loader-img
loader-img-2
کتابانه
کتابانه

کتاب مدرسه ... است 3 (داداش خیلی خالی بندم)

5 / -
وضعیت کالا : آماده ارسال
قیمت :
83,000 تومان
* تنها 1 عدد در انبار باقی مانده
افزودن به سبد خرید

کتاب داداش خیلی خالی بندم سومین جلد از مجموعه ی مدرسه ... است نوشته ی جیمز پترسون، کریس تبتس و ترجمه ی امیرحسین دانشورکیان توسط انتشارات پرتقال منتشر شده است.

این کتاب حاوی تصاویر یادداشت گونه می باشد. این داستان روایتگر زندگی نوجوانی به نام " ریف " است، او بسیار حساس و خلاق است و برای ارتباط با دنیای اطرافش راه های مخربی را انتخاب می کند. ریف از مدرسه اخراج شده است و در مدرسه جدیدی درس می خواند. خواهر ریف، " جورجیا "، در مدرسه ی سابق ریف درس می خواند و سعی دارد به مسوولین مدرسه و دانش آموزان نشان دهد، که دختری باهوش و خلاق و آرام است. در این میان ریف و خواهرش مدام دچار کشمکش هستند. ریف سعی دارد برنامه های خواهرش را خراب کند و نگذارد او به هدف هایش برسد. این رفتار ریف باعث شده خواهرش مدام در حال نقشه کشیدن برای مقابله با او باشد. درگیری دائمی ریف بر سر انتخاب ارزش هایش و چالشی که در رویارویی با قوانین و محدویت های دنیای بیرون با آن روبه رو ست، درون مایه ی کتاب را تشکیل می دهد. زبان خودمانی، صمیمیت راوی و یاد داشت های تصویری خلاقانه، از جذابیت های دیگر این کتاب است. جورجیا عضو گروه موسیقی مدرسه می شود و سعی می کند توانایی های خود را به آموزگاران نشان دهد، ولی نام خانوادگی " کاچادورین " و سابقه ی بد برادرش کار را برای او دشوار می کند. حتی دانش آموزان هم از او فراری بودند و او را دوست نداشتند. بالاخره در این جمع فراری، او با راندا دوست می شود و بعد با چند دختر دیگر که قبلا در مدرسه فرانسوی با آنها هم کلاس بود. جورجیا با خرید یک گیتار الکتریک، با دوستان جدیدش، " ننسی "، " مری " و " پتی " که به ترتیب نوازنده ی درامز، گیتار و کیبورد بودند، یک گروه موسیقی راه می اندازند و اسم گروه خود را خفن ها، می گذارند. در این میان ریف، با کارهای مختلف سعی می کند جورجیا را اذیت کند و جورجیا با نقشه مقابل او می ایستد. با این حال هر گاه پای منافع مشترکشان در میان بود، از در دوستی و صلح وارد می شدند. مادر بزرگ " داتی "، مادربزرگ جورجیا و ریف است. او سعی دارد با نصیحت و میانجی گری روابط خواهر و برادر را بهبود ببخشد و هر دو را به حمایت و دوستی ترغیب کند. او پیرزنی که دچار بیماری آلزایمر است، و گاهی دچار فراموشی می شود و بعضی مسائل را به یاد نمی آورد. با تمام مشکلاتی که بین ریف و خواهرش وجود دارد، عاقبت آنها با هم مدارا می کنند و ریف خواهرش را تشویق می کند، تا در مسابقات شرکت کند، جورجیا و دوستانش در مسابقه شرکت می کنند و همه چیز خوب پیش می رود تا اینکه...

