loader-img
loader-img-2
کتابانه
کتابانه

کتاب مدرک - آگوتا کریستوف

5 / -
موجود شد خبرم کن
دسته بندی :

کتاب مدرک نوشته ی آگوتا کریستوف با ترجمه ی اصغر نوری توسط انتشارات مروارید به چاپ رسیده است.

کلاوس، با گذشتن از روی جسد متلاشی شده ی پدرش از مرز عبور کرده، به سوی کشور همسایه حرکت می کند؛ جسدی که در خط مرزی و محدوده ی پوشیده شده از مین قرار دارد، و بدون کمک گرفتن از آن، رفتن به سوی دیگر مرز، امری غیرممکن می باشد. پس از دور شدن کلاوس، لوکاس تصمیم می گیرد، به خانه ی مادربزرگ مادری اش بازگردد؛ مادربزرگ بداخلاق و سختگیری که مدت ها پیش مرده است و خانه اش در منطقه ی مرزی کشور قرار دارد. از کودکی تا به حالا که دوقلوها به پسرانی جوان مبدل گشته اند، این اولین باری است که از یک دیگر جدا می شوند و با پشت کردن به هم، مسیر متفاوتی را در پیش می گیرند. دقایقی پس از بازگشت لوکاس به خانه، نگهبانان مرزی، به دلیل نزدیک بودن خانه ی لوکاس به خط مرزی، با امید یافتن سرنخی قابل اتکا، جسد متلاشی شده و غیر قابل شناسایی پدر لوکاس را نزد این پسر می برند و از او می خواهند که اگر صاحب جسد را دیده، و یا او را می شناسد، اطلاعات کافی ای در اختیارشان قرار دهد اما لوکاس علی رغم این که، جنازه را شناسایی می کند، در باب هویت پدرش اظهار بی اطلاعی می نماید. تنهایی و عدم حضور کلاوس و مرگ پدر، بر غم کهنه و قدیمی کشته شدن مادر و خواهر لوکاس، افزوده، او را به مرده ای متحرک مبدل ساخته، و ماجراهایی خواندنی را به وجود می آورد.

رمان "سه گانه ی دوقلوها"، کتابی سه جلدی تحت عناوین "دفتر بزرگ"، "مدرک" و "دروغ سوم" می باشد که ضمن اخذ جایزه ی بهترین کتاب اروپایی ADELF ، "آگوتا کریستوف"، را به نویسنده ای صاحب نام در سراسر جهان مبدل ساخته است و روایتی پرکشش و خواندنی را از دو شخصیت اصلی داستان، "لوکاس" و "کلاوس"، برای مخاطب نقل می کند؛ دو برادر دوقلویی که هر لحظه و هر جا در کنار یک دیگر هستند و از بودن با هم لذت می برند و خاطرات روزانه ی خود را درون دفتری بزرگ ثبت می کنند. دوره ی کودکی لوکاس و کلاوس، با جنگ مصادف می شود؛ جنگی خانمان سوز که هم چون سایر انسان ها، زندگی این دو برادر را نیز تحت تاثیر قرار داده، ضمن مواجه ساختن آن ها با ماجراهایی پرفراز و نشیب، سرنوشتی متفاوت را برای هر یک رقم می زند.


