loader-img
loader-img-2
کتابانه
کتابانه

کتاب من آلبرت اینشتین هستم!

5 / -
وضعیت کالا : آماده ارسال
قیمت :
49,000 تومان
* تنها 1 عدد در انبار باقی مانده
افزودن به سبد خرید

کتاب من آلبرت اینیشتین هستم! از مجموعه ی آدم های معمولی دنیا را تغییر می دهند اثر برد ملتسر و ترجمه ی شبنم حیدری پور از سوی انتشارات پرتقال به چاپ رسیده است.

کتاب من "آلبرت اینیشتین هستم" با بیانی کودکانه و تصاویر کاریکاتور گونه، از زبان خود اینیشتین به زندگی او از زمان تولد، دوران کودکی و چگونگی بزرگ ترین کشفش یعنی نیروی جاذبه ی زمین می پردازد. وقتی آلبرت به دنیا آمد، سر بسیار بزرگی داشت که همه را متعجب کرد. مادرش فکر می کرد او بچه ی طبیعی و نرمالی نیست! او حتی تا سه سالگی نمی توانست حرف بزند و وقتی شروع به حرف زدن کرد، صحبت هایش تا مدت ها بسیار عجیب و نامفهوم بود. آلبرت اینیشتین در مدرسه شاگرد تنبلی محسوب می شد به قدری سر کلاس حواس پرت بود که معلمش همیشه فکر می کرد او فقط خیال بافی می کند و هیچ وقت در آینده به جایی نخواهد رسید. اما در پنج سالگی با هدیه ای که پدرش به او داد، اولین جرقه ی پیشرفت در زندگی او زده شده. پدر، قطب نمایی به آلبرت داد. حرکت عقربه های قطب نما برای او بسیار تعجب برانگیز بود با اینکه چیزی به عقربه ها وصل نبود، اما انگار با نیرویی نامرئی هدایت می شدند و می دانستند باید به کدام جهت بچرخند. در نه سالگی با لوگوهایش چیزهای پیچیده ای می ساخت و ساعت ها به تماشای آن ها می نشست و این کارش از نظر بچه های دیگر خیلی احمقانه بود. وقتی به جوانی رسید با تلاش فراوان توانست در اداره ی ثبت اختراعات مشغول به کار شود. آلبرت همیشه به این فکر می کرد که چرا وقتی کسی از جایی سقوط می کند، وزن خودش را احساس نمی کند، یا چرا در هوا معلق نمی ماند و بر زمین می افتد. همین تفکر او را موفق به کشف نیروی گرانش زمین و نظریه ی نسبیت کرد ... داستان زندگی آلبرت اینیشتین، که کودکی بسیار عجیب و غریبی داشته و ماجراهای زیادی را پشت سر گذاشته، برای همه خصوصا کودکان و نوجوانان جذاب و الهام بخش است. تصاویر فوق العاده بامزه و استفاده از جملات معروف این دانشمند در متن، کتاب فوق را به داستانی الهام بخش برای همه تبدیل کرده است.

 

 

