loader-img
loader-img-2
کتابانه
کتابانه

کتاب مرزبان نامه (قصه های خواندنی)

5 / -
موجود شد خبرم کن
دسته بندی :

کتاب قصه های خواندنی مرزبان نامه با بازنویسی عبدالمجید نجفی توسط نشر پیدایش به چاپ رسیده است.

ادبیات کهن ایران شناسنامه ی ملت ایران است و گنجینه ای است از حکمت و اندیشه، فلسفه و عشق و عرفان، حال این کتاب بازگردانی شده ی یکی از این گنجینه ها و آثار ماندگار است که با خواندش سفری دور و دراز و دل نشین را آغاز می کنیم. با فرهنگ و رسوم زمان های گذشته آشنا می شویم و چیز های زیادی از مرزبان نامه که آثار ارزشمند نثر فارسی است می آموزیم. این کتاب به مرزبانِ " شروین " فرزند " کاووس " برادر انوشیران منسوب است و ابتدا با گویش طبری باستان بوده است که توسط " سعد الدین وراوینی " به زبان فارسی دَری برگردانده شده و سپس به " محمد بن ایلدگز " که یکی از وزیران دانش پرور اتابکان آذربایجان تقدیم شده است. حال باز گردانده ی آن با زبانی ساده و شیوا منتشر شده است که دارای هفده داستان متنوع و شیرین می باشد که هر کدام تازه هایی از ادبیات کهن است که امید می رود هر نوجوان ایرانی با خواندنش به این اثر بزرگ علاقه مند شود و بعد به سراغ کتاب اصلی آن بروند و از همه ی زیبایی ها و هنرهای آن بهره ببرند.

 

 

برشی از متن کتاب


داستان سوار شکارچی صورتی کشیده، دماغ عقابی و سبیلی قیطانی داشت. موهای سیاه و انبوهش را به شکل دم اسب در پشت سرش می بست. جای چنگال خرسی بر گونه ی راستش او را از همه ی مردم مشخص می کرد. او شهباز نام داشت. مشهور ترین شکارچی زمان خود بود. قیافه ی خون سرد و نگاه تیزش گواه بی رحمی او بود. او سوار بر اسب کهر خویش در جلگه ها و بیشه ها و دشت ها می تاخت. گوزن و آهو و برکوهی شمار می کرد و به قیمت خوبی می فروخت. خانه ای بزرگ داشت و دعوت حاکمان برای شکار بانی را رد کرده بود. _ می خواهم مال خودم باشم. یک روز این جا، روز دیگر در دیاری بهتر. من به درد شکاربانی حاکم نمی خورم. شهباز سگی چالاک داشت. سگ شهباز زبان زد اهالی شهر و دشت نشینان بود. _ گرگ زاده است. _ هیچ درنده ای جرأت نزدیک شدن به او را ندارد. _ دندان هایش به دشنه می ماند. شعباز به سگ شکاری اش می نازید. وقتی سگ مثل باد در کنار او می دوید، شهباز خود را خوش بخت ترین آدم روی زمین می پنداشت. در یکی از روز های گرم تابستان، شهباز اسب خود را کنار کلبه ای به درخت بست. تیر و کمان خود را برداشت و به سوی برکه رفت. می دانست حیوانات جنگل برای خوردن آب به آن جا می آیند. نرسیده به برکه پشت علف های بلند دراز کشید. سگ نیز مثل صاحب خود روی شکم خوابید و نگاه وحشی اش را به سمت برکه دوخت. شهباز می دانست که نباید چپق اش را روشن کند. حیوانات بوی دود را حس می کردند و به آن حوالی نزدیک نمی شدند. مثل همیشه دست برد و تکه ای صمغ از روی پوست درخت کند و به دهان گذاشت. از دور و نزدیک صدای حشرات به گوش می رسید. هوای بیشه کمی دم کرده بود. حوالی ظهر علف های آن سوی برکه تکان خورد. شهباز تیر و کمانش را آماده و سر دست گرفت و خوب که نگاه کرد، آهوی زیبایی را دید که به سوی آبگیر می آید. _ آفرین آهو خانم! بیا... بیا جلوتر! آهو، پوستی کهربایی داشت. سرش را بالا گرفت و گردن سفیدش قند در دل شهباز آب کرد. کمان را سر دست گرفت و تیر را تا آخرین حد بازه عقب کشید. آهو پیش آمد و سرش را برای خوردن آب خم کرد. همان لحظه تیر از کمان جست و هوا را شکافت. آهو تکانی به خود داد و تیر درست کنار رانش نشست. سگ پارس کنان شروع به دویدن کرد. آهو پا به فرار گذاشت. پارس های پی در پی و رد آسای سگ تمام جنگل را آشفته بود. _ بگیرش سگ! قطره های خون روی زمین و علف ها می ریخت. سگ لحظه به لحظه به آهو نزدیک تر می شد. شهباز می دانست که کار آهو تمام است. نرسیده به انتهای جنگل در محوطه ای کم درخت، شهباز خود را به سگ رساند. سگ بالای سر آهو ایستاده بود. دست و پای آهو لرزش خفیفی داشت. آن سوتر دو بچه آهو تلو تلو کنان به سوی مادر خویش می آمدند. در یک آن نگاه شهباز و نگاه آهو در هم گره خورد. چشمهای آهو پر اشک بود و التماس در آن ها موج می زد. _ لاکردار بچه هم دارد! تردید را کنار گذاشت و دشنه در دست به سمت آهو رفت. پرنده ها جیغ کشان از لا به لای شاخه های درختان به هوا پریدند. در خانه نشسته بود و پوست آهوی دباغی شده را به دیوار اتاق پذیرایی اش زده بود. از حیاط و از بالای گلهای سرخ صدای وزوز زنبور به گوش می رسید. یک دفعه گنجشکی پر زنان آمد و در گوشه ی تخت نشست. گربه خانگی شهباز در یک چشم به هم زدن جستی زد و گنجشک را گرفت و فرار کرد. شهباز از دیدن آن صحنه بسیار خوشحال شد. _ گربه شهباز باید هم به این زرنگی باشد! فردای آن روز به قصد شکار از خانه بیرون آمد و این بار گربه اش را هم در دست گرفته بود و با خود به شکار می برد. بیرون از شهر بوی پونه به مشامش خورد. به سمت دامنه ی کوه راند. سگ بی هیچ خستگی یک نفس می دوید و لحظه ای از کنار شهباز و اسب اش دور نمی ماند. یک دفعه از کنار بوته ای کبکی به هوا برخاست. شهباز بی اختیار گربه را به سوی کبک پرتاب کرد. در میان زمین و هوا گربه از دیدن دندان های تیز سگ به خود لرزید و به سوی صاحبش پیچ خورد. پنچه های گربه صورت اسب را خراشید. اسب از درد روی دوپایش بلند شد و شهباز را محکم بر روی چند سنگ به زمین کوبید. تا ماه های بعد، ماجرای زمین خوردن شهباز، دهان به دهان نقل می شد. کمر شهباز تا آخر عمر شکسته بود و ماهرترین شکسته بند شهر می گفت که شهباز برای همیشه از کمر به پایین فلج شده است. هر کس که به چهره ی شهباز نگاه می کرد، چشمهای سیاه او را پر اشک می دید. چشمهایی که انگار از آن ها التماس می بارید...