برشی از متن کتاب


در خیابان ایستگاه درختان شاه بلوط گل داده اند. گل برگ هاشان زمین را با چنان لایه ی ضخیمی پوشانده اند که لوکاس صدای قدم هایش را هم نمی شنود. شب دیر وقت، او از خانه ی کلارا بازمی گردد. بچه روی نیمکت کنج آشپزخانه نشسته است. لوکاس می گوید: «تازه ساعت پنج است. چرا این قدر زود بیدار شدی؟» بچه می پرسد: «یاسمین کجاست؟» «رفته شهر بزرگ. این جا حوصله اش سر می رفت.» چشمان سیاه بچه از حدقه بیرون می زند: «رفته؟ بدون من؟» لوکاس سرش را بر می گرداند، توی اجاق آتش روشن می کند. بچه می پرسد: «بر می گردد؟» «نه گمان نمی کنم.» لوکاس شیر بز را توی یک قابلمه ی دسته دار می ریزد و می گذاردش روی آتش. بچه می پرسد: «چرا من را با خودش نبرد؟ بهم قول داده بود من را با خودش ببرد.» لوکاس می گوید: «فکر کرده بهتر است تو اینجا پیش من بمانی، و من هم همین طور فکر می کنم.» بچه می گوید: «برام مهم نیست که پیش تو باشم. بهتر بود با او باشم، هر جا که بود.» لوکاس می گوید: «شهر بزرگ واسه یه بچه جالب نیست. آن جا نه باغی هست نه حیوانی.» بچه می گوید: «ولی مادرم هست.» از پنجره بیرون را نگاه می کند، وقتی سر برمی گرداند، صورتش از درد بهم ریخته است: «او من را دوست ندارد چون معلول هستم. واسه همین اینجا ولم کرد.» «این طور نیست، ماتیاس. او تو را از صمیم قلب دوست دارد. خودت این را می دانی.» «پس، می آید دنبالم.» بچه فنجان و بشقابش را پس می زند و از آشپزخانه خارج می شود. لوکاس می رود به باغ آب می دهد. خورشید بالا می آید. سگ زیر یک درخت خوابیده است، بچه با چوبی در دستش به او نزدیک می شود. لوکاس بچه را نگاه می کند. بچه چوب را بالا می برد و سگ را می زند. سگ ناله کنان فرار می کند. بچه لوکاس را نگاه می کند: «من حیوان ها را دوست ندارم. باغ را هم دوست ندارم.» بچه با چوب دستی اش سبزی ها، گوجه ها، لوبیاها و گل ها را می زند. لوکاس بی آن که چیزی بگوید نگاهش می کند. بچه برمی گردد به خانه و روی تخت یاسمین دراز می کشد. لوکاس می رود پیش او، لبه ی تخت می نشیند: «یعنی از این که پیش من ماندی، این قدر ناراحتی؟ چرا؟» چشمان بچه به سقف دوخته شده اند: «چون ازت متنفرم.» «از من متنفری؟» «آره. همیشه ازت متنفر بوده ام.» «نمی دانستم. می توانی بهم بگویی چرا؟» «چون تو بزرگ و زیبا هستی، چون خیال می کردم یاسمین دوستت دارد. ولی حالا که رفته، یعنی تو را هم دوست نداشت. امیدوارم تو هم اندازه ی من ناراحت باشی.» لوکاس سرش را بین دستانش می گیرد. بچه می پرسد: «گریه می کنی؟» «نه، گریه نمی کنم.» «ولی به خاطر یاسمین ناراحتی نه؟» «نه. به خاطر یاسمین نه. به خاطر تو ناراحتم، به خاطر غم تو.» «واقعا؟ به خاطر من؟ خوب است.» لبخند می زند: «با این همه، من فقط یک بچه ی معلولم، ولی یاسمین، یک زن خوشگل.» بعد از سکوتی کوتاه، بچه می پرسد: «مادر تو کجاست؟..

(سه گانه ی دوقلوها، کتاب دوم) نویسنده: آگوتا کریستوف مترجم: اصغر نوری انتشارات: مروارید

آگوتا کریستوف


ثبت دیدگاه


دیدگاه کاربران

اولین کسی باشید که دیدگاهی برای "کتاب مدرک - آگوتا کریستوف" می نویسد

آخرین بازدید های شما

۷ روز ضمانت بازگشت وجه ۷ روز ضمانت بازگشت وجه
ضمانت اصالت کالا ضمانت اصالت کالا
۷ روز هفته ۲۴ ساعته ۷ روز هفته ۲۴ ساعته
امکان پرداخت در محل امکان پرداخت در محل
امکان تحویل در محل امکان تحویل در محل