از سوی انتشارات زعفران به چاپ رسیده است.

مادر هرب کوچولو هر شب برایش قصه می خواند. گاهی توی قصه ها گرگ های زشت و بد قیافه ای بودند که آدم ها و موجودات دیگر قصه را اذیت می کردند. ولی همیشه آخر قصه موجودات بد به سزای اعمالشان می رسیدند و همه چیز به خوبی و خوشی به پایان می رسید. چند وقت بود که مادر قصه‌ی شنل قرمزی و مادر بزرگ را برای هرب می خواند. توی آن قصه هم یک گرگ بزرگ بدجنس بود که مادر بزرگ را می خورد و می خواست شنل قرمزی را هم بخورد! هرب این قصه را دوست داشت ولی هر شب بعد از اینکه مادر قصه را تمام می کرد، هرب به او یادآوری می کرد که کتاب را با خودش ببرد و آن را در اتاق هرب جا نگذارد. وقتی مادر علت این موضوع را پرسید، هرب به او گفت که توی کتاب یک گرگ هست و ممکن است یک وقت از کتاب بیرون بیاید! اما مادر با لبخند گفت که گرگ های توی کتاب اصلا خطری برای کسی ندارند. یک شب بعد از اینکه مادر قصه را تمام کرد، تلفن زنگ زد؛ او با عجله به سمت تلفن رفت و یادش رفت که کتاب را با خودش ببرد. اتاق هرب خیلی تاریک شده بود و او داشت یواش یواش صداهای عجیبی می شنید. صدایی شبیه غرش و یا قار و قور شکم؛ بعدش بوی بد دهان توی اتاق پیچید و هرب یک دفعه احساس کرد چند تا چشم دارند او را نگاه می کنند. ناگهان...

 


برشی از متن کتاب


هر شب موقع خواب، مادر هرب برایش قصه می خواند. گاهی قصه درباره ی یک گرک بد گنده بود که با دندان های بزرگ و زرد و زوزه هایی که موهای آدم‌ را سیخ می کرد، دختر کوچولوها و مادربزرگ شان را می ترساند. با یک نگاه به عکس گرگ می شد فهمید که خمیردندان اصلا توی فهرست خریدش نبود. وسط های قصه حسابی خطرناک می شد و همه ی آدم های توی قصه سرنوشت بدی پیدا می کردند... اما، در صفحه ی آخر... همه چیز خوب می شد و همه تا آخر عمر به خوبی و خوشی زندگی می کردند. این یکی از قسمت های مورد علاقه ی هرب بود. او به خصوص از پشت جلد کتاب خیلی خوشش می آمد. پشت جلد، عکس گرک کوچولویی بود که روی یک چشمش چشم بند بسته بود و بالایش نوشته شده بود: اگر جرئت دارید قصه ی ترسناک گرگ کوچولو و سه بچه خوک را بخوانید. از ترس موهایتان سیخ می شود. هر شب، وقتی مادر قصه را تمام می کرد،  هرب به او می گفت: "مامان، یادتان نرود کتاب را با خودتان ببرید!" مادرش می پرسید: "چرا؟" - خب معلوم است، یک گرگ توی کتاب است. مادر هرب با خودش لبخند می زد، چون می دانست که گرگ های توی کتاب قصه اصلاً خطرناک نیستند. یک شب، وقتی آن ها قصه ی گرگ را تمام کردند، زنگ‌ تلفن به صدا در آمد. مادر هرب را عجله به سراغ تلفن رفت و فراموش کرد کتاب را با خودش ببرد. اولش، هرب متوجه نشد. اما همین که چرتش گرفت و چشم هایش روی هم افتاد، فکر کرد از روی میز کوچک کنار تختش، صدای غرشی شنید. مثل صدای قار و قور یک شکم گرسنه بود. یا شاید هم دو شکم گرسنه، بعد، کم کم بوی بدی به دماغش خورد. مثل بوی بد دهان. احساس عجیبی به هرب دست داد. احساس کرد دو یا حتی سه چشم دارند نگاهش می کنند.    

(کتاب های زعفرانی) نویسنده و تصویرگر: لورن چایلد مترجم: محبوبه نجف خانی انتشارات: زعفران

لورن چایلد


ثبت دیدگاه


دیدگاه کاربران

اولین کسی باشید که دیدگاهی برای "کتاب مواظب گرگ های توی کتاب قصه باشید! - زعفران" می نویسد

آخرین بازدید های شما

۷ روز ضمانت بازگشت وجه ۷ روز ضمانت بازگشت وجه
ضمانت اصالت کالا ضمانت اصالت کالا
۷ روز هفته ۲۴ ساعته ۷ روز هفته ۲۴ ساعته
امکان پرداخت در محل امکان پرداخت در محل
امکان تحویل در محل امکان تحویل در محل