loader-img
loader-img-2
کتابانه
کتابانه

کتاب ملکه ترا - پیدایش

5 / -
موجود شد خبرم کن

کتاب ملکه ترا از مجموعه کلاسیک های خواندنی اثر برام استوکر با ترجمه محمدرضا ملکی توسط نشر پیدایش به چاپ رسیده است.

کتاب ملکه ترا، دومین کتاب منتخب از برام استوکر در ژانر وحشت و عاشقانه است. داستان از این قرار است که دوشیزه مارگارت تری لاونی بعد از تحمل سال ها دوری، به تازگی پیش پدرش برگشته و زندگی جدیدی را همراه اوشروع کرده است. آقای تری لاونی، مردی ثروتمند بود که به باستان شناسی علاقه‌ی فراوانی داشت. او عمر خود را صرف کاوش در مقبره های مصر باستان کرده بود و به وجود نیروهایی جادویی و مافوق طبیعی در ارتباط با فراعنه‌ی مصر اعتقاد داشت. او مومیایی ها و اشیاء عتیقه‌ی زیادی در خانه نگه می داشت که یکی از با ارزش ترین آن ها یک مومیایی به نام ملکه ترا بود. پدر برای حفاظت از گنجینه اش قوانین خاصی در خانه برقرار کرده بود و این موضوع کمی مارگارت را آزار می داد. هنوز مدت زیادی از بازگشت مارگارت نگذشته بود که شبی پس از سر وصدای عجیب با جسم غرق در خون پدر مواجه شد در حالی که مچ دستش به طرز وحشیانه‌ای شکافته شده و بیهوش روی زمین افتاده بود. مارگارت حدس می زد نیروی عجیبی که از بدو ورودش به خانه‌ی پدر حس کرده بود، بی ربط با این اتفاق نیست؛ بنابراین پس از خبر کردن دکتر و پلیس، بلافاصله پیغامی برای کارآگاه مالکوم راس فرستاد تا به کمکش آمده و با استفاده از هوش و نبوغش پرده از حقایق این ماجرا بردارد.  با توجه به فضای حاکم بر داستان که در ارتباط با باستان شناسی، فراعنه‌ی مصر و مومیایی هاست، واژه نامه‌ای در انتهای کتاب تهیه و ارائه شده که در فهم هرچه بیشتر برخی مطالب کتاب و همچنین علاقه مندان به این زمینه کمک شایانی می کند.

 


فهرست


پیشگفتار مترجم احضار در دل شب دستورالعمل های عجیب مراقبین سوءقصد دوم دستورالعمل های شگفت انگیز سوءظن ره آورد گمشده پیدا شدن چراغ ها به دنبال اطلاعات دره ی جادوگر آرامگاه یک ملکه صندوقچه ی جادویی برخاستن از بستر بیهوشی نشان مادرزادی مقصود ملکه تِرا غار تردیدها و تشویش ها آموزش های "کا" آزمون بزرگ واژه نامه

برشی از متن کتاب


کاراگاه و پرستار برخاستند و ما جایشان را گرفتیم. گروهبان آخرین نفر بود که از اتاق خارج شد و همان طور که قرار گذاشته بودیم در را پشت سرش بست. برای مدتی، در حالی که قلبم می تپید، آرام آن جا نشستم. اتاق به طرز وحشتناکی تاریک بود و تنها نور موجود، نور لامپی بود که از قسمت بالایش نوری به شکل دایره را روی سقف بلند اتاق می انداخت، البته به جز درخشش حاشیه‌ی زمرد فام چراغ که روشن بود، حتی خود این نور ضعیف هم بر سیاهی سایه ها تاکید داشت. امشب هم مثل شب قبل به نظر می رسید که سایه ها موجودیت مستقل خود را دارند. من شخصاً کوچکترین احساس خواب‌آلودگی نداشتم و هر بار که به آرامی به سراغ بیمار می رفتم، حدوداً هر ده دقیقه یک بار، می ‌دیدم که دوشیزه تری لاونی هم دقیق و گوش به زنگ نشسته است. هر ربع ساعت یک بار، یکی از پلیس ها از میان در نیمه باز، نگاهی به داخل می انداختند. هر بار من و دوشیزه تری لاونی از زیر ماسک می‌ گفتیم "بسیار خوب" و در، دوباره بسته می‌شد. همین طور که زمان می ‌گذشت، به نظر می رسید که سکوت و تاریکی عمیق‌ تر می‌شود. حلقه‌ی نور روی سقف هنوز هم سرجایش بود، ولی گویی درخشش آن کمتر شده بود. حاشیه‌ی سبز چراغ بیشتر به سنگ گرین استون مائوری می ماند تا زمرد. صداهای شب در بیرون خانه و نور ستارگان که خطوط کمرنگی را در امتداد لبه‌ی پنجره می پراکند، پرده‌ی سیاه شب را در درون خانه موقر تر و اسرار آمیز تر می نمود. تا ساعت دو، ما صدای زنگ نقره ای ساعت داخل راهرو را که گذشتِ هر ربع ساعت را اعلام می‌کرد، می شنیدیم و در همان وقت بود که احساس عجیبی در من به وجود آمد. از روی حرکات دوشیزه تری لاونی که به این طرف و آن طرف می نگریست، می دیدم که او هم احساس خاص و جدیدی دارد. کارآگاه جدید، تازه به اتاقم سر زده بود و ما برای یک شب به ساعت دیگر با بیمار بیهوش، تنها می‌ماندیم. نفس من به شماره افتاده بود. نوعی ترس در وجودم بود. نه برای خودم؛ چرا که ترس من جنبه‌ی شخصی نداشت. به نظر می‌آمد که شخص دیگری وارد اتاق شده باشد و یک وجود ذی شعور و بیدار، در نزدیکی ام باشد. چیزی به پایم مالیده شد. دستم را شتاب ‌زده پایین بردم و پوشش پشمالوی سیلویو را لمس کردم. با یک خرناس ضعیف که گویی از دوردست به گوش می رسید، برگشت و دستم را چنگ زد. جریان خون را روی دستم حس کردم. بلند شدم و به آرامی نزدیک تخت رفتم. دوشیزه تری لاونی هم ایستاده بود و به پشت سرش نگاه می کرد، گویی چیزی در نزدیکی اش بود. چشمانش وحشت زده بود و سینه اش به شدت بالا و پایین می رفت، درست مثل این که برای تنفس کردن به شدت در تلاش باشد. وقتی او را لمس کردم، به نظر نمی‌آمد که من را حس کرده باشد. دست هایش را در مقابل خود تکان می‌ داد، گویی چیزی را از خود دور می کرد ...    

(مجموعه کلاسیک های خواندنی) نویسنده: برام استوکر مترجم: محمدرضا ملکی انتشارات: پیدایش  

برام استوکر

سایر آثار نویسنده

مشاهده بیشتر

ثبت دیدگاه


دیدگاه کاربران

اولین کسی باشید که دیدگاهی برای "کتاب ملکه ترا - پیدایش" می نویسد

آخرین بازدید های شما

۷ روز ضمانت بازگشت وجه ۷ روز ضمانت بازگشت وجه
ضمانت اصالت کالا ضمانت اصالت کالا
۷ روز هفته ۲۴ ساعته ۷ روز هفته ۲۴ ساعته
امکان پرداخت در محل امکان پرداخت در محل
امکان تحویل در محل امکان تحویل در محل