برشی از متن کتاب


بعضی ها می گویند من دیر زبان باز کردم، چون با کلمه ها فکر نمی کردم. فکر کردن من با تصاویر بود. حتی وقتی شروع کردم به حرف زدن، هر جمله را توی ذهنم تکرار می کردم؛ بی صدا لب هایم را تکان می دادم و برای خودم زمزمه می‌کردم تا هر کلمه را درست ادا کنم. وقتی کوچک بودم، بچه های فامیل بیرون از خانه بازی می کردند و همه جا را می‌گشتند. من دوست داشتم تنها بازی کنم. پازل درست می کردم، به کبوترها غذا می دادم یا فقط خیره می شدم به قایق اسباب بازی ام که توی سطل آب شناور بود. وقتی دیگران من را می‌دیدند بهم می‌گفتند ... ضدحال! اما مهم ترین لحظه در زمان کودکی ام وقتی بود که در چهار یا پنج سالگی بیمار شدم. پدرم برای این که سرحال بشوم، برایم یک قطب‌نما آورد. من شیفته طرز کار قطب نما شده بودم. پدرم به هر طرفی که می چرخاندش، عقربه اش باز هم شمال را نشان می داد. امروز مردم می‌گوید من یک نابغه بودم. اما آن وقت‌ها معلم فکر می‌کرد خیال بافم. حتی یکی از آنها بهم گفت ... آلبرت انیشتین تو هیچ وقت به هیچ جا نمی رسی تو یک خیال باف احمقی! وقتی کلاس ششم بودم، پنجشنبه شب ها یک دانشجوی پزشکی برای شام به خانه ما می‌آمد. اسمش مکس بود. او برایم کتاب می آورد. یکی از کتاب ها به نام هندسه بود. آن کتاب هم مثل قطب نما زندگی ام را تغییر داد. وقتی دوازده ساله شدم، همه انواع مسئله های ریاضی را حل می کردم؛ مثلاً هندسه و جبر. در 15 سالگی درباره چیزی به نام حسابان صاحب‌نظر بودم. من هیچ وقت از فکر کردن به این که هر چیزی چه طور کار می کند، دست نکشیدم. وقتی بزرگ تر شدم، حتی قایق اسباب بازی ام را با یک قایق واقعی عوض کردم. وقتی باد نمی وزید، چیزهایی توی دفترم یادداشت می کردم. و وقتی دوباره شدت  می‌گرفت، به قایق سواری ادامه می‌دادم. بالاخره تفکر و ذات کنجکاوم، من را به اداره ی ثبت اختراع شهر برن در سوئیس کشاند. شغل من بررسی اختراع های جدید بود. اما گاهی وقت ها به نظریه‌های علمی خودم فکر می کردم. هر موقع سر و کله رئیسم پیدا می‌شد، ایده هایم را توی کشوی میز قایم می کردم. اما حتی خودم هم نمی‌دانستم چند قدمی بزرگ ترین پیشرفت زندگی ام هستم. بیست و هشت سالم بود و سر کار نشسته بودم که یک دفعه فکرش به سرم زد. وقتی یک نفر از جایی سقوط می‌کند، مثلاً کسی که از پشت بام می افتد، وزن خودش را احساس نمی کند. چشم هایت را ببند. تو هم می توانی تصورش کنی. همین طور که آن شخص دارد می‌افتد. اگر جیبش  را باز کند، همه چیز های داخل آن دور و برش معلق می شوند. شاید عجیب به نظر بیاید ... یا متفاوت ... اما این خوش حال کننده ترین فکر زندگی ام بود. چرا؟ چون باعث شد ایده ای توی ذهنم جرقه بزند که ارتباطی بین حرکت و گرانش پیدا کنم. ( گرانش نیروی در جهان است که نمی گذارد توی هوا معلق شویم) هشت سال پرکار_ یعنی هشت‌سال پرسش های سخت - طول کشید تا سر در بیاورم. اما بالاخره توانستم. از همان موقع شروع کردم به پرسش هایی درباره ی نظریه هایی که بیشتر دانشمندان فکر می کردند واقعیت دارد. من با چیزهایی که بیشتر مردم باورشان داشتند موافق نبودم. اولش بقیه دانشمندان به حرفم گوش نمی دادند. بعضی وقت ها سخت است مردم را با خود همراه کنی؛ مخصوصا وقتی یک چیز جدید کشف می‌کنی. اما بهت قول می‌دهم، اگر پشتکار داشته باشی ...        

 

 

 

  • آدم های معمولی دنیا را تغییر می دهند
  • نویسنده: برد ملتسر
  • مترجم: شبنم حیدری پور
  • انتشارات: پرتقال

 

 


برد ملتسر


ثبت دیدگاه


دیدگاه کاربران

اولین کسی باشید که دیدگاهی برای "کتاب من آلبرت اینشتین هستم!" می نویسد

آخرین بازدید های شما

۷ روز ضمانت بازگشت وجه ۷ روز ضمانت بازگشت وجه
ضمانت اصالت کالا ضمانت اصالت کالا
۷ روز هفته ۲۴ ساعته ۷ روز هفته ۲۴ ساعته
امکان پرداخت در محل امکان پرداخت در محل
امکان تحویل در محل امکان تحویل در محل