loader-img
loader-img-2
کتابانه
کتابانه

کتاب مرغ برف خوار - شهر قلم

5 / -
موجود شد خبرم کن

کتاب مرغ برف خوار به قلم محسن رضایی با تصویرگری آمنه اربابون از سوی انتشارات شهر قلم به چاپ رسیده است.

هر وقت برف سنگینی می بارید، بابا بزرگ سعید زود برف های حیاط، پشت بام و حتی جلوی در خانه را پارو می کرد. سعید با خودش فکر می کرد که چرا پدربزرگ همیشه برای پارو کردن برف ها عجله می کند.  بالاخره یک روز علت این کار را از پدربزرگ پرسید و او برایش قصه ی مرغ برف خوار را تعریف کرد. سعید هرگز اسم چنین حیوانی را نشنیده بود. اما پدربزرگ به او گفت: مرغ کوچک سفید رنگی به نام مرغ برف خوار وجود دارد که در تمام سال چیزی نمی خورد، جوجه هم نمی آورد، یک گوشه قایم می شود و منتظر برف زمستان می شود. همین که برف می بارد او تخم گذاشته و شب ها از لانه اش بیرون می آید؛ با خوشحالی روی برف ها می دود و آواز می خواند... اگر مرغ برف خوار این قدر به برف علاقه داشت چرا پدربزرگ برف ها را پارو می کرد؟ کتاب فوق همراه با نقاشی ها رنگی و فوق العاده جذاب برای گروه سنی الف و ب به چاپ رسیده است. تصاویر به قدری خوب متن را همراهی می کنند که کودکان بیش از دبستان تنها با تماشای آن ها می توانند مفهوم داستان را دریابند.

 


برشی از متن کتاب


بابا بزرگ گفت: «بله، مرغ برف خوار! مگر نشنیده ای؟!» سعید گفت: «باز داری شوخی می کنی بابابزرگ؟» بابابرزگ گفت: «مگر من با تو شوخی دارم؟ صبر کن کارم تمام شود تا برایت تعریف کنم.» سعید دوید توی خانه، پیش مادربزرگ. مامان و بابایش رفته بودند مکه و سعید پیش بابا بزرگ و مامان بزرگش بود. بابا بزرگ به خانه آمد و نشست. گفت: «خب! پس تو ماجرای مرغ برف خوار را نمی دانی!» سعید گفت: «دفعه ی اول است که اسمش را می شنوم.» بابا بزرگ گفت: «توی این دنیای بزرگ که خدا این همه موجودات مختلف آفریده و هر کدام یک گوشه ای زندگی می کنند و خدا برای شان روزی تعیین کرده، یک مرغ کوچک سفید هست به اسم مرغ برف خوار. این مرغ در تمام سال چیزی نمی خورد و منتظر زمستان می شود تا برف ببارد. همین که برف بارید، زود تخم می گذارد و شب ها از لانه اش بیرون می آید. سعید پرسید: «چرا شب؟» بابا بزرگ گفت: «ها! می دانی چرا شب؟» سعید سرش را تکان داد. بابا بزرگ گفت: «چون خیلی خجالتی است. اگر کسی او را ببیند، از خجالت آب می شود و می رود توی زمین. وقتی می آید بیرون، از دیدن آن همه برف خوشحال می شود و این طرف و آن طرف می دود و مدام می گوید: «کرچی کرچی کرچ.» یعنی اخ جون آخ جون برف. سعید خندید. بابا بزرگ ادامه داد: «بعد با نوکش که مثل قاشق است، برف را می خورد.» سعید با تعجب پرسید: «برف می خورد!»    

نویسنده: محسن رضایی تصویرگر: آمنه اربابون انتشارات: شهرقلم  


ثبت دیدگاه


دیدگاه کاربران

اولین کسی باشید که دیدگاهی برای "کتاب مرغ برف خوار - شهر قلم" می نویسد

آخرین بازدید های شما

۷ روز ضمانت بازگشت وجه ۷ روز ضمانت بازگشت وجه
ضمانت اصالت کالا ضمانت اصالت کالا
۷ روز هفته ۲۴ ساعته ۷ روز هفته ۲۴ ساعته
امکان پرداخت در محل امکان پرداخت در محل
امکان تحویل در محل امکان تحویل در محل