 


برشی از متن کتاب


فصل٣٢ جنگ بازی وقتی از مدرسه برگشتم، مامان و ریف داشتن تو پذیرایی کارت بازی می کردن. ریف داشت از روی کارتاش، منو نگاه می کرد. پرسید: "چه خبرا، جورجیا؟" خرناسی کشیدم و گفتم: "خودت خوب میدونی چه خبره." نزدیک بود پام گیر کنه به پاکت نامه هایی که رو زمین پخش بود. وقتی داشتم جمعشون می کردم، با خودم گفتم یعنی فقط من تو این خونه وسایل جمع می کنم؟ مامان یکی از کارتاش رو گذاشت رو میز و ریف هم همین کار رو کرد. "آها!" ریف اینو گفت و با طمع،ورقاش رو به شکل حال به همزنی بوسید. فکر کنم آدمک روی کارت حالت تهوع گرفت. مامان خندید و گفت: "امروز چطور بود، خوشگله؟" کاپشنم رو آویزون کردم و اومدم سمت کاناپه. با آرامش گفتم: "خوب بود." و جواهری که همین الان بین نامه ها پیدا کرده بودم رو گرفتم جلوش. "این جا را نگاه کن ریف !نامه از ایربروکه! چقدر کارنامه هاتون رو زود دادن." لبخند بزرگی رو لبام بود. "چطور بود امتحانات؟" ریف با عصبانیت گفت: "بده ش به من ببینم!" و اومد پاکت ازم بگیره. دستم رو کشیدم. "شرط میبندم داری لحظه شماری می کنی که بازش کنی و ببینیش!" مامان پاشد. "خودم میخونمش،جورجیا." منم پاکت رو دادم بهش. وقتی مامان داشت پاکت رو باز میکرد و نامه را از توش در می آورد، ریف داشت با عصبانیت نگاهم میکرد. یه مرتبه چشمای مامان دوتا شدن. داد زد: "ریف! نمره های عالی ان!" و ریف رو گرفت تو بغلش. "نگاه کن!یه الف واسه هنر،بقیه درسات هم ب!" ریف به کارنامه ش نگاه کرد، فکر کنم خودش هم هم باورش نمی‌شد. گفت: "ریاضیم رو پ گرفتم." مامان حرفش را اصلاح کرد: "پ+ عزیزم، حالا پیشرفت می کنی دیگه. مطمئنم. آخ، ریف!" دوباره تو بغلش و فشارش داد و ادامه داد: "کلی بهت افتخار می کنم!" مامان داشت اشک چشماش رو پاک می کرد. جدا از وقتی که یه ده دلاری رو زمین پیدا کرده بود، انقدر خوشحال ندیده بودمش. مامان گفت: "الان واسه جایزه ت، یه پای درست می کنم." و رفت سمت آشپزخونه. ریف دنبالش راه افتاد و گفت: "پای سیب؟" رفتنشان را نگاه کردم. افتضاح شد. ریف داشت نمره‌های خوب می گرفت و من هنوز درگیر ت ادبیاتم بودم! فصل ٣٣ دست از سرم بردار دویدم سمت اتاقم، پریدم رو تختم و همه اتفاقای بد این چند روز رو با خودم مرور کردم. موی سبز و جریمه خوباش بودن. حالا هم که انتقام از ریف، نتیجه عکس داده بود. مامان داشت واسه ش پای درست می کرد! هنوز باورم نمی شد. یکی آروم داشتم دراتاقم رو می زد. گفتم حتماً ریفه دیگه. اومده نمره هاش رو به رخم بکشه. "برو پی کارت." "چی گفتی، کارولینا؟" مامان بزرگ داتی نشست پایین تختم و شونه هام رو ماساژ داد. کوچک تر که بودم، مامانم هم همین کار رو می کرد. یادم رفته بود چه حس باحالی داره. "چی شده، عزیزم؟" "هیچی" "پس واسه چی دمر روو تختت خوابیدی؟" آه کشیدم و پا شدم و نشستم. "ریف امروز کارنامه اش را گرفت. یه دونه الف گرفته، بعد مامان یه جوری رفتار می کنه انگار دانشگاه قبول شده. تازه یه پ هم گرفته. می دونین اگه من پ می گرفتم چی کارم می کرد؟" داتی شروع کرد به دست زدن و گفت: "الف که خیلی عالیه!" با ناراحتی گفتم:"منم همش دارم الف می گیرم. ولی مامان واسه م پای درست نمی کنه!" مامان بزرگ داتی متفکرانه نگاهم کرد و گفت: "مامان واسه کارنامه های منم هیچ وقت پای درست نمی کرد." چی؟ اون موقع که مامان بزرگ کارنامه می‌گرفت که مامان اصلاً هنوز به دنیا نیومده بود! شاید منظور داتی هم همینه؛ شاید داره میگه زندگی عادلانه نیست. با غرغر گفتم: "من پای می خوام." مامان بزرگ لبخند زد و دستم رو گرفت تو دست چروکیده ی خودش و گفت: "حالا شاید ریف یکم از پای خودش بهت داد." می دونستم دوست داره کمکم کنه ها، ولی خب، منظورم رو متوجه نمی‌شد دیگه. ادامه داد:خیلی خوبه که داداشت داره نمره های خوبی تو هنرستان می گیره. میدونی که، قبلاً هیچ وقت اونقدرا درسش خوب نبوده." چشمام رو چرخوندم و گفتم: "آره دیگه." "از این نظر شبیه مامانته. هردوشون ذاتاً هنرمندن. نمیتونن تو مدرسه های عادی موفق باشن. خیلی شبیه همدیگه ن. هم تو خوبیاشون، هم تو بدیاشون." مامان بزرگ خندید و چشم های قهوه ایش برق زد. پرسیدم: "منم شبیه مامانم؟ منظورم شبیه قبلاً هاشه." امیدوار بودم داتی بگه هر دومون باهوشیم، یا بامزه‌ایم، یا مهربونیم، یا یه چیزی تو همین مایه ها دیگه. داتی شونه هاش رو انداخت بالا و گفت: "من از کجا بدونم؟ من که قبلاهای مامان تو رو ندیدم!" چی؟ مامان منو ندیده؟ می خواستم همین رو ازش بپرسم، ولی به نظرم ظالمانه اومد. آخه،حافظه ی داتی، این روزا یه کم شبیه پنیر سوییسی شده. پر از سوراخه. کاریش هم نمیشه کرد. حالا منم بیام ناراحت ترش کنم؟ راستش، همین چیزاست که مامان بزرگ رو مامان بزرگ کرده دیگه. یه کم حواس پرته. شاید هم یه کم بیشتر از یه کم. ولی خب، همه مون عاشقشیم.

