loader-img
loader-img-2
کتابانه
کتابانه

کتاب مدرسه جاسوسی 3 (جاسوس دو جانبه)

5 / -
موجود شد خبرم کن

کتاب جاسوس دو جانبه، جلد سوم از مجموعه ی مدرسه جاسوسی اثر استوارت گیبز، ترجمه ی مریم رفیعی از انتشارات پرتقال به چاپ رسیده است.

نزدیک به دو سال از حضور بن در مدرسه ی جاسوسی می گذرد، او و تمام دانش آموزان باید در امتحانات عملی پایان سال شرکت کنند که جنگی گروهی با سلاح های غیر واقعی است و دو گروه با تفنگ های پینت بال به یکدیگر شلیک می کنند. در آخرین مراحل نبرد که بن و هم تیمی هایش در حال شکست دادن تیم رقیب هستند، به ناگهان وارن یکی از هم تیمی هایش از بمب واقعی به جای بمب رنگی برای شلیک کردن به تیم حریف استفاده می کند که محاسبات نقطه ی هدف را بن انجام داده است. اریکا و بن سعی می کنند جلوی وارن را بگیرند، اما بن موفق می شود کمی لوله ی بمب انداز را بچرخاند و بمب به سقف ساختمان اداری مدرسه ی جاسوسی جایی که دفتر مدیر قرار دارد اصابت می کند و باعث تخریب آن می شود. همین مسئله کافی است تا بن از مدرسه ی جاسوسی اخراج شود و دوباره به مدرسه ی راهنمایی سابقش برگردد. در اولین روز مدرسه جاشوا هلال از موسسه ی اسپایدار که بن باعث سقوط او از ارتفاع و از دست دادن یکی از دست ها و پاهایش شده است به سراغ بن می آید و از او دعوت می کند به اسپایدر ملحق شود و یکی از اعضای آن شود. بن با اکراه این پیشنهاد را می پذیرد و وارد موسسه ی اسپایدر می شود. این موسسه تفاوت های بسیاری با مدرسه ی جاسوسی دارد تعداد دانش آموزان آن به مراتب خیلی کمتر از مدرسه ی جاسوسی است. بن با دختری به نام اشلی و پسری به نام نفاریوس هم خانه می شود و این شروعی برای ماجراهایی است که در اسپایدر انتظار او را می کشند ... .

مجموعه کتاب مدرسه جاسوسی به زندگی پسر نوجوانی به نام بنجامین (بن) ریپلی می پردازد. او در کلاس ششم درس می خواند و نبوغ بسیاری در درس ریاضی دارد و محاسبات بر روی اعداد را به سرعت در ذهن انجام می دهد. او علاقه ی بسیای به جاسوسی و جاسوس شدن دارد و بارها به سایت سازمان سیا رفته و معماهای طرح شده در آن را حل کرده است. روزی شخصی به نام الکساندرا هیله به خانه ی آن ها می آید و از او دعوت می کند به مدرسه ی جاسوسی که تحت نظر آژانس اطلاعات مرکزی آمریکا (سیا) اداره می شود، بیاید و ادامه تحصیلات خود را در آنجا بگذراند، اما اتفاقات بسیاری در انتظار بن در مدرسه می باشد.


