loader-img
loader-img-2
کتابانه
کتابانه

کتاب ماکاموشی 10 (بزن بریم با کوسه ها شنا کنیم!)

5 / -
وضعیت کالا : آماده ارسال
قیمت :
115,000 تومان
* تنها 2 عدد در انبار باقی مانده
افزودن به سبد خرید

محصولات مرتبط

کتاب بزن بریم با کوسه ها شنا کنیم! دهمین جلد از مجموعه ی ماکاموشی اثر جرونیمو استیلتن و ترجمه ی فریبا چاوشی از انتشارات هوپا به چاپ رسیده است.

این اثر جلد دهم از مجموعه ی " ماکاموشی جزیره ی جوندگان جسور " می باشد. در این جلد " جرونیمو استیلتن " سردبیر روزنامه ی " جریده ی جوندگان " از کارهای روزمره اش به شدت احساس خستگی می کند و احتیاج به یک مسافرت چند روزه دارد و تصمیم می گیرد تا با مراجعه به یک آژانس مسافرتی ترتیب سفری چند روزه را برای خودش بدهد. او به یکی از معروفترین و بهترین آژانس های شهر مراجعه می کند تا بلیط تهیه کند، اما به محض این که می خواهد وارد آن جا شود، پسر عمویش " تراپلا " را می بیند و او که متوجه می شود جرونیمو قصد دارد به مسافرت برود با یکی از دوستانش که آژانس مسافرتی دارد تماس گرفته و از او می خواهد تا ترتیب سفری را برای جرونیمو بدهد. تراپولا پسر عمویش را نزد دوستش که صاحب آژانس "اعتماد کن! خوشت می آد!" است، می برد. جرونیمو که در رو دربایستی قرار گرفته و به طور کلی نمی تواند به راحتی نظر مخالفش را بیان کند، مجبور می شود این سفر را قبول کند و در ازای آن مبلغ بسیار بالایی نیز پول پرداخت می کند. او برای 2 ساعت دیگر پرواز دارد و باید به سرعت چمدانش را آماده کند و خود را به فرودگاه برساند. زمانی که هواپیما در فرودگاه مقصد می نشیند، جرونیمو منتظر رسیدن وسیله ی شخصی اش است که به او قول داده بودند، اما در نهایت تعجب می بیند که یک دوچرخه برای او در نظر گرفته شده و باید با آن 30 کیلومتر رکاب بزند تا به هتل اش برسد. او که به شدت از این مسئله عصبانی شده است، مجبور می شود این کار را انجام دهد، اما خبر ندارد که دوچرخه سواری طاقت فرسا در زیر بارش باران در مقابل چیزهایی که در روزهای آینده برایش رقم خواهد خورد مورد کوچکی بیش نیست و ... . تصاویر کتاب را " لرنترو کیاوینی " و " تپیکا تپراسکا " به تصویر کشیده اند و این اثر برای گروه سنی ب و ج مناسب می باشد.

" ماکاموشی جزیره ی جوندگان جسور " نام مجموعه ای است که هر یک از جلدهای آن به خاطرات و حوادثی می پردازد که برای موشی به نام " جرونیمو استیلتن " که سردبیر یکی از روزنامه های جزیره است روی می دهد و به زبانی طنز بیان می شود. نویسنده ی این مجموعه نام خود را بر روی شخصیت اصلی کتاب گذاشته و نحوه ی نگارش خاص کتاب و تصاویر رنگی و زیبا به آن جذابیت خاصی بخشیده است.

 

 

