loader-img
loader-img-2
کتابانه
کتابانه

کتاب مدرسه جاسوسی 1 (گروگان گیری)

5 / -
وضعیت کالا : آماده ارسال
قیمت :
164,000 تومان
* تنها 1 عدد در انبار باقی مانده
افزودن به سبد خرید

کتاب گروگان گیری، جلد اول از مجموعه مدرسه جاسوسی اثر استوارت گیبز، و ترجمه ی مریم رفیعی از انتشارات پرتقال به چاپ رسیده است.

در داستان این جلد بن پس از خداحافظی با والدین و صمیمی ترین دوستش مایک به همراه الکساندر هیل به مدرسه ی جاسوسی یا همان آکادمی علوم می رود، اما به محض ورود به مدرسه متوجه می شوند که در مدرسه گروگانگیری اتفاق افتاده و الکساندر با هل دادن بن به سمت درب ورودی ساختمان اصلی سعی می کند او را نجات دهد. بن در ساختمان اصلی با دختری به نام اریکا برخورد می کند که عنوان می کند از دست گروگان گیرها فرار کرده است. اریکا به بن می گوید باید خودش را به اتاق مدیریت برساند و در آن جا کلیدی را بزند تا نیروهای کمکی به آن جا بیایند. بن به زحمت خودش را به اتاق می رساند و متوجه می شود درب اتاق قفل می باشد و با وارد کردن یک شوک الکتریکی به رمز، درب آن را باز می کند، اما به محض ورود به اتاق متوجه می شود تمام این اتفاقات فقط یک آزمون ورودی بوده و برای تمام دانش آموزان انجام می گیرد. اما این تنها اتفاق پیش آمده برای بن در بدو ورود نیست، در همان شب بن در حالی که خواب است متوجه می شود شخصی وارد اتاقش شده و سعی دارد او را به قتل برساند، این شخص از بن درباره ی پروژه ی پینویل سوالاتی می پرسد و بن که کاملاً گیج شده و نمی داند آن مرد درباره ی چه چیزی از او سئوال می کند، موفق می شود خود را به زحمت و با وارد کردن ضرباتی با راکت تنیس به آن مهاجم، نجات دهد. آن شب مسئولان مدرسه بن را در قرنطینه نگه داری می کنند و او به کمک اریکا متوجه می شود، شخصی اطلاعات غلط درباره ی توانایی های او در رمز نویسی در سایت گذاشته است و به این وسیله او را طعمه ای برای گیر انداختن عده ای خرابکار قرار داده اند. بن نمی داند چه کاری باید انجام دهد چون جانش را در خطر می بیند و ... .

مجموعه مدرسه جاسوسی به زندگی پسر نوجوانی به نام بنجامین (بن) ریپلی می پردازد. او در کلاس ششم درس می خواند و نبوغ بسیاری در درس ریاضی دارد و محاسبات بر روی اعداد را به سرعت در ذهن انجام می دهد. او علاقه ی بسیای به جاسوسی و جاسوس شدن دارد و بارها به سایت سازمان سیا رفته و معماهای طرح شده در آن را حل کرده است. روزی شخصی به نام الکساندرا هیله به خانه ی آن ها می آید و از او دعوت می کند به مدرسه ی جاسوسی که تحت نظر آژانس اطلاعات مرکزی آمریکا (سیا) اداره می شود، بیاید و ادامه تحصیلات خود را در آنجا بگذراند، اما اتفاقات بسیاری در انتظار بن در مدرسه می باشد.