برشی از متن کتاب


ورزش های آبی موسسه ی آموزشی ماموران اسپایدر مرکز تفریحی شانزدهم سپتامبر ده صبح صبح روز بعد به محض بیدار شدن دنبال موری گشتم. از وقت صبحانه گذشته بود. شب قبل بعد از گفت و گویم با اریکا و اشلی، نتوانسته بودم درست بخوابم. افکار زیادی در سرم می چرخید. نقشه ی اسپایدر چه بود؟ من و همکلاسی هایم قرار بود کی از آن ها باخبر شویم؟ شاید اصلا قرار نبود به چیزی بگویند. قرار بود چه نقشی داشته باشم؟ آیا می توانستم کاری را که اریکا و خانواده اش از من انتظار داشتند انجام دهم؟ 56 چه بود و چرا این قدر اهمیت داشت؟ وقتی به طبقه ی پایین رفتم، نفاریوس مثل همیشه روی کاناپه نشسته بود، ولی از اشلی و موری اثری ندیدم. پرسیدم: «امروز صبح موری رو ندیدی؟» نفاریوس به سمت مرکز تفریحی اشاره کرد و گفت: «اوهوم.» یک مشت برشتوک سفید لاکی چارمز برداشتم و رفتم. با اینکه مرکز تفریحی خیلی بزرگ بود، طولی نکشید که موری را پیدا کردم. مشغول انجام تنها کاری بود که نیازی به فعالیت فیزیکی نداشت: نشستن در جکوزی استخر. انگار این به اندازه ی کافی تنبلی اش را نمی رساند، کی ساندویچ، دو کورن داگ، یک نوشابه و یک بسته از چی توزهای نفاریوس را هم دم دستش گذاشته بود. اشلی هم آنجا بود، گرچه او داشت ورزش می کرد و از سکوی شیرجه ی بالای پشتک می زد. وقتی رسیدم فریاد زد: «هی، خوابالو! این رو ببین.» بعد در حالی که میله ای در دست داشت، سه بار در هوا پشتک زد. اگر من چنین چیزی را امتحان کرده بودم، احتمالا با چنان فشاری با شکم داخل آب می افتادم که گردنم می شکست. ولی او بدون اینکه حتی موجی درست کند سطح آب را شکافت و فرود آمد. موری برایش دست زد و بعد به من اشاره کرد که به او بپیوندم. موتورهای جکوزی روشن بود و آب را آن قدر سریع می چرخاند که به خاطر سروصدا مجبور شد بلند حرف بزند: «اینجا جا زیاده، میای تو؟» سر تکان دادم:«نه ممنون.. مایوم رو نیاوردم.» «من هم همینطور.» با احتیاط به داخل جکوزی نگاه کردم. به خاطر حباب ها چیزی نمی دیدم، ولی دیگر اصلا دلم نمی خواست وارد جکوزی شوم. «چیزی که اسپایدر نقشه اش رو کشیده به زودی اجرا می شه.» موری از گوشه ی چشم نگاهم کرد. «کی این رو بهت گفته؟» «خودم فهمیدم.» «کار پرنسس برق برقی بود، نه؟» موری به اشلی در آن سوی محوطه نگاه کرد که داشت از استخر بیرون می آمد. «نه» «آره کار خودش بود. می دونی از تو خوشش میاد.» گوش هایم از خجالت سرخ شد. «این طور نیست» موری گفت: «من اطلاعات زیادی درباره ی زن جماعت دارم. دیروز تو ساحل داشتم نگاهتون می کردم. حرف رو باور کن.» اشلی را تماشا کردم که از نردبان سکوی شیرجه بالا رفت. مضطرب شده بودم. او دلیل دیگر بی خوابی دیشب من بود. بعد از رفتنش، کل اتاقم بوی شامپیو توت فرنگی گرفته بود و نمی گذاشت بخوابم. علاقه ام به او باعث می شد احساس گناه کنم. دلیلش شرور بودن او نبود. دلیلش این بود که احساس می کردم به اریکا خیانت کرده ام. من و اریکا هیچ وقت صمیمی نبودیم و فقط دوست بودیم یا دست کم من فکر می کردم دوست هستیم. (تاقبل از اینکه اریکا من را بدون هیچ هشداری به عملیات ساس بفرستد و زندگی ام را به خطر بیندازد.) ...    

  • در فهرست کتاب های پرفروش
  • نویسنده: استوارت گیبز
  • مترجم: مریم رفیعی
  • انتشارات: پرتقال


ثبت دیدگاه


دیدگاه کاربران

اولین کسی باشید که دیدگاهی برای "کتاب مدرسه جاسوسی 3 (جاسوس دو جانبه)" می نویسد

آخرین بازدید های شما

۷ روز ضمانت بازگشت وجه ۷ روز ضمانت بازگشت وجه
ضمانت اصالت کالا ضمانت اصالت کالا
۷ روز هفته ۲۴ ساعته ۷ روز هفته ۲۴ ساعته
امکان پرداخت در محل امکان پرداخت در محل
امکان تحویل در محل امکان تحویل در محل