loader-img
loader-img-2
کتابانه
کتابانه

کتاب مفتش راهبه - کالین فالکنر

5 / -
موجود شد خبرم کن
دسته بندی :

کتاب مفتش راهبه نوشته کالین فالکنر و ترجمه جواد سیداشرف در انتشارات ققنوس به چاپ رسیده است.

کتاب "مفتش و راهبه" رمانی با محتوای تاریخی می باشد که روایتی بسیار جذاب و پرکشش را شرح می دهد. شخصیت اصلی داستان، "مادلن دوپیرول"، دختری جوان و زیبا با چشمانی سبز است که عاشقان و دل باخته های بسیاری دارد. پدرش، "انسلم دوپیرول"، مردی قوی هیکل و نیرومند و سنگ تراش محبوب و مورد علاقه ی خلیفه بوده و به تراشیدن مجسمه های مقدس می پردازد. داستان پر فراز و نشیب زندگی این دختر، از جایی آغاز می گردد که در میان عموم عبادت کنندگان موجود در کلیسا، به ستایش خداوند پرداخته و در همین حین، حضرت مریم را مشاهده نموده و با وی سخن می گوید؛ بانوی مقدس، به مادلن خبر از موهبتی الهی می دهد، مبنی بر این که وی از جانب خداوند، توانایی نوعی خاص از دیدن را به دست آورده و موظف می باشد دو نکته را رعایت نماید؛ اول این که، نباید از آن در مسیر دلخواه خود و سبک سرانه استفاده کند و دوم، نباید این موهبت را نفی کرده و نادیده بگیرد. بنا بر اظهارات حضرت مریم، دختر قصه، زاده شده تا در این دنیا رنج بکشد اما عاقبت، به خوش بختی و سعادتمندی جاودان دست خواهد یافت. پس از این واقعه، مادلن با خود عهد می بندد که زندگی اش را وقف خداوند نموده و به عنوان راهبه و طبق مقررات کلیسا به حیاتش ادامه دهد. بنابراین موضوع را با پدرش در جریان می گذارد ولی با مخالفت ها و عدم رضایت او مواجه می گردد. انسلم جهت منصرف نمودن دخترش، از "برنارد دونادیو"، مردی عضو فرقه ی وعاظ دومنیکن شهر تولوز، یاری جسته و مساله را با او در جریان می گذارد. از قضا، برنارد نیز یکی از عاشقان و شیفته های مادلن بوده و در پی درخواست انسلم، طلب یاری او را پذیرفته و داستانی جذاب را روایت می کند.

 

برشی از متن کتاب


مادلن شهبانوی افلاک با چشمان مرمرینش چشمکی زد، از سکوی سنگی فرود آمد و دست سفیدش را به سویم دراز کرد. در کلیسیای جامع تنها نبودم. در فصل تابستان هر روز زوار به کلیسیای بزرگ سن ژیل می آمدند تا در جوار مرقد قدیسین نماز بخوانند و نیایش کنند. هراسان، از بحر افکارم به در آمدم و به مومنانی که در پیرامونم دعا می خواندند نظر افکندم تا دریابم آنان نیز متوجه این معجزه شده اند یا نه. اما هیچ یک از حاضران به تندیس مادر خدا، که در طاقچه بالای دیوار قرار داشت، توجه نداشت. برای لحظه ای وسوسه شدم که فریاد بزنم و دیگران را به شهادت بطلبم تا در تماشای این رویداد باورنکردنی تنها نباشم. اما تردید و هول صدا را در گلویم خفه کرد. نگاه و فکرم را بر دست هایم متمرکز کردم که به حالت دعا درهم حلقه شده بود و پیش از آن که دوباره سر بردارم، مدتی دراز منتظر ماندم. با خود گفتم ــ و خدا می داند که حقیقتا این آرزوی قلبی من بود ــ هنگامی که دوباره سر برمی دارم، حتما «او» رفته است؛ به جایگاه همیشگی اش در بالای سرم بازگشته و مثل گذشته نگهبانیِ ملکوتی و ملوکانه اش را از سر گرفته است. اما هنگامی که سرانجام پردلی کردم و سر برداشتم، «او» هنوز آن جا بود و این بار حتی خطاب به من سخن گفت. صدایش، که مثل صدای اسقف به هنگام تلاوت دعای عشاء ربانی شیرین و شفاف بود، در فضای زیر گنبد کلیسیا پیچید و بازتابید. به من گفت که خداوند موهبت نوع خاصی از «دیدن» را به من عطا فرموده است و صاحب این موهبت باید از دو خطا، یعنی استفاده سبکسرانه و دلخواه از این عطیه الهی از یک سو و ندیده گرفتن و نفی آن از سوی دیگر بپرهیزد. به من گفت که زاده شده ام تا رنج بکشم و بلا ببینم و در عوض به رفعت برسم و بر فراز شوم. سپس دست بر سرم کشید و من هنوز خوب به خاطر دارم که انگشتان مرمرینش بسیار گرم و آکنده از زندگی بود. دوباره به اطرافم نگریستم. اغلبِ زوّار علایمی بر رداهایشان دوخته بودند، یعنی که از راه زیارت نامه خوانی و ذکر مصایب قدیسین امرار معاش می کردند. اما از قرار معلوم هیچ یک از آنان نه چیزی دیده و نه صدایی شنیده بود. ناگهان احساس کردم چیزی نمانده است بی هوش شوم. همهمه ای بدتر از وزوز زنبورهای یک کندو، گوش و سرم را آزار داد. هنگامی که دوباره به خود آمدم، قدیسه باکره به جایگاهش برگشته بود. چشم هایش، که در آن لحظاتِ فراموش نشدنی آبی و شفاف و درخشان بود، اینک مات و تهی به گوشه ای می نگریست. این چشم ها، چشمانِ یک تندیس سنگی و بی جان بود. پس از آن که سکوت کلیسیا را ترک کردم و به دریای پرازدحام و پرهیاهو و متعفن تولوز گام نهادم، به این فکر افتادم که یا دیوانه شده ام یا مشمول رحمت و برکت خدا. و سرانجام ــ احتمالاً بیش تر از روی ترس تا از سر منطق و اعتقاد ــ به این نتیجه رسیدم که قسمت و سرنوشتم این است که زندگی ام را وقف خدا کنم. در آن روز نمی دانستم این تصمیم ــ که به خوبی می توان آن را خواب نما شدن یا وهم روان پریشانه دختری جوان و بسیار تاثیرپذیر تلقی نمود ــ به جای خدمت صادقانه به خدا، مسیر زندگی ام را به پدر برنار دونادیو و به قتل عام هولناکی پیوند خواهد داد که شهر سن ایبار به آن مبتلا گردید...

نویسنده: کالین فالکنر مترجم: جواد سیداشرف انتشارات: ققنوس

 


کالین فالکنر


ثبت دیدگاه


دیدگاه کاربران

اولین کسی باشید که دیدگاهی برای "کتاب مفتش راهبه - کالین فالکنر" می نویسد

آخرین بازدید های شما

۷ روز ضمانت بازگشت وجه ۷ روز ضمانت بازگشت وجه
ضمانت اصالت کالا ضمانت اصالت کالا
۷ روز هفته ۲۴ ساعته ۷ روز هفته ۲۴ ساعته
امکان پرداخت در محل امکان پرداخت در محل
امکان تحویل در محل امکان تحویل در محل