برشی از متن کتاب


شرکت هواپیمایی آخرین نفس بالاخره سوار هواپیما شدم. کمی نگران بودم. تا حالا با ه.آ.ن (شرکت هواپیمایی آخرین نفس) جایی نرفته بودم اولین چیزی که نظرم را جلب کرد، صندلی ها بود. کهنه و رنگ و رو رفته به نظر می آمدند. پنجره ها کثیف بود و گرد و غبار سالن هواپیما را پر کرده بود. صندلی ام را پیدا کردم و نشستم. مثل سنگ سفت بود. از همان اول دمم درد گرفت. آن بوی وحشتناک دیگر چی بود؟ یک ساندویچ پنیر مانده از لای بالشتک ها کشیدم بیرون. چه بی نزاکت! بین یک پیرزن و یک موشچه کوچک گیرافتاده بودم. پیرزن خیلی هیجان زده بود. پچ پچ کنان حالی ام کرد که تاحالا هواپیما سوار نشده. بهش گفتم: «همه چیز خوب پیش میره.» راستش خودم هم از پرواز می ترسیدم، ولی امیدوار بودم پیرزن بویی نبرد. موشچه ی صندلی کناری برایم شکلک درآورد. بعد آب نبات پنیرحامه ای را که مهمان دار هواپیما برایم آورده بود، کش رفت. مادرش جیر کشید: «لوسچه! همین الان آب نبات آقا رو بهشون پس بده.» لوسچه نخودی خندید، بعد آب نبات را از دهانش درآورد و همان طور که تف از پوزه اش شره کرده بود، گفت: «آب نبات رو می خواهی آقا؟» با انزجار پوزه ام را تکان دادم. لوسچه آب نبات را قورت دادو بعد برایم زبان درآورد. سرم داشت درد می گرفت. «آروم باش!» به خودم گفتم: «آروم باش. اومدی مسافرت. نذار یه وجب موشچه روزت رو خراب کنه.» چند ثانیه بعد، لوسچه سوال بارانم کرد. «چرا اسم جزیره ی سن داغون خز رو گذاشتن سن داغون خز؟ چرا هواپیما جای چهار تا موتور، دوتا موتور داره؟ چرا وقتی سفون توالت رو می کشیم، صداهای خنده دار می ده؟ چرا از سوراخ دماغت مو بیرون زده؟» آن وسط مادر لوسچه لبخند مغرورانه ای به من زدو گفت: «عزیز دردونه ی من یه خرده زیادی کنجکاوه. مطمئنم یه روز دانشمند بزرگی می شه.» به زور لبخند زدم. فکر کردم: «بد نیست یه چرتی بزنم.» ولی تا آمدم پلک روی هم بگذارم، لوسچه دوباره شروع کرد وراجی. پشت سر هم این سوال ها را بلغور می کرد: «چرا نمی شه پنجره ی هواپیما رو باز کنم؟ چرا مهمان دار هنوز ناهار نیاورده ؟ چرا واسه مون فیلم پخش می کنن؟ چرا مجبورم کمربند ایمنی ببندم؟ چرا تو این عینک مسخره رو زدی؟» هدفونم را قاپیدم و گذاشتم روی گوش هایم، بلکه کمی موسیقی گوش دهم و لوسچه برود سراغ کس دیگر. بله، چاره ی کار همین بود. موج رادیو رو روی همان شبکه ی رادیویی که دوست دارم، تنظیم کردم: موش آرام روی موج 9،101 آه، نوای آرامش بخش موسیقی گوشم را پر کرد. هم زمان صدای دیگری هم به گوشم خورد. خدا به داد موش برسد! لوسچه هنوز داشت باهام حرف می زد. ولی این دفعه از ته دل جیر می کشید. عربده می زد: «چرا فقط وقتی جیش دارم باید برم توالت؟ جرا تابلوی کمربند ایمنی تان را ببندید این قدر بهمون چشمک می زنه؟ چرا اون آقا موشه پنجه اش رو گذاشته روی دماغش و می گه هیس؟ چرا ابر توی آسمونه؟ چرا گوش های تو این قدر گنده س؟» دیگر مخم داشت منفجر می ش. بیشتر از این تحمل نداشتم. توی ذهنم خیال کردم دم موشچه را گرفته ام و از در خروجی اضطراری پرتش می کنم پایین. از همان موقع تیتر روزنامه های فردا جلوی چشمم می رقصید: استیلتن یک موشچه را کشت! موشچه حراف، روزنامه نگار معروف، جرونیمو استیلتن، را به مرز جنون رساند! همان لحظه صدای تلق کمربند ایمنی شنیدم. لوسچه کمربندش را باز کرد و جیر کشید: «چرا من نمی تونم هواپیما رو برونم؟» و دوید طرف کابین خلبان. وحشت زده نگاهش کردم و دیدم خودش را انداخت توی اتاق خلبانی. یا خداوندگار پنیرها! یعنی پایان زندگی ام همان جا بود؟! توی سقوط هواپیما کشته می شدم؟! آن هم به دست یک موشچه ی وراج؟! دنیا جلوی چشمم تیره و تار شد. یک دفعه صدای توی گوشم جیر کشید: «واسه چی خوابیدی؟» چشم هایم باز شد. لوسچه برگشته بود. مهمان دار هواپیما به مادرش گفت: «درست به موقع گرفتمش!» سرم دوباره گیج رفت. شاید بهتر بود هواپیما سقوط می کرد. ...    

 

 

 

  • نویسنده: جرونیمو استیلتن
  • مترجم: فریبا چاوشی
  • انتشارات: هوپا

 

 


جرونیمو استیلتن


ثبت دیدگاه


دیدگاه کاربران

اولین کسی باشید که دیدگاهی برای "کتاب ماکاموشی 10 (بزن بریم با کوسه ها شنا کنیم!)" می نویسد

آخرین بازدید های شما

۷ روز ضمانت بازگشت وجه ۷ روز ضمانت بازگشت وجه
ضمانت اصالت کالا ضمانت اصالت کالا
۷ روز هفته ۲۴ ساعته ۷ روز هفته ۲۴ ساعته
امکان پرداخت در محل امکان پرداخت در محل
امکان تحویل در محل امکان تحویل در محل