کتاب ماهی چاق گنده ی من که زامبی شد 6 (ماهی خیکی ژوراسیکی)

کتاب ماهی خیکی ژوراسیکی ششمین جلد از مجموعه ی ماهی چاق گنده ی من که زامبی شد نوشته ی مو اُهارا و ترجمه ی الهام فیاضی توسط انتشارات پرتقال به چاپ رسیده است.

این کتاب داستان زندگی هیجان انگیز " تام " و ماهی زامبی کوچکش را تعریف می کند. تام پسر کوچک و بانمکی است که یک برادر بزرگ تر به نام " مارک " دارد که همیشه او را اذیّت می کند و تام را مثل توپ شوت می کند یا چیزمیز به سمتش پرتاب می کند. جدیداً هم به یک دانشمند خبیث تبدیل شده است. او با یک آزمایش شیمیایی که روی یک ماهی کوچک انجام داده است، ماهی را تبدیل به یک زامبی ماهی کرده است که نیروی هیپنوتیزمی دارد. البته قبل از این که به یک زامبی ماهی تبدیل شود، تام جانش را از مرگ بین آن مواد شیمیایی نجات داد و اسمش را " فرانکی " گذاشت و با هم دوست شدند. حالا فرانکی مثل " پرادیپ " که بهترین دوست تام است، یکی از بهترین دوستان تام شده است و با هم تصمیم گرفته اند تا از مارک انتقام بگیرند. اما امروز تام و فرانکی به همراه دیگر بچه های مدرسه و پرادیپ، به یک اردوی خیلی جالب و هیجان انگیز می روند. آن ها امروز مسافره قلعه ی " کسلراک " هستند که قرار است در آن جا یک نمایش تمام عیار قرون وسطایی اجرا شود. با ورود به محوطه ی قلعه آن ها با فردی به اسم " ماتلی فول " آشنا می شوند که او راهنما و دلقک باهوش آن قلعه به حساب می آمد؛ او از برنامه های این اردو می گوید که قرار است مسابقات هیجان انگیزی از پرتاب سنگ و تیر اندازی در قلعه برگزار شود. در همین حین تام و پرادیپ احساس خوشحالی می کنند که دیگر از مارک و کار های خبیثانه اش خبری نیست که ناگهان صدای خنده ی وحشتناکی می شوند و می بینند مارک با لباسی عجیب وارد شده است. ماتلی او را سروان قلعه معرفی می کند و همان جاست که تام و پرادیپ می فهمند که این جا هم نمی توانند از کار های مارک خلاص شوند و...

 

برشی از متن کتاب

دم گوش پرادیپ گفتم: فکر کنم همین الان فرانکی رو دیدم. سباستین فوری دستش را روی لیوانش گذاشت و دور و برش را نگاه کرد. با چشم توی جمعیت گشت تا بالاخره من و پرادیپ را پیدا کرد. نگاهش داد می زد که: ببخشید، ماهی شما توی لیوان من چی کار می کنه؟ شست هایمان را بالا گرفتیم و با نگاه به او گفتیم: صبر کن. الان میاییم دنبالش. در این لحظه ماتلی فویل لیوانش را بلند کرد و با حرکت دست از همه خواست همراهی اش کنند. با صدای بلند گفت: به افتخار اربابان و بانوان بزرگواری که این برنامه را برایمان تدارک دیده اند. شوالیه ی تاج، شوالیه ی گل سرخ و سباستین جام هایشان را بلند کردند؛ اما شوالیه ی شب از جایش تکان نخورد. ماتلی فول گفت: عالی جناب. شما به افتخار میزبانان ما نمی نوشید؟ ولی شوالیه ی شب همچنان بی حرکت مانده بود. پرادیپ توی گوشم گفت: این کمال بی ادبیه! خیلی هم نا دلیرانه س. هیچ شوالیه ی اصیلی، همچین کاری نمی کنه. گفتم: اینا که شوالیه ی راستکی نیستن. سباستین توی باشگاه قرون وسطایی مربی اسبه. اون یارو شوالیه ی تاج ممکنه دندون پزشک باشه. شوالیه ی گل سرخ هم شاید باغبونی چیزی باشه. اینا همه ش نمایشه. پرادیپ با دلخوری گفت: دلاوری واقعیه‌. درست همین موقع، مارک چوب جادوگری سنج را قاپید و شواایه ی شب جامش را بلند کرد. ماتلی فول لبخند زد و گفت: به افتخار میزبانان بزرگوارمان! همه حرف ماتلی را تکرار کردند و از لیوان هایشان نوشیدند. همه، به جز شوالیه ی شب که جامش را تا جلوی نقابش بالا برد و تمام آب درون آن را جلویش ریخت. سنج چوب جادوگری را از دست مارک بیرون کشید و هر دو شروع به پچ پچ و بحث و جدل کردند. یک لحظه احساس کردم شوالیه ی شب جرقه زد و صدای جیلز داد. یکی از خدمتکاران لباس او را با دستمال خشک کرد. دم گوش پرادیپ گفتم: خیلی عجیبه! پرادیپ گفت: عجیب و مشکوک! اضافه کردم: عجیب، مشکوک و خیلی خبیثانه. بهتره بریم نزدیک تر و از کار این شوالیه سر در بیاریم. پرادیپ گفت: و اون چوب جادوگری. اونم خیلی مشکوک می زنه. گفتم: ولی الان یه مشکل بزرگ تر داریم. نگاهم به سباستین بود که یک ماهی عصبانی داشت توی دهانش وول می خورد. پرادیپ لبخندی زد و گفت: آره. به افتخار میزبان ها نوشیده. حتی وقتی یه ماهی قرمز زامبی توی لیوانت باشه، از نزاکت و دلاوری به دوره که به افتخار میزبانت ننوشی. باریکلا. به این می گن شوالیه واقعی! گفتم: فکر کنم این شوالیه ی واقعی به کمکمون احتیاج داره. بجنب.

(یکی از پرفروش های نیویورک تایمز) نویسنده: مو اهارا مترجم: الهام فیاضی انتشارات: پرتقال