نویسنده


" جیمز پترسون " متولد 22 مارس 1947  نویسنده ای، آمریکایی است. او به خاطر نوشتن رمان های تخیلی اش در مورد الکس کراس شناخته شده است. در سال 2016 میلادی " فوربز " او را پردرآمدترین نویسنده سال معرفی کرد. دارایی او در دههٔ اخیر حدود 700 میلیون دلار آمریکا تخمین زده شده است. از آثار دیگر جیمز پترسون و کریس تبتس می توان به کتابهای ذیل اشاره نمود: قهرمان مدرسه‌ی ما ساحره و جاودگر چگونه مذاکره کننده بهتری باشیم؟ من جوکم: یک داستان نوجوانانه من، بامزه بود! خانه‌ی ربات‌ها: ربات‌های مدارپریش من حتی جوکترم قهرمان مدرسه‌ی ما من جوکترینم: یک داستان نوجوانانه

  • نویسنده: جیمز پترسون - کریس تبتس
  • مترجم: امیرحسین دانشورکیان
  • انتشارات: پرتقال

کریس تبتس


ثبت دیدگاه


دیدگاه کاربران

اولین کسی باشید که دیدگاهی برای "کتاب مدرسه ... است 3 (داداش خیلی خالی بندم)" می نویسد

آخرین بازدید های شما

۷ روز ضمانت بازگشت وجه ۷ روز ضمانت بازگشت وجه
ضمانت اصالت کالا ضمانت اصالت کالا
۷ روز هفته ۲۴ ساعته ۷ روز هفته ۲۴ ساعته
امکان پرداخت در محل امکان پرداخت در محل
امکان تحویل در محل امکان تحویل در محل