برشی از متن کتاب


اتحاد آشیانه عقاب هفدهم ژانویه 8 شب «بالاخره مأمور جوونمون بیدار شد.» ناله کردم.احساس می کردم سرم را با سنگ پر کرده و از تپه ای پایین انداخته اند. حتی نور که به چشمم می خورد سرم درد می گرفت. هرچند ترجیح می دادم سرم درد بگیرد تا دوباره بخوابم. مدام کابوس نینجاها و آدم کش ها را دیده بودم. با نگاه کوتاهی به اطرافم متوجه شدم فضای آنجا چندین سال نوری با مدرسه ی جاسوسی فرق داشت. تا آن لحظه هرچیزی که در آکادمی دیده بودم سرد و سخت بود: رنگ های صنعتی خاکستری و دکور جنگ سرد. ولی اتاقی که در آن دراز کشیده بودم گرم و دنج بود. دیوارها پر از تابلوهای شکار و قفسه ها پر از کتاب های جلد چرمی بود. آتش در آتشدان سنگی بزرگ ترق و تروق می کرد. روی کاناپه ای دراز کشیده بودم که گرم و نرم بود و بوی جنگل کاج می داد. نگاهم به الکساندر هیل افتاد. ربدوشامبر شرابی رنگی به تن داشت و در حال خوردن یک لیوان نوشابه ی سبز نئونی بود. «سرت در چه حاله؟» گفتم: «درد می کنه.» بیشتر از همه پیشانی ام و بین چشم هایم درد می کرد. با احتیاط دست زدم به پیشانی ام و دیدم به اندازه ی تخم سینه سرخ ورم کرده. «درکت می کنم. اولین باری رو که نینجاها بهم حمله کردن خوب یادمه. کرده ی شمالی بودم. فقط چندماه بود که از آکادمی فارغ التحصیل شده بودم. مهارت های رزمیم به اندازه ی الان خوب نبود، ولی خوشبختانه فقط دو نفر بودن و من هم یه کمربند انفجاری داشتم.» الکساندر با حسرت به شعله های آتش خیره شد. «آه، یادش بخیر.» نشستم، اخم کردم و نگاهی به پنجره انداختم ... و در کمال حیرت متوجه شدم هوا تاریک شده. «ساعت چنده؟» «وقت شامه. کل روز بی هوش بودی.» «کل روز؟ نباید می فرستادینم بیمارستان؟» الکساندر با دهان بسته خندید. «به خاطر یه ورم کوچولو؟ این که چیزی نیست، من یه روز تو افغانستان هشت روز بی هوش بودم. تازه، این طور که معلومه به استراحت نیاز داشتی. نوشابه می خوری؟» «اوم، البته.» «الان میارم.» الکساندر وارد آشپزخانه ی کوچکی شد و در یخچال را باز کرد. یخچال پر از آب معدنی و رنگ های مختلف نوشابه بود. «خوردن آب کافی در حرفه ی ما واقعا مهمه. هرچند نباید زیاده روی کرد. یه بار وسط تیراندازی در ونیز جوری دست شوییم گرفت که تمرکزم را از دست دادم و نزدیک بود یه گلوله بخوره تو مغزم. چه طعمی می خوای؟» «پرتقالی.» «آه پس سنتی هستی. چه خوب.» الکساندر نوشیدنی خنک را در لیوان بلندی ریخت و برایم آورد. حق با او بود. حالم را بهتر کرد. درد سرم کمتر شد و مغزم به کار افتاد، گرچه هنوز کمی سرگیجه داشتم. مثلا می دانستم اتاقی که در آن هستیم اشکال دارد، ولی نمی فهمیدم چه. پرسیدم: «من کجام؟» «هنوز داخل مدرسه ای. حرف بردنت به بیمارستان شد، ولی با توجه به وضعیت خطرناکی که جاسوس های دشمن برات درست کرده ن، احساس کردم جات اینجا در اقامتگاه خودم امن تره.» «منظورت اینه که ... توی مدرسه زندگی می کنی؟»    

(نامزد جایزه) نویسنده: استوارت گیبز مترجم: مریم رفیعی انتشارات: پرتقال  


ثبت دیدگاه


دیدگاه کاربران

اولین کسی باشید که دیدگاهی برای "کتاب مدرسه جاسوسی 1 (گروگان گیری)" می نویسد

آخرین بازدید های شما

۷ روز ضمانت بازگشت وجه ۷ روز ضمانت بازگشت وجه
ضمانت اصالت کالا ضمانت اصالت کالا
۷ روز هفته ۲۴ ساعته ۷ روز هفته ۲۴ ساعته
امکان پرداخت در محل امکان پرداخت در محل
امکان تحویل در محل امکان تحویل در محل