loader-img
loader-img-2
کتابانه
کتابانه

کتاب مهمانی عصرانه در جنگل - طوطی

5 / -
وضعیت کالا : آماده ارسال
قیمت :
40,000 تومان
* تنها 1 عدد در انبار باقی مانده
افزودن به سبد خرید

کتاب مهمانی عصرانه در جنگل نوشته و تصویرگری  آکیکو میاکوشی و ترجمه ی سحر ترهنده توسط انتشارات فاطمی به چاپ رسیده است.

کتاب روایت داستانی است تخیل گونه از یک روز برفی و ماجراهایی که قهرمان داستان " کیکو " با آن مواجه می شود. یک روز برفی وقتی کیکو بیدار می شود، می بیند پدرش برای پارو کردن برف های خانه ی مادر بزرگ به آنجا رفته است و کیکی که قرار بود با خودش ببرد را جا گذاشته است. او تصمیم می گیرد به تنهایی به آن جا برود و کیک را برای مادر بزرگش ببرد. او وارد جنگل شده و از روی رد پاهای به جا مانده ی پدرش بر روی برف ها، به سمت خانه ی مادربزرگ می رود. او پدرش را از فاصله ای دور می بیند و هر چه او را صدا می زند، صدایش به گوش پدرش نمی رسد. ناگهان کیکو روی زمین می افتد و بسته ی کیک را له می کند، ولی سریع بلند شده و به دنبال پدرش می رود. او متوجه می شود پدرش وارد خانه ای بزرگ شده است و وقتی آرام از پشت شیشه به داخل خانه نگاه می کند، می فهمد آن مرد پدر او نیست، بلکه یک خرس بزرگ است. او می خواهد از آن جا دور شود ولی یک گوسفند او را با خود به داخل خانه می برد. آن خانه پر از حیوانات مختلف است و...


برشی از متن کتاب


"اگر زود بروم به او می رسم، خودم کیک را برای مادربزرگ می برم." "تنهایی می توانی؟" "بله که می توانم." "خوب، پس زود باش!" خانه ی مادربزوگ در طرف دیگر جنگل بود. کیکو رد پاهای پدرش را که هنوز تازه بود، روی برف پیدا کرد. قرچ، قرچ، قرچ، برف زیر پای کیکو صدا می کرد و او قدم به قدم پاهایش را روی جای پاهای پدرش می گذاشت. جنگل خیلی ساکت و آرام بود. کمی بعد، کیکو آن دور دورها مردی را دید که کت سیاهی پوشیده بود و کلاهی بر سر داشت. فریاد زد: "پدر!" و به سمت او دوید. بعد. شترق افتاد زمین. کیک زیر تنش ماند و له شد. "وای... " کیکو گریه اش گرفته بود، اما تا دید پدرش دارد دورتر و دورتر می شود، تندی بلند شد، جعبه ی کیک را برداست و با عجله به دنبال پدر دوید. کیکو بالاخره به پدرش رسید، یا شاید فکر کرد به او رسیده است. ناگهان دید پدرش وارد خانه ای شد که او تا حالا آن جا را ندیده بود. (با خودش فکر کرد: یعنی خانه ی مادربزرگ قبلا این جا بوده؟ اصلا یادس نمی آمد.) کیکو کنجکاو شد و از پنجره سرک کشید تا توی خانه را ببیند. اما چه دید؟ مردی که کلاهش را از سرش برداشت اصلا پدر او نبود! او خرسی بسیار بزرگ بود و کیکو تمام این مدت به جای پدرش، اشتباهی به دنبال او آمده بود. صدایی از پشت سر کیکو گفت: " برای مهمانی عصرانه آمده ای؟" کیکو برگشت و دید که گوسفندی نزدیک او ایستاده است. " بیا عزیرم، بیا برویم تو." گوسفند دست کیکو را گرفت و او را با خودش به خانه برد. توی خانه پر از حیوان های مختلف بود. تا کیکو پایش را توی خانه گذاشت، صدای موسیقی قطع شد و همه ی حیوان ها به او خیره شدند. کیکو گفت: "س س س... سلام!" به جز سلام کردن چه کار دیگری می توانست بکند؟ فکر می کنید حیوان ها چه جوابی به او دادند؟ همه با هم بلند شدند و با خوشحالی گفتند: " خوش آمدی! " و کیکو را هل دادند به طرف یک صندلی خالی. " حتما بیرون حسابی سردت شده، بیا تو، بیا و خودت را گرم کن!" " همین حالا می خواستیم عصرانه بخوریم، خیلی به موقع رسیدی!" وقتی همه سر جایشان نشستند، خانم گوزن بلند شد و گفت: "از تک تک شما عزیزانی که در این هوای سرد به اینجا آمده اید ممنونم. ما امروز مهمان جدیدی بین خودمان داریم. عزیزم، خودت را معرفی می کنی؟"

  • کتاب طوطی
  • نویسنده: آکیکو میاکوشی
  • مترجم: سحر ترهنده
  • انتشارات: فاطمی


ثبت دیدگاه


دیدگاه کاربران

اولین کسی باشید که دیدگاهی برای "کتاب مهمانی عصرانه در جنگل - طوطی" می نویسد

آخرین بازدید های شما

۷ روز ضمانت بازگشت وجه ۷ روز ضمانت بازگشت وجه
ضمانت اصالت کالا ضمانت اصالت کالا
۷ روز هفته ۲۴ ساعته ۷ روز هفته ۲۴ ساعته
امکان پرداخت در محل امکان پرداخت در محل
امکان تحویل در محل امکان تحویل در محل