loader-img
loader-img-2
کتابانه
کتابانه

کتاب مادر - پرل باک

5 / -
موجود شد خبرم کن
دسته بندی :

کتاب مادر نوشته ی پرل باک و ترجمه ی محمد قاضی توسط انتشارات علمی و فرهنگی به چاپ رسیده است.

کتاب "مادر" اثر "پرل باک"، نویسنده ی بزرگ امریکایی است که حکایت پر فراز و نشیب و تاثیرگذاری را برای مخاطب تشریح می کند. شخصیت اصلی قصه، زنی جوان و سخت کوش می باشد که همراه با همسر، مادر همسر و فرزندانش، در یکی از روستاهای دور افتاده ی کشور چین و در خانه ای محقر، روزگار سخت و مشقت باری را پشت سر می گذارد. وی علاوه بر انجام تمامی کارهای منزل، تربیت و پرورش فرزندان و هم چنین پرستاری از مادرشوهر پیر و بیمارش، در کشاورزی و سایر امور بیرون از خانه نیز همسرش را یاری رسانده و مدام در حال فعالیت می باشد. گرفتاری ها و مشکلات زندگی، همواره نزاع و بحث های فراوانی را میان زوج داستان بوجود آورده و زندگی را بیش از پیش، برای شان دشوار می سازد تا این که در یکی از روزها، شوهر، بدون هیچ اطلاع و خبر قبلی ای، از خانه رفته و خانواده اش را برای همیشه ترک می کند. در چنین شرایط اسف باری، زن قصه، با کوهی از مشکلات و سختی ها مواجه شده و تصمیم می گیرد جهت حفظ آبروی خود و خانواده اش، به تمامی همسایه ها و دوستان اعلام کند که همسرش جهت انجام کار و کسب درآمد به شهر دیگری رفته و مدام برای آن ها نامه می نویسد. همین اتفاق، آغازگر رویدادها و وقایعی پرماجرا گشته و داستانی زیبا را به خواننده ارائه می کند.


برشی از متن کتاب


در پشت اجاق گلی آشپزخانه ی کلبه ی محقر روستایی گالی پوش، مادر روی چهارپایه ای از چوب خیزران نشسته بود و از سوراخ اجاق که در آن، آتشی در زیر دیگ فلزی می سوخت، علف خشک برای تند کردن آتش می ریخت. شعله های آتش بالا می گرفت و مادر گاه با شاخه ی چوب نازک و گاه با مشتی برگ، آتش را به هم می زد و باز علف های خشکی که پاییز گذشته، خود از دامنه ی کوه چیده بود، در آن می ریخت. پیرزن چروکیده و فرتوت، خود را به گوشه ای از آشپزخانه در نزدیک ترین نقطه ی آتش کشانده بود. خود را در نیم تنه ای کلفت و پنبه دوزی شده که رنگ قرمز تند داشت، پیچیده بود و لبه های آن از زیر کت آبی وصله دارش پیدا بود. پیرزن نیم کور بود. چشم درد سختی پلک های او را به هم چسبانده بود، ولی از ورای درز باریک بین دو پلک که دهانه ی آن باز مانده بود، هنوز خیلی چیزها می دید و به شعله های آتش که در زیر انگشتان قوی و چابک مادر می رقصیدند و نور می افشاندند، خیره شده بود. پیرزن با سوتی خفیف که از لای لثه های نشست کرده و بی دندانش بیرون می زد، می گفت: «در مصرف سوخت احتیاط کنید! ما یک عرابه، شاید هم دو تا، بیش تر علف نداریم، تا فصل درو کردن علف هم هنوز خیلی وقت باقی است و من با این حال و روز، هیچ وقت نمی توانم حتی یک شاخه بچینم، آن هم پیرزنی مثل من مردنی ...!» او جملات اخیر را هر روز چندین بار تکرار می کرد و هر بار منتظر می ماند تا مادر این جواب را به او بدهد: «وا! از این حرف ها نزن ننه جان، پس آن وقت ها که ما در صحرا هستیم، اگر شما مواظب خانه و زندگی نباشید و از افتادن بچه ها در استخز جلوگیری نکنید، ما چه خواهیم کرد؟» پیرزن سرفه ی پر سر و صدایی کرد و در وسط عارضه ی سرفه به صدای خفه ای گفت: «راست است، من هنوز از عهده ی این کارها برمی آیم. ماندم و مواظبت کردن از خانه و زندگی در این روزهای وانفسا که در همه جا دزد و حرامی فلراوان شده است، کم کاری نیست. بلی دخترمپف اگر این دزدها به خانه ی ما نزدیک شوند، داد و بیدادی راه بیندازم که بیا و ببین! در دوران ما از این خبرها نبود! آدم چنگک وجین کنی خودش را تمام شب بیرون می گذاشت و صبح پامی شد می دید سرجایش است. ما تابستان ها گاومان را هر شب به قلاب پشت در می بستیم و صبح حیوان همان جا بسته بود ...» عروس با آن که مختصر لبخندی بر لب می آورد و تعجب ادب آمیزی از خود نشان می داد، می گفت: «راستی ننه جان!» ولی گوشش به این وراجی های پی در پی بدهکار نبود. در آن حال که صدای دو رگه ی پیرزن هم چنان به پر حرفی بلند بود، زن جوان فکر سوختش را می کرد: آیا علفش تا پایان کشت بهاره دوام می آورد؛ یعنی تا وقتی که فرصتی می جست تا کاردی بردارد و از شاخه های ....  

نویسنده: پرل باک مترجم: محمد قاضی انتشارات: علمی و فرهنگی

پرل باک


ثبت دیدگاه


دیدگاه کاربران

اولین کسی باشید که دیدگاهی برای "کتاب مادر - پرل باک" می نویسد

آخرین بازدید های شما

۷ روز ضمانت بازگشت وجه ۷ روز ضمانت بازگشت وجه
ضمانت اصالت کالا ضمانت اصالت کالا
۷ روز هفته ۲۴ ساعته ۷ روز هفته ۲۴ ساعته
امکان پرداخت در محل امکان پرداخت در محل
امکان تحویل در محل امکان تحویل در محل