 

 

نویسنده


آقای " عبدالمجید نجفی " یکی از نویسندگان حوزه ی ادبیات کودک و نوجوان، متولد  سال 1338 در تبریز با کسب مدرک کارشناسی ارشد زبان و ادبیات فارسی، مربی کانون پرورشی فکری کودکان بوده و با دفتر مطالعات ادبیات داستانی وزارت ارشاد و گروه های نقد داستان کیهان بچه ها و سروش نوجوانان نیز همکاری کرده است. از آثار نویسندگی وی می توان رمان " دختری به نام پریا " که در سال 1382 به عنوان کتاب برگزیده سال انتخاب شده و چشم های مادرم، کت پشمی، برف آباد، مترسک ها ایستاده می خوابند و ... را معرفی کرد.

 

 

فهرست


یادداشت داستان هنبوی با ضحاک داستان ایزد پرتو با بهرام گور داستان غلام بازرگان داستان ملک زاده و وزیر داستان مرد مسافر و غول چاه داستان مرد بازرگان و دوست دانا داستان سه شریک راهزن داستان بزرگمهر و شاه (1) داستان کک و دزد داستان بزرگمهر و شاه (2) داستان رای هند با ندیم داستان سوار شکارچی داستان شتر با شتربان داستان موش تخم مرغ دزد با کدخدا داستان مرد بافنده با مار داستان ماه بانو با خسرو داستان راسو و زاغ

تازه هایی از ادبیات کهن ایران بازنویس: عبدالمجید نجفی تصویرگر: غلامعلی مکتبی انتشارات: پیدایش

 



ثبت دیدگاه


دیدگاه کاربران

اولین کسی باشید که دیدگاهی برای "کتاب مرزبان نامه (قصه های خواندنی)" می نویسد

آخرین بازدید های شما

۷ روز ضمانت بازگشت وجه ۷ روز ضمانت بازگشت وجه
ضمانت اصالت کالا ضمانت اصالت کالا
۷ روز هفته ۲۴ ساعته ۷ روز هفته ۲۴ ساعته
امکان پرداخت در محل امکان پرداخت در محل
امکان تحویل در محل امکان تحویل در محل