کتاب مجموعه قصه های شیرین جنگل - افق ( 6 جلدی)

کتاب مجموعه‌ی 6 جلدی قصه های شیرین جنگل نوشته‌ی رونه رندل، مندی راس و ملانی جویس با ترجمه‌ی مژگان شیخی توسط نشر افق به چاپ رسیده است.

کتاب فوق حاوی شش داستان است که به صورت شش جلد مجزا نیز به چاپ رسیده است. از جمله داستان های موجود در این مجموعه می توان گالی گِلی، ری ری راه راه، آوی آویزون، هَنی هیس هیس، گودی گنده و غری غرشی را نام برد. قصه‌ی گالی گِلی، داستان اسب آبی کوچکی را بازگو می کند که در کنار رودخانه‌ای وسط جنگل زندگی می کرد. او و دوستانش عاشق گل بودند و از صبح تا شب توی گِلهای رودخانه بازی می کردند. در هوای گرم، جنگل و اطراف رودخانه پر از حشره های ریزی می شد که مدام گالی و دوستانش را می گزیدند. این حشرات غدای لذیذی برای پرنده های اطراف رودخانه به شمار می رفتند. هر پرنده با یکی از اسب های آبی دوست بود و هر روز پشت آن می نشست و حشره های روی پوستش را می خورد. همه‌ی دوستان گالی با پرنده ای دوست بودند اما گالی هیچ دوستِ پرنده ای نداشت برای همین همیشه پشتش به خاطر نیش های حشرات مختلف بدجوری خارش می گرفت. یک روز که حسابی از دست نیش حشره ها به خارش افتاده و کلافه شده بود، تصمیم گرفت برای خودش یک پرنده پیدا کند تا او را از دست حشرات مزاحم خلاص کند و به طرف بالای رودخانه شنا کرد...

برشی از متن کتاب

وسط یک جنگل بزرگ، رودخانه ی پیچ در پیچ‌ و نا آرامی بود. پر از آب و گل و کف روی آب. درست همان جایی که اسب های آبی دوست دارند. گالی یک اسب آبی کوچولو بود. او و دوست هایش عاشق گِل بودند. صبح تا شب بازی های جور واجوری با گِل های رودخانه می کردند. مثل شلپ شلوپ، لگد توی گِل و حتی شیرجه توی گِل. جنگل همیشه گرم و دم کرده بود. ولی گالی و دوست هایش گرم شان نبود. چون توی گِل های رودخانه خنک و سر حال بودند. فقط یک چیز حرص اسب های آبی را در می آورد و داغ شان می کرد. آن هم حشره های وزوزو بودند. حشره هایی که همیشه دور و بر رودخانهدمی جرخیدند و آن ها را می گزیدند. خوشبختانه این حشره ها غذاهای خوشمزه ای برای پرنده های اطراف رودخانه بودند. هر پرنده با یک اسب آبی دوست بود. هر روز می رفت و آرام روی پشتش می نشست. پشه و مگس و بقیه ی حشره های خوشمزه را می خورد و حسابی خوش می گذراند. به همین خاطر همه ی اسب های آبی خوشحال بودند. همه به جز یکی. و آن یکی هم گالی بیچاره بود. او دوست پرنده ای نداشت که حشره های دور و برش را بخورد. بالاخره یک روز گالی گفت: "مردم از دست وز وز و نیش و خارش. باید بروم و  برای خودم دوست پرنده ای پیدا کنم." گالی این را گفت و به طرف بالای رودخانه شنا کرد. کمی که جلو رفت، آقا تمساحه را دید. تمساح دندان های سفید و براقش را قرچ قرچ به هم مالید و گفت: "سلام گالی، می خواهی کمکت کنم تا از دست آن حشره های مزاحم راحت شوی؟" گالی با سرعت از آن جا دور شد و گفت‌: "نه، خیلی ممنون." گالی در رودخانه بالاتر رفت. غری غرشی و ری ری راه راه او را دیدند و فریاد زدند...    

(کتاب های فندق) نویسنده: رونه رندل - مندی راس - ملانی جویس مترجم: مژگان شیخی انتشارات: افق